🔥فاطمیه آمد و آن مونس و همدم کجاست؟
🕯 شمع میپرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟
در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا ،
تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
#شبتون_شهدایی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
یابن الحسن بـہ حرمت پهلوی شکسته زهرا سلام الله علیها
مرا آمـادهے شہـادت در راهتــان ڪنیـد
😭😭💔💔
••●❥💚❥●••
【السَّلامُ عَلی مُعـزِّ الاولیاء
وَ مـُـذلِّ الَاعـْـدَاء】
『سلام بر تو
ای عزت بخش دوستان خدا
و ذلیل کننده دشمنان خدا』
#سلام_امام_زمانم
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#چمران
« وقتی عقـــل، عاشـــق شود ...
عشـــق، عاقــــل میشود و ...
شهید میشوی ....! »
•شهید دکتر مصطفی چمران•
#صبحتون_شهدایی 💕
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#ورزش_باستانی
💫اوايل دوران دبيرستان بود كه ابراهيم با ورزش باستانی آشنا شد. او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت.
💫حاج حسن توكل معـروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسـته بود. او زورخانه ای نزديك دبيرستان ابوريحان داشت.
💫ابراهيم هم يكی از ورزشكاران اين محيط ورزشی و معنوی شد.
💫حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع می كرد. سپس حديثی می گفت و ترجمه می كرد.
💫بيشتر شب ها، ابراهيم را می فرستاد وسط گود. او یک سوره قرآن، دعای توسل و يا اشعاری هم در يك دور ورزش، معمولاً در مورد اهل بيت می خواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمک ميكرد.
💫از جمله كارهای مهم در اين مجموعه اين بود كه هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسيد، بچه ها ورزش را قطع می كردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند. به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار ورزش به جوان ها می آموخت.
💫فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظی بودند يكباره مردی سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. بــا رنگی پريده و با صدائی لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
💫ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توی گود. خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهيم در يك دور ورزش، دعای توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوز دل برای آن كودك دعا كرد.
💫آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گريه ميكرد.
💫دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد!
💫با تعجب پرسيدم: كجا !؟
💫گفت: بنده خدائی كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده.
💫بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده برای همين ناهار دعوت كرده.
💫برگشتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسی که چيزی نشنيده، آماده رفتن میشد. اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫بارها ميديدم ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دينی بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند.
💫يکي از آن ها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دين نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چیز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلســه مذهبي يا هيئت نرفته ام.
💫به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت مياري!؟
💫با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟!
💫گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين(ع) و کارهاي يزيد ميگفت. اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغ ها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحش هاي ناجور به يزيد ميداد!!
💫ابراهيم داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين(ع)که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.
💫دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت. او يکي از بچه هاي خوب ورزشکار شد.
💫چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعد گفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و...
💫ما هم بــا تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم. چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين(ع).
💫ياد حديث پيامبر به اميرالمؤمنين(ع) افتادم كه فرمودند: يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است.
#پایان
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
5_ورزش باستانی.mp3
2.66M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
5⃣ورزش باستانی🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
4_6014707441525064336.mp3
1.77M
🔘 شور فوق العاده شنیدنی
🎼 فاطمیه عزای اهل اسمونه....
🏴 #سید_مهدی_میرداماد
-----------------------------------
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#سلام_امام_زمانم 💞
☘ بازهم آدیینه ای آمد ولی مهدی کجاست ؟
یک نفر میگفت #مهدی جمعه ها در کربلاست
☘رو به سوی #کربلا کردم که فریادش زنم
باز هم با ندبه ای از هجر مولا دم زنم
☘آمد از سویی ندایی آی اهل انتظار
اندکی دیگر صبوری میرسد دیدار یار
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت شش
پهلوان🌹
🗣حسین الله کرم
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_ششم
💫ســيد حسين طحامي کشتي گير قهرمان جهان به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ورزش ميکرد. هر چند مدتي بود که ســيد به مســابقات قهرماني نميرفت، اما هنوز بدني بسیار ورزيده و قوي داشــت.
💫بعد از پايان ورزش رو کرد به حاج حســن و گفت: حاجي، کسي هست با من کشتي بگيره؟
💫حاج حسن نگاهي به بچه ها کرد و گفت: ابراهيم، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود.
💫در کشتي پهلواني، حريفي که زمين بخورد، يا خاک شود ميبازد.
💫کشتي شروع شد. همه ما تماشــا ميکرديم. مدتي طولاني دو کشتي گير درگير بودند. اما هيچکدام زمين نخوردند. فشار زيادي به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين کشتي پيروز نداشت.
💫بعد از کشتي سيد حسين بلند بلند ميگفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعي، ماشاءالله پهلوون!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫ورزش تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت ابراهيم نگاه ميکرد.
💫ابراهيم آمد جلو و باتعجب گفت: چيزي شده حاجي!؟
💫حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديم هاي اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نام هاي حاج سيد حسن رزّاز و حاج صادق بلور فروش، اون ها خيلي با هم دوست و رفيق بودند. توي کشــتي هم هيچکس حريفشــان نبــود. اما مهم تر از همــه اين بود که بنده هاي خالصي براي خدا بودند. هميشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشــک آلود براي آقا اباعبدالله(ع) شروع ميکردند. نََفس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض شفا ميداد.
💫بعد ادامه داد: ابراهيم، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها!
💫ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا.
💫بعضي از بچه ها از اينکه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف ميکرد، ناراحت شدند.
💫فرداي آن روز پنج پهلوان از يکي از زورخانه هاي تهران به آنجا آمدند.
💫قرار شد بعد ازورزش با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود.
💫بعداز ورزش کشتي ها شروع شد. چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچه هاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخركمي شلوغ کاري شد! آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود.
💫من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين ابراهيم و يکي از بچه هاي مهمان اســت.
💫آنها هم که ابراهيم را خوب ميشناختند مطمئن بودند که ميبازند. براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور! همه عصباني بودند.
💫چند لحظه اي نگذشت که ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشــت با همه بچه هاي مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت.
💫بعد هم گفت: من کشتي نميگيرم!
💫همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟
💫كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرف ها و كارها ارزش داره! بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك صلوات پايان کشتي ها را اعلام کرد.
💫شايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط ابراهيم بود.
💫وقتي هم ميخواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم ابراهيم پهلوانه!؟
💫ما همه ساکت بوديم.
💫حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها، پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد. ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد. ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي کينه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
👇👇👇
#ادامه
💫داستان پهلواني هاي ابراهيم ادامه داشت تا ماجراهاي پيروزي انقلاب پيش آمد.
💫بعد از آن اکثر بچه ها درگير مســائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستاني خيلي کمتر شد.
💫تا اينکه ابراهيم پيشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانيم و بعد ورزش کنيم و همه قبول کردند.
💫بعد از آن هر روز صبح براي اذان در زورخانه جمع ميشديم. نماز صبح را به جماعت ميخوانديم و ورزش را شروع ميکرديم. بعد هم صبحانه مختصري و به سر کارهايمان ميرفتيم.
💫ابراهيم خيلي از اين قضيه خوشــحال بود. چــرا که از طرفي ورزش بچه ها تعطيل نشده بود و از طرفي بچه ها نماز صبح را به جماعت ميخواندند.
💫هميشــه هم حديث پيامبر گرامي اسلام را ميخواند: اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داري تا صبح محبوب تر است.
💫با شروع جنگ تحميلي فعاليت زورخانه بسيار کم شد. اکثر بچه ها در جبهه حضور داشتند.
💫ابراهيم هم کمتر به تهران مي آمد. يکبار هم که آمده بود، وســائل ورزش باســتاني خــودش را برد و در همان مناطق جنگي بســاط ورزش باســتاني را راه اندازي کرد.
💫زورخانه حاج حســن تــوکل، در تربيت پهلوان هاي واقعــي زبانزد بود.
💫از بچه هاي آنجا به جز ابراهيم، جوان هاي بســياري بودند که در پيشگاه خداوند پهلوانيشان اثبات شده بود! آنها با خون خودشان ايمانشان را حفظ کردند و پهلوان هاي واقعي همين ها هستند.
💫دوران زيبا و معنوي زورخانه حاج حسن در همان سال هاي اول دفاع مقدس، با شهادت شهيد حسن شهابي مرشــد زورخانه( شهيد اصغر رنجبران) فرمانده مدل، حسن تيپ عمار (و شهيدان سيدصالحي، محمدشــاهرودي، علي خرمدل ، حسن زاهدی ، ســيد محمد سبحاني، سيد جواد مجد پور، رضاپند، حمدالله مرادي، رضا هوريار، مجيد فريدوند، قاســم كاظمي و ابراهيم و چندين شهيد ديگر و همچنين جانبازي حاج علي نصرالله، مصطفي هرندي وعلي مقدم و همچنين درگذشت حاج حسن توکل به پايان رسيد.
💫مدتــی بعد با تبديل محل زورخانه به ســاختمان مســکوني، دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پيوست.
#پایان
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
6_پهلوان.mp3
2.47M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
6⃣پهلوان🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❣ #سلام_امام_زمانم❣
✼بیا بیا گل زهرا، #عزاےمادر توست
✻صفاے #فاطمیه از، صفاےمادرتوست
✼بیاکه باتن خونین💔هنوزمنتظراست
✻که #انتقام تو تنها، دواے مادر توست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🏴
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
رهرُوی رفت ولی راهِ شهادت باقی است
پیرُوی رفت ولی اصلِ ولایت باقی است
ما همه منتظرِعدلِ جهانی هستیم
تازه این اوّلِ قصّه است حکایت باقی است
🌷فرج مولاصاحب الزمان عج
🌷شادی ارواح مطهر شهداصلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
ٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ...
#صبحتون_شهدایی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
4_5814307875266234255.mp3
6.53M
#تلنگری 💌
✨آینده از آنِ حزب الله است...
بشارتِ جبرئیل به حضرت زهـــرا س.
#سخنان_بسیار_زیبای 👌👌👌
#استاد_شجاعی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت هفت
#والیبال تک نفره🌹
🗣دوستان شهید
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هفتم
💫بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرستان نشان داد که در بســياري از ورزش ها قهرمان اســت.
💫در زنگ هاي ورزش هميشه مشغول واليبال بود. هيچکس از بچه ها حريف او نميشد.
💫 يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم ورزش، شاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد.
💫بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان 17 شهريور بازي ميکرديم. خيلي از مدعي ها حريف ابراهيم نميشدند.
💫اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم بر ميگردد به دوران جنگ و شهرگيلان غرب، در آنجــا يک زمين واليبال بود که بچه هاي رزمنــده در آن بازي ميکردند.
💫یک روز چند دســتگاه ميني بوس براي بازديــد از مناطق جنگي به گيلان غرب آمدند که مســئول آنها آقاي داودي رئيس سازمان تربيت بدني بود.
💫آقاي داودي در دبيرستان معلم ورزش ابراهيم بود و او را کامل می شناخت.
💫ايشان مقداري وسائل ورزشي به ابراهيم داد و گفت: هر طور صلاح ميدانيد مصرف کنيد.
💫بعد گفت: دوستان ما از همه رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمده اند.
💫ابراهيم کمي براي ورزشــکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شــهر را به آن ها نشان داد. تا اينکه به زمين واليبال رسيديم.
💫آقای داودي گفت: چند تــا از بچه هاي هيئت واليبال تهران با ما هســتند. نظرت برای برگزاري يك مسابقه چيه؟
💫ساعت ســه عصر مسابقه شروع شــد. پنج نفر که سه نفرشــان واليباليست حرفــه اي بودند يک طــرف بودند، ابراهيم به تنهائي در طرف مقابل. تعداد زيادي هم تماشاگر بودند.
💫ابراهيم طبق روال قبلي با پاي برهنه و پاچه هاي بالا زده و زير پيراهني مقابل آنها قرار گرفت.
💫به قدري هم خوب بازي کرد که کمتر کسي باور میکرد. بازي آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد. بعد هم بچه هاي ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند.
💫آنها باورشان نميشد يک رزمنده ساده، مثل حرفه اي ترين ورزشکارها بازی كند.
💫يكبــار هم در پادگان دوكوهــه براي رزمنده ها از واليبــال ابراهيم تعريف كردم.
💫يكي از بچه ها رفت وتوپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشــكيل داد و ابراهیم را هم صدا كرد.
💫او ابتدا زير بار نميرفت و بازي نميكرد اما وقتي اصرار كرديم گفت: پس همه شما يك طرف، من هم تكي بازي ميكنم!
💫بعــد از بازي چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حــالا اينقدر نخنديده بوديم، ابراهيم هر ضربه اي كه ميزد چند نفر به سمت توپ ميرفتند و به هم برخورد ميكردند و روي زمين مي افتادند!
💫ابراهيم درپايان با اختلاف زيادي بازي را برد.
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
7_ والیبال تک نفره.mp3
1.29M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
7⃣والیبال تک نفره🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
💫🏴کلام شهید....
کسی میتواند از سیم خاردار دشمن عبور کند که در #سیم_خاردارهای_نفس_خود گیر نکرده باشد.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی