#سلام_بر_ابراهیم1
#قسمت_هفتادویکم
🌑با اينکه سن من زياد نبود اماخدا لطف کرد تا بابهترين بندگانش در گردان کميل همراه باشم.
🌑ما درشب شروع عمليات تا کانال سوم رفتيم.اين کانال کوچک بود و تقريبًا يک متر ارتفاع داشت. بر خلاف کانال دوم که بزرگ و پر از موانع بود.
🌑آن شب همه بچه ها به سمت کانال دوم برگشتند.کانالی که بعدها به نام «کانال کميل» معروف شد.
🌑من به همراه ديگر نيروها پنج روز را در اين کانال سپري کردم.
🌑ازصبح روز بعد، تک تيراندازان عراقي هر جنبنده ای را هدف قرار می دادند.
🌑ما در آن روزهای محاصره، دوران عجيبی را سپری کرديم.
🌑يادم هست که #ابراهيم_هادی با آن قدرت بدنی و با آن صلابت، كانال را سر پا نگه داشته بود!
🌑فرمانده و معاون گردان ما شهيد و مجروح شدند. براي همين تنها كسي كه نيروها را مديريت ميكرد ابراهيم بود.
🌑او نيروها را تقسيم كرد. هر سه نفر را يک گروه و هر گروه را با فاصله، در نقطه ای از كانال مستقر نمود.
🌑يك نفر روی لبه ی كانال بود و اوضاع را مراقبت می كرد. دو نفر ديگر هم در داخل كانال در كنار او بودند.
🌑انتهای کانال يک انحناء داشت، ابراهيم و چند نفر ديگر، شهدا را به آنجا منتقل کردند تا از ديد بچه ها دور باشند.
🌑مجروحين را هم به گوشه ای از کانال برد تا زير آتش نباشند.
🌑ابراهيم در آن روزها با ندای اذان، بچه ها را برای نماز آماده می کرد.
🌑ما در آن شرايط سخت، در هر سه وعده نمازجماعت برگزار ميکرديم!
🌑ابراهيم با اين كارها به ما روحيه می داد و همه نيروها را به آينده اميدوار ميكرد.
🌑دو روز بعد از شروع عمليات و بعد از پايان ناموفق مرحله دوم، تلاش بچه ها بيشتر شد! می خواستيم راهی را برای خروج از اين بن بست پيدا کنيم.
🌑در آخرين تماسي که با لشکر داشتيم، سردار(شهيد) حاجی پور با ناراحتي گفـت: هيچ کاری نمی توانيم انجام دهيم، اگر می توانيد به هر طريق ممکن عقب بيائيد.
🌑پنجشنبه 21 بهمن بود که از روبرو و پشت سر ما، صدای تانک و نفربر بيشتر شد!
🌑بچه ها روی ديواره کانال را کنده و حالت پله ايجاد کردند.
🌑برخی فکر کردند نيروی کمکی برای ما آمده، اما نه، محاصره ما تنگ تر شده بود!
🌑کماندوهای عراقی تحت پوشش تانک ها جلو آمدند.
🌑آنها فهميده بودند که در اين دشت، فقط داخل اين کانال نيرو مانده!
🌑يادم هست که يک نوجوان به نام (شهيد) سيد جعفر طاهری قبضه آرپی جی را برداشت و از پله ها بالا رفت و با يک شليک دقيق، تانک دشمن را زد. همين باعث شد که آنها كمی عقب نشينی کنند.
🌑بچه ها هم با شليک پياپی خود چند نفر از کماندوهای عراقی را کشتند و چند نفر از نيروهائی که خيلی جلو آمده بودند را اسير گرفتند.
🌑در آن شرايط سخت، حالا پنج اسير هم به جمع ما اضافه شد! نبود آب و غذا همه ما را کلافه کرده بود. بيشتر نيروها بي رمق و خسته در گوشه و کنار کانال افتاده بودند.
🌑تانک هائی که از کانال فاصله گرفتند، بلندگوهای خود را روشن کردند!
🌑فردی که معلوم بود از منافقين است شروع به صحبت کرد وگفت: ايرانی ها، بيائيد تسليم شويد،کاری با شما نداريم، آب خنک و غذا براي شما آماده است، بيائيد... و همينطور مارا به اسير شدن تشويق می كرد.
🌑تشنگی وگرسنگی امان همه را بريده بود.چندنفر از بچه ها گفتند: بيائيد برويم تسليم شويم،ما وظيفه خودمان را انجام داديم، ديگر هيچ اميدی به نجات ما نيست.
🌑يکی از همان نوجوانان بسيجی گفت: اگر امروز ما اسير شديم و تلويزيون عراق ما را نشان داد و حضرت امام ما را ببيند و ناراحت بشود چه کار کنيم؟ مگر ما نيامديم که دل امام را شاد کنيم؟
🌑همين صحبت باعث شد که کســي خود را تسليم نکند.
🌑 ابراهيم وقتی نظر بچه ها را فهميد خوشحال شد و گفت: پس بايد هر چه مهمات و آذوقه داريم جمع کنيم و بين نيروها تقسيم کنيم.
🌑هرچه آب و غذا مانده بود را به ابراهيم تحويل داديم. او به هر پنج نفر يک قمقمه آب و کمی غذا داد. به آن پنج اسير عراقي هم هر كدام يک قمقمه آب داد!!
🌑برخی از بچه ها از اين کار ناراحت شــدند، اما ابراهيم گفت: «آنها مهمان ما هستند»
🌑مهمات ها را هم جمع کرديم و در اختيار افراد سالم قرار داديم تا بتوانند نگهبانی بدهند.
🌑سحر روز بعد يعنی 22 بهمن، تانک های دشمن کمی عقب رفتند!
🌑تعدادی از بچه ها از فرصت استفاده كرده و در دسته های چند نفره به عقب رفتند، اما برخی از آنها به اشتباه روی مين رفتند..
🌑ساعتی بعد حجم آتش دشمن خيلي زياد تر شد. ديگر هيچكس نمی توانست كاری انجام دهد.
🌑عصــر 22 بهمن، کماندوهای دشمن پس از گلوله باران شـديد کانال، خودشان را به ما رساندند!
🌑يکدفعه ديديم که لوله اسلحه عراقي ها از بالای کانال به طرف ما گرفته شد!
🌑يک افسر عراقی از مسير پله ای که بچه ها ساخته بودند وارد کانال شد. يک سرباز هم پشت سرش بود.
🌑به اولين مجروح ما يک لگد زد. وقتي فهميد که او زنده است، به سرباز گفت: شليک کن.
🌑سرباز هم با تير زد و مجروح ما به شهادت رسيد.
👇👇👇