eitaa logo
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
149 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌الله‌رحمان‌الرحیم یوسف‌گمگشته‌باز‌آید‌به،کنعان‌... تشکیل کانال ١۴٠٢/٣/٢۵ https://harfeto.timefriend.net/17200424086309 کانال وقف‌حضرت‌ولی‌عصر‌عج‌‌امامان‌وشهدا _کپی؟حلالهِ‌فقط‌برای‌عاقبت‌بخیریمون‌دعاکنید ازبنر؟ خیر اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
این‌دنیا ... باتمام‌زیبایی‌ها و‌انسان‌های‌خوب‌ونیکوی‌آن محل‌گذر‌است... نه‌وقوف‌وماندن! شھیدمدافع‌حرم‌رسول‌خلیلی
🌹بسـم رب الـشهـدا و الصـدیقـین🌹 ــــــــــــــــــ♥️ـــــــــــــــــــ شهیـــد مــدافع حـرم مصطفی صـدر زاده! ــــــــــــــــــ♥️ـــــــــــــــــــ 🌺نام و نام خانوادگی:مصطفی صدرزاده 🌺نام پدر:محمد 🌺نام جهادی:سیدابراهیم 🌺محل تولد:خوزستان-شوشتر 🌺تاریخ تولد:۱۳۶۵/۰۶/۱۹ 🌺تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۰۸/۰۱ 🌺محل شهادت:سوریه 🌺ادرس مزار:شهرستان شهریار-بهشت رضوان ــــــــــــــــ♦️ــــــــــــــــــ 🌻وضعیت تاهل:متاهل 🌻تعداد فرزندان:دو فرزند-یک دختر و یک پسر 🌻تاریخ ازدواج:۱۳۸۶ 🌻اولین دیدار باهمسرشان:یکی از دوستان شهید همسرشان را به ایشان معرفی کردند اما در یک پایگاه و مسجد فعالیت میکردند 🌻چهارسال در حوزه امام صادق(ع)درس خواندند. 🌻دانشگاه محل تحصیل:دانشگاه ازاد تهران 🌻رشته:ادیان و عرفان 🌻شغل:آزاد 🌻همسر شهید:در روز خاستگاری بجای اینکه بگوید همدم و همسر میخواهم به من گفت من همسنگر میخواهم 🌻ارادت خاصی به حضرت عباس (ع)داشت 🌻دغدغه اش کارفرهنگی بود گویی تمام زندگی اش فعالیت های فرهنگی بود 🌻همسر شهید:بارزترین خصوصیت اخلاقی مصطفی عاطفی بودنش بود ـــــــــــــــ♦️ــــــــــــــــــ 🌹اولین اعزام:سال۹۲ 🌹تقریبا دوسال نیم در سوریه بودند که ۸بار مجروح شدند 🌹آخرین اعزام:چهارشنبه۲۰مرداد 🌱شهید دوبار با رزمندگان عراقی به جبهه نبرد رفت و در ماموریت دوم با رزمندگان فاطمیون آشنا شدند و از آن پس به عنوان یک نیروی افغانی به سوریه رفتند. 🌹آقا مصطفی یکی از رزمنده های مورد علاقه سردار سلیمانی بود؛به گونه ای که سردار میگوید من عاشقش بودم 🌱شهید در شب حنابندان یا همان شب قبل از عملیات پیش بینی شهادتشان را کرده بودند که بخاطر این قضیه اخطار به اخراج از سوریه را به ایشان داده بودند زیرا این موضوع را تضعیف روحیه رزمندگان میدانستند ❤️‍🩹یک اتفاق عجیب:پیکر شهید بعد از۷؛۸روز هم خونریزی داشت که مجبور شدند دوباره پیکر را غسل دهند.انگار خدا میخواست شرایطی فراهم اورد که فاطمه بتواند بهتر پدرش را ببیند. ❤️‍🩹اتفاقی عجیب:وقتی قران را بعد از اینکه تلقین خواندند بر روی صورت شهید گذاشتند شهید برای مدتی اندک چشم ها و دهانشان را بازکردند. ❤️‍🩹مصطفی در ظهر تاسوعا در۲۹سالگی به فیض رفیع شهادت نائل امد. ـــــــــــــــ📜ــــــــــــــ برشی از وصیت نامه‼️🌸 ـــــــــــــــ📜ــــــــــــــ اگر میخواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سربزنید‌،زندگینامه شهدا را بخوانید و سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید.❤️ ✨https://eitaa.com/yaran_mehdizahra313
بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
گاهی‌ممکن‌است‌انسان‌عبادت‌چہل‌سالہ‌اش‌را بایك‌دل‌شکستن‌هدر‌دهد..!🌱 -علامه‌طهرانی(ره)
هیچ‌زمان‌آدم‌هایی‌که‌تو‌رابه‌‌خدا نزدیک‌می‌کنند‌،رهانکن‌بودن‌آنھا‌ یعنی‌خدا‌هنوز‌حواسش‌‌بهت‌هست! -شھید‌جهاد‌مغنیه
رندمون نمیکنید!؟ /تگ مینمایم 🆔@bent_zahra313
حاج‌قاسم‌میگفت: دنبال‌شهادت‌نروکه‌بهش‌نمیرسی یه‌کاری‌کن ... شهادت‌دنبال‌توباشه ‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎
به تو از دور سلام📿
مالکیت‌آسمان‌به‌نام‌کسانی‌نوشته‌شده که‌براین‌زمین‌دل‌نبستند دل‌نبستند! دل‌نبستند
بسم الله القاصمـ الجبارین 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود. چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند... که خواب سبکی چشمان خسته ام را در آغوش کشید..تا لحظه ای که از آوای اذان حرم پلکم گشوده شد... هنوز میترسیدم... که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند.. که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود. خواست به سمتم بچرخد... و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم.. صدایش را بلندتر کرد _خواهرم! نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با مهربانی صدایم زد _خواهرم، نمازه! مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند... از همان ، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را به هم ریخته بود.. که آشفته از کنارم بلند شد.. و مادرش را برای نماز صدا زد. تا وضوخانه دنبالمان آمد،.. با چشمانش دورم میگشت.. مبادا غریبه ای تعقیبم کندو تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا.. ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌