eitaa logo
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
147 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌الله‌رحمان‌الرحیم یوسف‌گمگشته‌باز‌آید‌به،کنعان‌... تشکیل کانال ١۴٠٢/٣/٢۵ https://harfeto.timefriend.net/17200424086309 کانال وقف‌حضرت‌ولی‌عصر‌عج‌‌امامان‌وشهدا _کپی؟حلالهِ‌فقط‌برای‌عاقبت‌بخیریمون‌دعاکنید ازبنر؟ خیر اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
از مالک اشتر پرسیدند: چگونه است که شما هیچوقت؛ حتی در مه الود ترین ایام و شرایط، راه خود را گم نکرده اید؟! پاسخ داد: من در طوفانِ گرد و غبارِ فتنه ها؛ چشمانم جز به انگشت اشاره‌ی مولایم علی نبود . . ! @yaran_mehdizahra313
‹ 🎬🗞 › - اڪثَریتمان‌آرزوۍ‌شَہادت‌داریم، اما‌بازهَم‌خیلۍهـٰایمان‌نِمیدانیم‌ واین‌رادرڪ‌نکرده‌ایم!ڪِہ‌شَھادت‌ رابِہ‌ڪَسـۍڪِہ‌اهل‌دل‌نیسـت؛ نِمیدَهند✋🏻!' بِہ‌ڪَسۍڪِہ‌نَمازهایش‌راسَبڪ‌ میشمـٰارد؛نمیدَهند!' بِہ‌ڪسۍ‌ڪِہ‌ِبہ‌دنبال‌رِضآیت‌ خُداست‌میدَهند!'•‌ - - @yaran_mehdizahra313
‹ 🌱 › میخوایددرس‌بخونید بدونِ‌تَنبلۍ ؟! هۍزیرلَب‌بِگـید ؛ وَارزُقنی‌اِجتهادِالمُجتهِدین @yaran_mehdizahra313
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼 🌼 🌙 💖به روایت حانیه💖 مانتو رو گرفت و رفت حساب کنه و منم مشغول وارسی بقیه مانتوها شدم. همشون خوشگل بودن ولی نه برای کسی که میخواد با حجاب باشه. ☺️👌 نمیدونم ولی انگار این چند روزه معنای حجاب رو درک کرده بودم، دیگه نه از تیکه ها خبری بود و نه از چشمک و کارای چرت و پرت مسخره.😌 احساس میکردم منی که از حجاب متنفر بودم الان دوسش دارم ولی هنوز هم با خیلی از کارای دین مشکل داشتم.اصلا حجابم ربطی به دینم نداشت.😕 امیرعلی _بریم ؟ _ اوهوم امیر علی _راستی مبارکت باشه.😊 _ ممنون.☺️امیر میشه چند تا سوال بپرسم؟ امیرعلی_ بیابریم حالا اینجا وایسادیم زشته تو راه بپرس. _ اوخ. راست میگی بریم. از مغازه که اومدیم بیرون بی مقدمه گفتم _چرا تو مثله بقیه نیستی؟🙁 برگشت طرفم و با تعجب نگام کرد _ یعنی چی مثله بقیه نیستم؟😳 _ خب چرا تو به دخترا تیکه نمیندازی؟چرا بهشون گیر نمیدی؟ چرا همش چشمت دنبال دخترای مردم نیست ؟😟 امیرعلی_باشه؟😐 _نه ولی میخوام دلیل این نبودنش رو بدونم. امیرعلی_خب ببین، دلایلش خیلی زیاده که مهمترین و سر منشا همش توصیه . 👈حالا چرا چون دین من به من یاد داده که زن والاست و ارزشش خیلی بیشتر از اینه که هرروز زیر نگاهای شهوت آلود له بشه. 👈از طرفی دینه من میگه هرچه برای خود میپسندی برای دیگران بپسند ؛ همونطور که من دوست ندارم که کسی به تو یا مامان نگاه چپ کنه خودمم حق ندارم ناموس دیگران رو بشکنم. _ ولی دیگران این حرمتی رو که میگی شکستن.😥 _ دلیل نمیشه هرکس هرکاری کرد درست باشه یا من دنبال انتقام از اون باشم که. خواهرگل من هم میخواد لطف کنه از این به بعد بیشتر رعایت کنه که ارزش و احترام خودش حفظ بشه.😍😊 به روی امیرعلی لبخند زدم اره قصدم همین بود. ارزشم بیشتر از این بود که بزارم دیگران هرجور دوست دارن باهام برخورد کنن و درموردم فکرکنن. اگه همه طرز فکر امیرعلی رو داشتن اوضاع خیلی بهتر بود و منم مجبور به حجاب داشتن نبودم.هرچند الان با این اوصاف از حجاب بدم نمیاد.😊✌️ 💚💚💚💚💚💚 بین تو و چشمان من صد فاصله غوغا شده آقابیا که منتظر جای دگر پیدا شدهـ.... 💚💚💚💚💚💚 🌼 🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 ✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼 🌼 🌙 💖به روایت امیرحسین💖 محمد_وعلیکم السلام برادر😜 _تو دوباره صبح زود زنگ زدی به من؟😄 محمد _اولا 😃☝️که بچه بسیجی جواب سلام واجبه ، دوما که پدر مادر من به من یاد ندادن که 12 ظهر صبح زوووده.😜 _ چییییییییییییی؟ 12 ظهر ؟؟؟؟؟ وای خاک بر سرم دانشگاه😱😳 با این حرف من محمد زد زیر خنده😂 _ وای بدبخت شدم تو میخندی؟ ساعت 8 کلاس داشتم.😐 محمد_حقته. تا تو باشی انقدر نخوابی.😃 _راستی مگه تو کلاس نداشتی؟😟 محمد_ بله. تموم شد. استاد ضیایی هم عرض کردن سلام برسونم خدمتتون شاگرد خرخون کلاس.😂 _ تا چشات دراد.😄 محمد_خب حالا.... زنگ زدم بگم امشب هیئــ💚ــت دیر نکنی دوباره گوشات رو بکشن. یه وقت دیدی دوروز دیگه به عنوان رفتگر گوش دراز ثبت نامت کنن راه بری با گوشات زمینو تمیز کنی.😂😝 _ خوشمزه. مزه نریز😄 محمد_ باش.چون تو گفتی😃 _ دیگه مصدع اوقات نشو میخوام بخوابم محمد_ کم نیاری از خواب؟😛 _ تو نگران نباش. یاعلی😄 محمد_ان شاالله خواب داعش ببینی. علی یارت😃😉 خدایا این دوست منم شفا بده.😄🙏 . . ساعت 6 با آلارم گوشی بیدار شدم، سریع حاضرشدم و رفتم دم اتاق پرنیان ، در زدم و منتظر جواب شدم. پرنیان_ بله؟ _ ابجی حاضری؟ پرنیان _امیر داداش توبرو من با ریحانه سادات میام.😌 _باشه. مواظب خودت باش.😊 . . _ سلااام علیکم😄✋ حاج آقا _ سلام.آفتاب از کدوم طرف در اومده اقا زود تشریف اوردید؟ هفته پیش که ماشالا گذاشتی لحظه آخر.😁 _ خوب هستیدحاج آقا؟میگما .... چیزه ..... چه خبرا؟😅 با این حرف من محمد و سجاد و علی و محمد جواد که تو حسینیه بودن با حاج آقا زدن زیر خنده.😂😂😂😂 حاج آقا_الحمدالله. نپیچون منو بچه..😁😉 بعد خطاب به بچه ها گفت _ من برم تا جایی کار دارم میام تا ساعت 8.😊✋ محمدجواد_بفرمایید شما حاج آقا خیالتون راحت. . تقریبا همه کارا تموم شده بود و هنوز نیم ساعت مونده بود به شروع هئیت. چایی و قند و قرآنا و مفاتیح ها هم همه آماده بود. یه دفعه محمد جواد گفت _راستی سید( بنده)اون روز ؛ دربند ؛ قضیه چی بود؟😕 _ اوووووووه محمد جواد چه حافظه ای؟چهارشنبه هفته پیشو میگی؟😄 محمدجواد_اره😉 _داداش موفق باشی.😜 محمد_ تو زنده بمون راوی ایندگان شو.😎😃 _ پیشنهاد خوبیه.😄😇 محمدجواد_عه بگو حالا. اخه رفتی اونجا مثلا آب بگیری.آب نگرفتی.اعصابتم داغون تر شد. با پرسش محمد جواد یاد اون روز افتادم. واقعا وقتی اون صحنه رو دیدم اعصابم بهم ریخت.😐 شاید درست نبود که اون حرف رو به اون دختره بزنم.شاید اینجوری از حجاب بیشتر زده بشه ولی چی بهش میگفتم ؟ اصلا شاید همون حرف براش یه تلنگر بوده باشه. ای کاش میتونستم دوباره ببینمش که بدونم نتیجه کارم چی بوده.....😕 💙💙💙💙💙 چشم من و شوق وصال قلب تو و عشق محالـ.... 💙💙💙💙💙 🌼 🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 ✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼 🌼 🌙 💖به روایت حانیه💖 مامان _حاااانیه😵 اومدم دوباره باهاش دعوا کنم که بیخیال شدم. _ بله؟؟؟😵 مامان_ میای بریم امامزاده داوود؟ _ کجاااا؟ مامان _ صبح که با امیرعلی رفته بودید بیرون خاله مرضیه زنگ زد گفت با بسیج میخوان برن امامزاده داوود، ما هم بریم باهاشون گفت فاطمه گفته بگم حتما توهم بیای. _ اوممم. مامان من چادر سرم نمیکنما.😕 مامان_اجباری نیست. _ حالا بزار ببینم چی میشه؟ راستی چه روزیه؟ از دوشنبه کلاس زبان هم شروع میشه . مامان _شنبه. _ من تا شب بهت میگم. ولی کاش خودمون میرفتیم پارک یا شهربازی. چیه بسیج؟بدم میاد.اه....😬 مامان_مجبورت نکردم که بیای. فاطمه پیغام داد رسوندم.😕 _ باش. میگم حالا تا شب، هنوز دوروز مونده. مامان_خیلی خب. پس زود بگو که ثبت نام کنم. _ خب حالا 2 روز مونده. تازه پنجشنبس😕 رو تخت دراز کشیدم و دوباره مغزم پر شد از سوالای بی جواب. دیگه داشتم دیوونه میشدم. 😟 گوشیمو برداشتم نتمو روشن کردم.📲 طبق معمول گوشیم پر شد از پیامای تلگرام. بیخیال رفتم تو پی وی امیرعلی. ایوووول چه عجب این برادر ما آنلاینه. بهش پیام دادم. _ داداش گلم. عشقم. نفسم. عسلم. 😍😄بیا اتاق من حالا اگه خوند. یه 10 دقیقه گذشت سین خورد . امیرعلی _ توکار داری من بیام؟😉 _ عه بیا دیگه.🙁 تق تق تق 🚪 _ الهیییی فداااات. بفرمایید😍 امیرعلی _ علیک سلام.بفرمایید. امرتون؟😊 _ بیا بشین حرف بزنیم. اونم فکر کنم بیکار بود که سریع نشست. _ چه از خداخواسته امیرعلی _میخوای برم اگه ناراحتی؟😕 نیم خیز شد که سریع گفتم _ نه نه بشین.😅 امیرعلی _خب؟ _ خب به جمالت.امیر، چرا مامان بزرگ اینا این کارارو میکنن؟ امیرعلی_ دقیقا چه کاری میکنن؟ _ چمدونم. تو مهمونیاشون پرده میکشن زنونه مردونه رو جدا میکنن؟🙁 امیرعلی _خواهر من میدونی چند بار این سوالو پرسیدی؟😟 _اه پاشو برو نخواستم😐 امیرعلی _عه عه. کلا گفتم.خب ببین اینا و یه سری عقاید قدیمی و . عقایدی که شاید باعث بشه خیلیا از اسلام زده بشن. چون فکر میکنن دین انقدر . نمونه بارزش تو فامیل هست دیگه. و در حدی که کسی به گناه نیفته و ناز و عشوه ای هم توش نباشه که .👉 _ خب پس چادر هم افراط حساب میشه دیگه. وقتی واجب نیست دیگه😐 امیرعلی_👈اولا که چادر قضیش خیلی غرق میکنه. 👈بعدش هم چادر زهــ🌸ـراس 👈علاوه بر این باعث حجاب برتره. تا حالا دیدی رو ماشینای مدل پایین چادر بکشن؟ یا دیدی سنگ معمولی رو بزارن تو صندق و ازش محافظت کنن؟ 👈ولی رو ماشینای مدل بالا چادر میکشن که در برابر نور خورشید محافظت بشه. 👈یا سنگای قیمتی و الماس تو صندوق نگه داری میشن یا مروارید تو صدف. چادر هم به زن و میده. چون یه خانم ، خودش رو زیر محافظت چادر حفظ میکنه. _ یعنی چی یادگار حضرت زهراس؟😟 امیرعلی_فکر نمیکنم داستانش رو بدونی،نه؟😒 _ نه.من کلا هرچی اطلاعات دارم برای چند سال پیشه که هیچی هم یادم نیست.😔 امیرعلی_ببین این چادر رو سرحضرت زهرا بود، وقتی که خانم پشت در پهلوشون شکست، این چادر رو سر حضرت زینب و دختر سه ساله امام حسین بود وقتی که خیمه ها رو آتیش زدن؛ شهدا (شهدای کربلا) رفتن تا دشمنا نتونن چادر و حجاب رو از سر خانما بکشن..... امیر علی بغض کرده بود😢 وحرفاشو میزد. و من گنگ تر و متعجب تر از همیشه با هزاران سوال دیگه فقط نگاش میکردم...😟😒 _ پهلوشون شکست؟ 😟دختر سه ساله و چادر؟ خیمه و آتیش؟😧 من نمیفهمم چی میگی امیر. مم هیچی از این چیزایی که تعریف میکنی نمیدونم. یعنی چی؟😥😧 امیرعلی_ تو هیچ اطلاعاتی در این باره نداری؟ حانیه تو که مدرسه میرفتی.😢😒 _ خب اره. ولی مدرسه ما اصلا اهمیتی نمیداد به این چیزا در حد همین حفظ کردن و امتحان دادن.الان خیلی یادم نیست.😕 امیرعلی_ خب الان از کجا شروع کنیم؟😒 _ این قضیه پهلو شکسته چیه؟ 😧همون که میگفتن حضرت زهرا پشت در بوده و درو هل میدن؟ و بعد آتیش میزنن؟😳😯 امیرعلی_ خب تو که میدونی دیگه. اره همونه. حضرت زهرا حتی اون موقع هم چیزی رو که تو اسمشو گذاشتی افراط کنار نذاشتن. 😢😣 مامان_حانیه. بیا تلفن رو به امیرعلی گفتم _ بزار برا بعد. مرسی.😒 و بعد از اتاق رفتم بیرون. _ کیه؟ مامان_ فاطمه نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم. _ جون دلم؟😊 فاطمه_ سلام عزیزم.جونت بی بلا.خوبی؟ چرا گوشیتو جواب نمیدی ؟😕 _ مرسی تو خوبی؟ گوشیه من کلا هیچوقت نیست.😅 فاطمه_ مرسی با خوبیت.راستش مزاحمت شدم ببینم فردا میای؟😊 _ اره. میام. فاطمه_ اخ جون. پس میبینمت خانم گل☺️ 🌼 🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 ✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼 🌼 🌙 💖به روایت حانیه💖 چند شاخه از موهای لخت و مشکیم رو هم ریختم رو صورتم. _کسی نداره از زیبایی های من استفاده کنه.😌 دوباره موهام رو هل دادم زیر شال، کیفمو برداشتم و رفتم تو آشپزخونه. تازه الان مامانو دیدم. _ سلام. صبح به خیر مامان_ علیک سلام.بیا این لقمه رو بگیر بخور.به صبحانه نمیرسیم.دیر شد. بابا _من تو ماشین منتظرم بیاید. . . از اتوبوس پیاده شدیم. 🚌 اوه اوه یه سر بالایی با شیب تند رو باید پیاده میرفتیم. فاطمه_اوه اوه.یاعلی بگو بریم.😎 _ یاعلی بگم؟😟 فاطمه_ اره دیگه. یعنی از حضرت علی مدد بگیر.😊 _ چه جالب.اتفاقا برام سوال شده بود چرا موقع خداحافظی میگی یاعلی.😅 فاطمه معنی یاعلی رو گفت. ولی هنوز هم نمیتونستم درک کنم . اما ناخداگاه زیر لب گفتم یاعلی😊 و دست فاطمه رو گرفتم و رفتیم بالا. مامانامون پشت سرمون بودن و منو فاطمه هم جلو. دیگه تقریبا رسیده بودیم . فاطمه_اول بریم زیارت یا استراحت؟ _ نمیدونم. هرجور دوست داری😊 فاطمه_ خب بیا بریم فعلا یه ذره استراحت کنیم بعد میریم.😇 _ باشه بریم ...... . . سفر یک روزه امامزاده داوود هم تموم شد و میشه گفت یکی از بهترین تجربه های زندگیم بود ؛ تجربه ای که دید من رو نسبت به دین و ادمای اطرافم دیگه کاملا تغییر داد و شد جرقه ای دوباره....... 💜💜💜💜💜💜💜💜 یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد..... 💜💜💜💜💜💜 🌼 🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 ✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼 🌼 🌙 💖به روایت حانیه💖 ساعت 9 با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم.دوباره به زمین و زمان فحش دادم و اومدم بخوابم که جمله فاطمه یادم اومد: «خب تو که این همه سوال داری چرا کلاسارو نمیای؟ میدونم داداشتو مامان بابات هم هستن برای جواب دادن ولی شاید صحبت کردن با فاطمه سادات (معلم کلاس) هم کمکت کنه.» با یاداوری سوال هایی که یکی بعد از اون یکی به جونم میوفتاد و امیرعلی هم که به خاطر دانشگاه و مغازه بابا سرش این روزا حسابی شلوغ بود و دلم نمیومد که اذیتش کنم سریع از جام بلند شدم. . . _ الو سلام فاطمه، من سر خیابونتونم با امیرعلی اومدم دم در وایمیستیم بیا میرسونتمون. فاطمه_ سلام. اممم نه نمیخواد میریم دیگه همین یه کوچه فاصله داره.☺️ _ پاشو بیا بینم دهع خدافظ😉 از لفظ خدافظ ناخداگاهم خودمم تعجب کردم چه برسه به امیرعلی و فاطمه. منو چه به خدافظ گفتن؟ منی که بای از دهنم نمیوفتاد.😟 برگشتم سمت امیرعلی که ببینم عکس العملش چیه که دیدم با لبخند داره نگاهم میکنه😊 یه لبخند به روش زدم وگفتم😊 _برو دم خونشون. همزمان با رسیدن ما؛ در خونشون باز شد و فاطمه اومد بیرون. در عقب رو بازکرد و نشست. بعد اروم و با لحنی که خجالت توش موج میزد گفت _سلام. 😊🙈 امیرعلی هم محجوبانه لبخند زد و جوابش رو داد😊 اما کوچیک ترین نگاهی به فاطمه نکرد. . . دم موسسه پیاده شدیم. از امیرعلی خداحافظی کردیم و رفتیم داخل.موسسه تشنه دیدار که برای کلاسای معارف بود و وابسته به مسجد کنارش.همون مسجدی که باهاش رفتیم امامزاده داوود. فاطمه سادات ( معلم فاطمه اینا) و بقیه دوستاش فوق العاده برای من جذاب بود و باعث شد منی که از بسیج متنفر بودم پا بزارم تو موسسه ای که وابسته به مسجد و بسیج بود و فقط هم برای اموزش های مذهبی. همه میگفتن خیلی تغییر کردی ولی خودم نمیخواستم قبول کنم.من فقط حس میکردم دارم روز به روز تکمیل میشم فقط همین.😌 کلاسای معارف طبقه دوم بود.بیخیال آسانسور از پله ها رفتیم بالا. سمت راست یه در چوبی بود فاطمه کفشاسو دراورد و در زد و داخل شدم منم به تبعیت از فاطمه دنبالش راه افتادم.. با اینکه صندلی بود ولی بچه ها و فاطمه سادات خیلی صمیمانه دور هم نشسته بودن رو زمین.☺️ با دیدن ما برای سلام و احوال پرسی و ادای احترام بلند شد و موقع نشستن هم جوری نشستن که من و فاطمه هم جا داشته باشیم و من عاشق این صمیمیتشون بودم.😍 فاطمه سادات شروع کرد به حرف زدن در مورد امام زمان، خیلی چیزی در موردش نمیدونستم و حرفاشون برام گنگ بود ولی از همون اول با اوردن اسمش حالم عوض شد...... 💚💚💚💚💚💚💚💚💚 من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم! 💚💚💚💚💚💚 🌼 🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 ✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼 🌼 🌙 💖به روایت حانیه💖 6 جلسه از کلاسا گذشته بود و من جواب خیلی از سوالام رو گرفته بودم. . . . رو تخت فاطمه نشسته بودم و با ناخنام بازی میکردم. فاطمه_خب من حاضرم بریم؟ پالتوم رو برداشتم ، شالم رو جلو کشیدم و رو به فاطمه گفتم: _بریم..😊 . . با اینکه تازه اواسط دی بود هوا حسابی سرد بود و پالتو نازک من کفایت نمیکرد. تو دلم به خودم فحش میدادم که چرا پیشنهاد دادم پیاده بریم . وقتی رسیدیم دم موسسه دوییدم تو بدون اینکه منتظر فاطمه باشم از پله ها رفتم بالا. در زدم و بدون سلام علیک دوییدم سمت شوفاژ. بعد از اینکه گرم شدم تازه متوجه بچه ها شدم برگشتم سمتشون دیدم دارن بهم میخندن.☺️😅 خدا رو شکر فاطمه سادات نبود و آبروم پیش اون نرفت. _ چیه خب ؟ سردم بود.🙈 با اومدن فاطمه سادات بچه ها دست از خندیدن به من برداشتن و رفتن برای سلام و علیک منم به تبعیت از بقیه رفتم جلو. فاطمه سادات_خب بچه ها اگه کسی سوال داره بپرسه.امروزو میخوایم سوالا رو جواب بدیم. منم که منتظر فرصت سریع گفتم _من من🙋 فاطمه سادات_بگو عزیزم☺️ _ مگه نمیگید نماز آدم رو از گناه دور میکنه؟ پس چرا این همه ادم نماز میخونن گناه هم میکنن؟ چرا هیچ تاثیری نداره؟🙁 فاطمه سادات_خیلی سوال خوبیه.😊👌بچه ها مشکل ما اینه که نمازامون نماز نیست،👉 نمازی که شده پانتومیم برای پیدا کردن وسیله ها، نمازی که فرصتی برای ایده های بکر و تصمیم گیری هاس. نمازی که گمشده هامونو توش پیدا میکنیم ، به نظرتون اینا نمازه؟ 👈نمازمون اگه نماز بود میشد مصداق عن الفحشا و المنکر. میشد کیمیا و مس وجودمون رو طلا میکرد ، میشد عشق، دوا، آرامش..تو نماز فکرمون پیش همه هست غیر از خدا، تازه خوندش هم که ماشالا. ده دقیقه مونده قضا بشه تازه یادمون میوفته باید نماز بخونیم بعدشم اگه سرعتی که تونماز داریم رو تو مسابقه دو داشته باشیم تو مسابقات جهانی مدال طلا میگیریم. آره قوربونت برم نماز میخونیم ولی نماز داریم تا نماز ..... طبق همیشه حرفاش منطقی بود و منم تصمیمی که برای گرفتنش دو دل بودم رو قطعی کردم. بعد از کلاس خاله مرضیه زنگ زد و گفت که شب اونجا دعوتیم و من و فاطمه هم از کلاس بریم خونشون . فاطمه_زنگ بزنم بابا بیاد دنبالمون؟😄 _ نه.نخند عه. میریم خودمون.😅 فاطمه_ دوباره منو جا نذاری وسط کوچه بدویی تو خونه. 😒 _ نه بیا بریم 😂 فاطمه_پس زود بریم تا هوا تاریک نشده. _فاطمه فاطمه_جونم؟ _من تصمیمو گرفتم. میخوام نماز بخونم...😊 فاطمه با ذوق دستاشو زد به هم و گفت _ این عالیه. لبخندی به روش زدم ولی تو دلم نگران بودم، نگران این که نتونم نماز واقعی بخونم، نتونم نمازی بخونم که خدا ازش راضی بشه، که نمازم بشه مسخره بازی. کل راه تا خونه با سکوت طی شد وقتی رسیدیم هوا یکم تاریک شده بود زنگ در رو زدیم و وارد شدیم. خاله مرضیه اومد به استقبالمون و بعد از این که مهمون آغوش پرمهرش شدیم گفت _ بدویید که کلی کار داریم. . . فاطمه_خب دیگه مامان اینم از سالاد ، دیگه؟ خاله مرضیه_هیچی دیگه برید استراحت کنید. _ خاله...کلی کاری که میگفتید این بود؟😳 خاله مرضیه_ اره دیگه.😊 با فاطمه راهی اتاقش شدیم. تازه ساعت 5 بود و مامان اینا اگه خیلیم زود میخواستن بیان ساعت 7 میومدن. _ فاطمه؟ میشه نماز خوندنو بهم یاد بدی خیلی یادم نیست؟😕 فاطمه _اره عزیزم حتمااااا.☺️ فاطمه باذوق رفت و دوتا سجاده با چادر اورد و سجاده هارو پهن کرد رو زمین. یکی از چادرا رو سرش کرد و اون یکی چادر رو به طرف من گرفت، با تردید بهش نگاه کردم با دیدن لبخندش دلم گرم شد. فاطمه دونه دونه ذکرای نماز رو برام یادآور شد، یاد نمازای زورکی افتادم که تو مدرسه میخوندیم،😒 خوشبختانه حافظم خوب بود و خیلی زود ذکر ها و طریقه نمازخوندنو یادم اومد . با شنیدن صدای الله اکبر ، آرامشم بیشتر شد و متاسف تر شدم برای سالهایی که این خدایی که تازه به لطف امیرعلی و فاطمه و فاطمه سادات شناخته بودم رو ستایش نمیکردم.😓 با تموم شدن اذون بدون اینکه منتظر حرفی از جانب فاطمه بشم قامت بستم. _ سه رکعت نماز مغرب میخوانم به سوی قبله عشق قربت الله. الله اکبر....... 💛💛💛💛💛💛💛 نماز عشق میخوانم قربة الله 💛💛💛💛 🌼 🌱🌼 🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼 🌱🌼🌱🌼🌱🌼 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 ✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
آقـا .. امام‌زمانم یڪ‌چیزی‌بگم ؟! .. میدونستۍ‌عشق‌بہ‌توعہ‌کہ باعث‌میشہ‌تواین‌دنیاو آدَماش‌دووم‌بیارم ، میدونستۍ‌دل‌خوشۍدنیاے‌منۍ؟(:♥ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313