eitaa logo
نـورا✨☁️
222 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
953 ویدیو
90 فایل
🖇❤به‍ نامِ‌خدایِ‌ناممکن‌ها شرایطمون: @hadyahty برایِ بانوان.☁️ @Gomnam_96:خادم✒️ لفت:¹صلوات گردش‌خـۅن‌در‌رگ‌هاےِ‌زندگـٖے ‌شیرین‌است،اماریختن‌آن‌در‌پاےِ محبـٖۅب‌شیرین‌تر‌است ..🔥!'و‌نگو‌شیرین‌تر، بگو: بسے‌بسیار‌شیـرین‌تࢪ ‌. ♥️:) #سیدمرتضی‌آوینی🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه کار باحال فرهنگی 🎁 هدیه ای به حضرت علی علیه السلام 🎁 💌 متولدین فروردین: ده صلوات 💌 متولدین اردیبهشت: پنج سوره حمد 💌 متولدین خرداد: چهارده صلوات 💌 متولدین تیر: سه سوره قدر 💌 متولدین مرداد: ده سوره توحید 💌 متولدین شهریور: پنج صلوات و دو سوره حمد 💌 متولدین مهر: پنج سوره ناس 💌 متولدین آبان : یک آیه الکرسی 💌 متولدین آذر : پنج سوره فلق 💌 متولدین دی: پنج سوره کافرون 💌 متولدین بهمن: پنج صلوات با پنج سوره توحید 💌 متولدین اسفند: ده صلوات و یک سوره حمد اگه تونستین نشر بدین هم خودتون ثواب میکنین هم دیگران... ذخیره بشه برای آخرتتون.
『🌹』 🌱 می گفت : هر چقدر به بالای قله ی🏔️ ظهور نزدیک می شیم، هوا کم می شه...!!! دیگه به شش هر کسی نمیسازه...!🫁 بی هوا میخرن،🍃 بی هوا می برن،✈️ بی هوا میاد!!! ----- خیلی حواستونو جمع کنید؛ میزان هوای نفــس... :) ... :)💔 •°{@yamahdifatemeh3131}°•💜
ما که خود تشنه دیدار توئیم همه نادیده خریدار توئیم نه خریدار گرفتار توئیم نه گرفتار که بیمار تو ئیم همه گوییم بیا مهدی جان بشنو ناله ما مهدی جان اللهم عجل لولیک الفرج •°{@yamahdifatemeh3131}°•
آقاترین سکوت مرا غرق نور کن مارا قرین منت و لطف حضور کن وقتی گناه کنج دلم سبز می شود آقا شفاعت این ناصبور کن می ترسم از شبی که به دجال رو کنیم آقا تو را قسم به شهیدان ظهور کن. اللهم عجل لولیک الفرج. •°{@yamahdifatemeh3131}°•
•<🌻🦋>• چقدر نبودنت حال جهان را پریشان کرده است امام زمانم💔 اللهم عجل لولیک الفرج •°{@yamahdifatemeh3131}°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 و ✍آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) : دو کار است که در دنیا آسان و در ترازوی عمل ⚖سنگین است : 🖇خوش اخلاقی زن و شوهر باید خوش اخلاق باشند از پیامبر روایت داریم که شوهری که زن اش بداخلاق باشد در خانه غریب است و در روایت دیگر آمده که زن و شوهری که خوش اخلاق باشند عمرشان طولانی می شود زن خوش اخلاق اجر مجاهد در راه خدا دارد . 🖇الصمت یعنی سکوت سکوت کن حرف زدنِ زیاد عاقبت بدی دارد منجر به غیـ🔥ـبت دروغ🔥 تهمت🔥 می شود روایت داریم اگر دیدی کسی شخص ساکت و کم حرفیه برو از اون حکمت بیاموز 👌خوش اخلاق باشیم ✔️خوش اخلاقی عبادت است 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 •°{@yamahdifatemeh3131}°•💜
سلام
😍😍
: ✍️ 💠 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!» از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو می‌کشم!» و رفت و نمی‌دانست از پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم. 💠 مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!» شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون می‌خرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمی‌رفت. 💠 مصطفی می‌دید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق می‌لرزد و ندیده حس می‌کرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی می‌کرد. احساس می‌کردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!» 💠 نگاهم تا چشمانش رفت و او نمی‌خواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمی‌خوام شما رو کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفس‌هایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش می‌کنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!» از پژواک پریشانی‌اش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه می‌کشید که با در بستر خواب خزیدم و از طنین بیدار شدم. 💠 هنگامه رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم از جا بلند شدم. سال‌ها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت می‌کشیدم و می‌ترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بی‌دریغ می‌بارید. نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در این خانه دلم می‌خواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمی‌برد که میان بستر از درد دست و پا می‌زدم. 💠 آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی‌اختیار گریه می‌کردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!» دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد. 💠 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله می‌بارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«می‌تونم بیام تو؟» پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی می‌فهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. 💠 مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار می‌داد و دل من در قفس سینه بال بال می‌زد که مستقیم نگاهم کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟» طوری نفس نفس می‌زد که قفسه سینه‌اش می‌لرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟» 💠 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس می‌کردم به گریه‌هایم کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟» دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال می‌کرد که خودم برای شدن پیش‌دستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!» 💠 چشمانش درهم شکست و من دیگر نمی‌خواستم سعد شوم که با بغضی قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!» یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا می‌خواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»... ✍️نویسنده: @yamahdifatemeh3131