eitaa logo
⁦🇵🇸🇮🇷⁦منتظران مهدی🇮🇷⁦🇵🇸⁩
304 دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
37.4هزار ویدیو
336 فایل
آیدی مدیر: @yamahdyadrekniii
مشاهده در ایتا
دانلود
سگ‌های دزدگیر ✍ زمانیکه نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. 🔸او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند. 🔹مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم. 🔸وزیر دارایی گفت: آقا! ما هرچه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید. دلیل مخالفت شما چیست؟ 🔹مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خب آقای وزیر! به محض ورودشان، اول شما را می‌گیرند پس مخالفت من به نفع شماست. 🔸نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. 🔹این داستان شده حکایت ما و فساد و قاچاق که تصمیم می‌گیریم فلان دستگاه اسکن را در فلان مبادی‌ ورودی کشور تهیه کنیم ولی به حال قوانینی که گاها فسادزا هستند کسی فکری نمی‌کند. امیدواریم رئیس جمهور بعدی و نمایندگان مجلس هرچه زودتر برای اصلاح این قوانین فکری کنند. 🆔 @Masaf
🔆 🔸 عجله نکنید! برخی موانع در زندگی حکمتی دارند 🆔 @Masaf
🔆 راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت 🔹پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. 🔸شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می‌گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می‌کند. شاه اسیر را بخشید. 🔹وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت، گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد. 🔸پادشاه گفت: تو راست می‌گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می‌دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می‌شود. 🆔 @Masaf
🔆 توانگری نه به مال است پیش اهل کمال که مال تا لب گور است و بعد از آن اعمال ✍ پیر‌ دانایی مجرد به گوشه‌ای نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت. مرد از آنجا که فراغ ملک قناعت است، سر بر نیاورد و التفات نکرد. 🔹سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفه، امثال حیوانند، آدمیت و اهلیت ندارند. 🔸وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای مرد، سلطانِ روی زمین بر تو گذر کرد، چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ 🔹پیر گفت: سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتند، نه رعیت از بهر طاعت ملوک. گرچه رامش به فرّ دولت اوست. یکی امروز کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ریش فرق شاهی و بندگی برخاست چون قضای نبشته آمد پیش 🔸ملک را گفتار پیرمرد استوار آمد‌ و گفت: از من تمنا بکن. 🔹پیرمرد دانا گفت: آن همی خواهم که دگر باره زحمت من ندهی. شاه گفت: مرا پندی بده. 🔸پیردانا گفت: دریاب کنون که نعمتت هست به دست کین دولت و ملک می‌رود دست به دست 🆔 @Masaf
🔆 🔴 گوهر وجودمان را به بهای دنیا نفروشیم فرزندی از پدرش پرسید قیمت زندگی چقدر است؟ پدر یک سنگ زیبا بهش داد و گفت: این را ببر بازار، ببین مردم چقدر می‌خرند؛ اگر کسی قیمت را پرسید، هیچ نگو، فقط دو انگشت را بیاور بالا ببین آنها چگونه قیمت‌گذاری می‌کنند. او سنگ را به بازار برد. نفر اول سنگ را دید و پرسید قیمت این سنگ چند؟ کودک دو انگشتش را بالا آورد؛ آن مرد گفت: ۲۰۰۰ تومان. آن کودک نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت. پدر به او گفت: این بار برو در بازار عتیقه‌فروشان. در آنجا وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد عتیقه‌فروش گفت: ۲۰۰ هزار تومان! این بار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد. پدر به او گفت: این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو. کودک وقتی دو انگشتش را بالا برد آن گوهرشناس گفت: دو میلیون تومان! آن کودک باز ماجرا را برای پدر تعریف کرد. پدر گفت: فرزندم! حالا فهمیدی که قیمت زندگی چقدر است؟ مهم این است که گوهر وجودت را به کی بفروشی قیمت ما به این بستگی دارد که مشتری ما چه کسی باشد. مراقب باشیم عمر گران‌سنگمان را در این فراز و نشیب زندگی و امتحانات پیچیده روزگار به چه بهایی می‌فروشیم. امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام فرمود: بهای شما جز بهشت نیست، خود را به کمتر از آن نفروشید. قصار ۴۵۶ ☑️ @Masaf
🔆 🔴 آتش بر داشته‌های‌ با ارزش فردی هنگام راه رفتن، پایش به سکه‌ای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست! کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند، دید دو ریالی است! بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده! گفت: چی را برای چی آتش زدم! و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک آتش می‌زنیم و خودمان هم خبر نداریم! بیشتر دقت کنیم برای به دست آوردن چیزی، چه چیزی را داریم به آتش می‌کشیم؟ 🆔 @Masaf
🔆 🔹مردی مادر پیری داشت که همیشه از دست مادرش می‌نالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی و راه رفتن ضعف داشت. 🔸مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چاره‌ای به او نشان دهد. 🔹شیخ به او گفت: مادر توست و مراقبت از او وظیفه توست، او تو را بزرگ کرده و از تو مراقبت کرده. الان وظیفه توست که از او مراقبت کنی. 🔸مرد گفت: ده‌ها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیده‌ام، هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از آن برایش کرده‌ام و دیگر نمی‌توانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم. 🔹شیخ بعد از شنیدن سخنان فرزند مدعی به او گفت: تفاوتی مهم بین مراقبت‌ کردن تو و مراقبت کردن مادرت وجود دارد و آن این است که مادرت تو را برای ادامه زندگی بزرگ و مراقبت کرده و تو از او مراقبت می‌کنی به امید روزی که بمیرد. پس تا عمر داری هر کاری برایش کنی نمی‌توانی زحمات او را جبران کنی. 🔰قدر پدر و مادرمان را تا زنده هستند بدانیم و از آنها با حس محبت نگهداری کنیم نه با حس اجبار. راستی! اگر آنها زنده هستند همین الان فرصت خوبی است که حتی با یک تماس هم که شده جوایای احوال آنها شویم. 🆔 @Masaf
🔆 اهمیت تعقل در زندگی 🔹یک مداد اگر مغز نداشته باشه، هیچ ارزشی نداره، ارزش ما آدم‌ها هم به مغز و عقل است. 🔸اگر عقل رو کنار بذاریم و اهل حساب و کتاب نباشیم، کار ما هیچ ارزشی نداره. به همین خاطر یکی از ناله‌های اهل جهنم این است: 💠 و قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِير (ملک:۱۰) ❇️ اگر ما (حق را) مى‌شنيديم يا تعقل مى‌كرديم، در زمره اهل آتش نبوديم. 🆔 @Masaf
🔆 مواظب باش میخی را تکان ندهی! 🔹گویند روزی ابلیس ملعون قصد کرد با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه‌ای را دید و گفت: اینجا را ترک نمی‌کنم تا آنکه بلایی بر سر آنها بیاورم. 🔸به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می‌دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد. 🔹با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت. 🔸مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. 🔹شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را طلاق داد. 🔸سپس، خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند و بعد از آن، نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!! 🔹فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! 🔸ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم. 🔹بیشتر مردم فکر می‌کنند کاری نکرده‌اند، در حالیکه نمی‌دانند چند کلمه‌ای که می‌گویند و مردم می‌شنوند، سخن‌چینی است. مشکلات زیادی را ایجاد می‌کند. آتش اختلاف را بر می‌افروزد. خویشاوندی را بر هم می‌زند. دوستی و صفا و صمیمیت را از بین می‌برد. کینه و دشمنی می‌آورد. طراوت و شادابی را تیره و تار می‌کند. دل‌ها را می‌شکند. 🔸بعدا کسی که این کار را کرده فکر می‌کند کاری نکرده و فقط میخ را تکان داده است! 🔹قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش! مواظب باش میخی را تکان ندهی! 🆔 @Masaf
🔆 🌹به یاد شهدا 🔹سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید: این روزها شهدای زیادی رو پیدا می‌کنن و میارن ایران ... به نظرتون کار خوبیه؟ کیا موافقن کیا مخالف؟ 🔸اکثر دانشجویان مخالف بودن! بعضی‌ها می‌گفتن: کار ناپسندیه ... نباید بیارن ... 🔹بعضی‌ها می‌گفتن: ولمون نمی‌کنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون ... ملت دیوونن!" 🔸بعضی‌ها می‌گفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته! 🔹تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه‌های امتحان جلسه قبل نبود! 🔸همه سراغ برگه‌ها رو می‌گرفتند ولی استاد جواب نمی‌داد. 🔹یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت: استاد برگه‌هامون رو چی کار کردین؟ شما مسئول برگه‌های ما بودین؟ 🔸استاد روی تخته کلاس نوشت: من مسئول برگه‌های شما هستم ... 🔹استاد گفت: من برگه‌هاتون رو گم کردم و نمی‌دونم کجا گذاشتم. 🔸همه دانشجویان شاکی شدن. 🔹استاد گفت: چرا برگه‌هاتون رو می‌خواین؟ 🔸گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم... . 🔹هر چی که دانشجویان می‌گفتند استاد روی تخته می‌نوشت... . 🔸استاد گفت: برگه‌های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هر کی می‌تونه بره پیداشون کنه. 🔹یکی از دانشجویان رفت و بعد از چند دقیقه با برگه‌ها برگشت ... استاد برگه‌ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد. 🔸صدای دانشجویان بلند شد. 🔹استاد گفت: الان دیگه برگه‌هاتون رو نمی‌خواین! چون تیکه تیکه شدن! 🔸دانشجویان گفتند: استاد برگه‌ها رو می‌چسبونیم. 🔹برگه‌ها رو به دانشجویان داد و گفت: شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید، پس چطور توقع دارید مادری که بچه‌اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظر همین چهار تا استخوونش نباشه!؟ بچه‌اش رو می‌خواد حتی اگه خاکستر شده باشه. 🔸چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد. 🔹و همه از حرفی که زده بودن پشیمون شدن. 🆔 @Masaf
🔆 بردبار باش! 🔹کیف‌ها توی کیف‌فروشی‌ها اگر خوش‌فرم و خوش‌قواره‌اند به خاطر این است که پر از کاغذ باطله‌اند. 🔸اگر آن کاغذ باطله‌ها را بیرون بریزی از فرم و قیافه می‌افتند و کاغذها هم دیگر زباله‌اند و باید دور ریخته شوند. 🔹خشم و عصبانیت چیزی شبیه همان کاغذ باطله است. 🔸اگر فرو ببری شکل و شخصیت پیدا می‌کنی و اگر بیرون بریزی از شکل و شخصیت و معنویت می‌افتی. 🔹پس خشمت را فرو ببر تا شخصیتت حفظ شود ... 🆔 @Masaf
🔆 ⭕️ زندگی جبر است یا اختیار؟ 🔸عارفی را پرسیدند، زندگی به ''جبر'' است یا به ''اختیار"؟ 🔹پاسخ داد: امروز را به ''اختیار'' است تا چه بکارم اما فردا ''جبر'' است چراکه به ''اجبار'' باید درو کنم هر آنچه را که دیروز به ''اختیار'' کاشته‌ام. 🆔 @Masaf