هدایت شده از هوالله
اللهم صل علی محمدوآل محمد,وعجل فرجهم💚🌷
کانال هوالله 🍃❤️
https://eitaa.com/joinchat/4060807235C35b3c5af23
هدایت شده از ملانصرالدین👳♂️
نظری به کار من کُن که زِ دست رفت کارم
به کَسم مَکن حواله که به جُز تو کس ندارم
#عطار
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از ملانصرالدین👳♂️
- مقداری از این کاه ها را توی جوال اسب من بریز.
بــا شــنیدن این جملــه از جناب صمصــام،فکر کرد او گدا اســت. گفت:شما فردا بیایید تا کاهها را جمع کنم ومقداری هم به شما بدهم.
بعد هم چند تا ازمزرعه دارهای آن اطراف را جمع کردو بهشــان گفت:
به محض اینکه فردا این پیرمرد برای گرفتن کاه آمد بر ســراوبریزید و با چوب و چماق کتک مفصلی به اوبزنید.
شــب خوابدید، حضرت رســول با اسب ســرزمین او آمدند وباصدای بلنــد گفتنــد:به چــه حقی میخواهــی فرزند مرا بزنــی؟او جواب داد:یا رسول الله،منقصد چنین جسارتی را ندارم! حضرت گفتند:تو و
دوستانت میخواهید فردا فرزند من سیدمحمد را کتک بزنید.
فردا از اول تا آخر صحرا همه دست به سینه ایستاده بودند تا سیدمحمد صمصام بیاید و خورجینش را پراز کاه کند
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از ملانصرالدین👳♂️
👈 در گورستان:
🔹 بر مزار بی خانه ای نوشته بودند:
شکر خدا بالاخره صاحبِ خانە و مکان خویش شدم.
🔹 بر سنگ قبر فقیری نوشته بودند:
پا برهنه به دنیا آمدم، پابرهنه زیستم و پا برهنه به آخرت برگشتم.
🔹 روی سنگ ثروتمندی خواندم:
همه کس را با پول راضی کردم، اما فرشته ی مرگ را نتوانستم راضی کنم.
🔹 بر مزار دلشکسته ای چنین نگاشته شده بود:
قیامتی هست، تلافی می کنم.
🔹 بر گور جوانی چنین خواندم:
یکدیگر را نیازارید. به خدا قسم پشیمان خواهید شد.
🔹 بر قبر کودکی نوشته بودند:
خوشحالم بزرگ نشدم تا به درنده ای تبدیل شوم.
🔹 بر مزار مادری نگاشته بودند:
تو رو خدا مواظب بچه هایم باشید.
🔹 بر قبر دیوانه ای نوشته بودند:
هوشیار به دنیا آمدم، هوشیار زیستم، اما بخاطر رفتارهایتان خودم را به دیوانگی زده بودم.
🔹بر سنگ قبر دکتری چنین خواندم:
همه چیز چاره و درمانی دارد غیر از مرگ!
🔹دنیا مزرعه ی آخرت است. به عاقبت خود بیندیشیم که چه کاشته ایم، چون به جز آن درو نخواهیم کرد...
🔸 از مکافاتِ عمل غافل مَشو
🔸 گندم از گندم بروید... جُو ز جُو
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از ملانصرالدین👳♂️
🌸🍃🌸🍃
مرحوم قاآنی در ابتدای دیوان شعر خودش می نویسد:
شبی که پدرم از دنیا رفت همسایگان به او گفتند:
از دنیا میروی این دوازده پسر را به که می سپاری؟
گفت: به خدا.
همسایه ای هم داشتیم که او هم دوازده پسر داشت و در آن شب از دنیا رفت به او گفتند: فرزندانت را به که می سپاری؟ گفت: آنقدر مال برای آنان گذاشتم که اگر هفتاد پشت آنها هم بخورند، تمام نمیشود!
قاآنی مینویسد: یک سال از فوت این دو نفر نگذشت که تمام دوازده نفر به نوکری ما دوازده نفر در آمدند! آری، او اعتمادش به خدا بود و این، اتکایش به مال فراوان و در نتیجه چنین شد.
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از کیهـــان آنلاین
🔹ما مفتخریم
🔻نشانی ما در پیامرسانهای سروش، آیگپ، ایتا
@kayhannewspaper
هدایت شده از منبر
📋شما هم یک دفتر داشته باشید!
✍ آیت الله #مجتهدی: باید همانطور که یک بازاری شب به شب به حساب کاسبیش می رسد ، شما هم یک دفتر داشته باشید و تمامی کارهایی که صبح تا شب انجام داده اید را بنویسید . از کارهای بدتان استغفار کنید و به خاطر کارهای نیکتان خدا را شکر کنید .
شخصی می گفت : پدرم از من خواست که تمامی کارهایی که در طول روز انجام می دهم را شب ها برایش بگویم . من همان روز اول و دوم خسته شدم و به او گفتم : هر خواهشی داری به من بگو تا برایت انجام دهم ، اما این کار را از من مخواه که برایم مشکل است! پدرم گفت : " تو که از بازگو کردن کارهای یک روزت خسته شده ای چگونه طاقت می آوری در روز قیامت خداوند به حساب تمامی اعمالت برسد؟!
📚در محضر آیت الله مجتهدی ، ص 226
▶️@Menbarvaezin
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
🍃علامه حسن زاده آملی رحمت الله عليه:
هر نَفَسی از نَفَس های تو جوهری است که قیمت بردار نیست، زیرا که جایگزین ندارد
لذا وقتی این نَفَس رفت هرگز برنمی گردد، پس مثل احمقانی نباش که در هر روزی به زیادی اموالشان خوشحالند، با اینکه عمرشان به شدّت رو به نقصان است،
پس چه خیری در #زیادی_مال و در کمی عمر میتواند باشد، پس هرگز خوشحال مباش، مگر به زیادی علم که زیادی علم، تو را در قبر همراهی میکند و در حالیکه اهل و مال و فرزند و دوستانت تو را در قبر رها میکنند و همراهی نمی کنند.🍃
📚کتاب راه نجات،ص245، ترجمه استاد صمدی آملی
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
✨✨✨✨✨✨
#داستان_آموزنده
🔆در فراق پدر
🍂حضرت زهرا علیها السّلام از بیوفایی امت و فرمان نبردن آنها از دستورات پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم در ایّام رحلت غصّه دار گردید؛ و فقدان پدر چنان بر او تأثیر گذارد که دنیایی از غم و اندوه بر او وارد شد.
سر را همیشه بسته، جسمش ناتوان شده بود و قوّتش را از دست داده، چشمانش گریان، قلبش سوخته و ساعتبهساعت بیحال میگشت.
به حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام میفرمود: «جدّ شما کجاست که شما را گرامی میداشت و در آغوش میگرفت؟!»
🍂فضّه ی خادمه گفت: در فقدان پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم کسی بهاندازهی بانوی من حضرت فاطمه علیها السّلام غصّهاش بیشتر نبود؛ هر روز حُزنش افزونتر و گریهاش شدیدتر میشد. تا هفت روز نالهاش آرام نمیشد و ضجّهاش کم نمیگشت. وقتی به طرف قبر پدر رفت، دامن به زمین کشیده میشد و چادر به پاهایش میپیچید و از شدّت گریه چیزی نمیدید.
🍂چون چشمش به قبر پدر افتاد، غش کرد. پس زنهای مدینه او را به هوش آوردند. وقتی به هوش آمد، فرمود: «قوّتم از بین رفته و طاقتم تمام شده است.»
در فراق پدر این شعر را انشاء کرد که نوعاً لازمهی صاحبعزاست:
🍂کاش مرگ ما قبل از تو بود؛ تو از دنیا رفتی و پردهها بین ما و تو حائل شد.
تا زندهام برای تو گریه میکنم تا چشمهایم با اشک ریختن برای تو دعا کند.
🍂آری ای خواننده، بهجای تسلیت به دختر پیامبر خاتم صلیالله علیه و آله و سلّم، درب خانهاش را آتش زدند و پهلویش را شکستند و فرزندش را سقط کردند.
📚(مصیبت بزرگ، ص 14 -بحارالانوار، ج 43، ص 196 و 182)
✾📚 @Dastan 📚✾