🍃🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴🍃 سلام و تسلیت؛ " تسلیت ویژه ایام فاطمیه و شهادت جانگداز حضرت فاطمه الزهرا (س) " شبتون فاطمی باد.... زندگیتون علوی باد.... وجودتون مهدوی باد... 🌸ان شاءالله🌸 ................🌹............... داستان امشب را با تاسی از این ایام ؛ از زندگی حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیه برایتان بازنشر میکنم. 🌺 گردنبند با برکت 🌺 جابربن عبدالله انصارى مي‌گويد: روزى پيامبراسلام" ص" پس از نماز عصر با اصحاب و ياران نشسته بودند كه پيرمردى با لباس ‌هاى مندرس و در كمال ناتوانى كه نشان مي‌داد از راه دورى با گرسنگى آمده وارد شد. عرضه داشت مردى پريشان احوالم ؛ مرا از برهنگى و گرسنگى نجات ده ؛ رسول اسلام"ص" فرمودند : اكنون چيزى نزد من نيست ولى تو را به كسى راهنمائى مي‌كنم كه نيازمندى ‌هاى تو را برطرف كند. " راهنمایی کردن برای كار خير ؛ مانند كسى است كه آن كار خير را انجام داده است ." پيامبر مکرم اسلام "ص" به بلال دستور داد پيرمرد را به در خانه حضرت زهرا سلام الله عليها راهنمائى كند وقتى آن مرد بينوا به در خانه حضرت فاطمه "س" رسيد گفت: «السلام عليكم يا اهل البيت النبوة» حضرت ریحانه النبی "س" او را جواب داده و پرسيدند كيستى؟ گفت: مردى بينوا هستم خدمت رسول خدا "ص " آمدم و عرض حاجت نمودم . آن بزرگوار با کرامت " ص" مرا به در خانه شما فرستادند.... لازم به ذکر است ؛ آن روز سومين روزى بود كه اهل بيت علیه السلام روزه و در گرسنگى بسر برده و پيامبر مهربانی ها"ص" از آن آگاه بودند. حضرت فاطمه عليهاسلام چون چيزى در خانه براى عطا كردن به مرد عرب نمي‌يافت ؛ به‌ناچار پوست گوسفندى كه فرزندانش حسن و حسين علیهماالسلام را روى آن مي‌خوابانيد به او داد و فرمودند: اى مرد عرب ؛ اميد است خداوند رزاق و بخشنده گشايش و فرجى براى تو فراهم آورد، پيرمرد گفت: جناب دختر پيامبر" س" ؛ من از گرسنگى بي‌طاقتم شما پوست گوسفند به من مرحمت مي‌كنىد؟ حضرت زهرا"س" پس از شنيدن سخن پيرمرد ؛ گردن بندى كه دختر عبدالمطلب ((عمه پیامبر رحمت و رافت "ص" )) در شب عروسی به او هديه داده بود را به مرد عرب تحفه دادند....!!! پيرمرد بناچار و از روی اضطرار گردن بند را گرفت و به مسجد آورد....! او پيامبر محبت و رافت"ص" را در ميان اصحاب ديد، عرضه داشت : يا رسول الله اعظم"ص" ؛ اين گردن بند را دخترتان به من دادند و گفتند آن را بفروشم شايد خداوند مهربان؛ گشايش و فرجى براى من فراهم آورد . پيامبراسلام "ص" گريان شد و فرمودند: چگونه و چرا خداوند رزاق و رحیم گشايش نمي‌دهند با اين كه بهترين زنان پيشينيان و آيندگان گلوبند خود را به تو داده است....!! در این بین جناب عمار ياسر گفت: يا رسول الله"ص" اذن مي‌دهيد من اين گردن بند را بخرم..!!! حضرت معظم"ص" فرمودند: خداوند خريدار اين گردن بند را عذاب نمي‌كند، عمار به مرد عرب گفت : ای مرد بگو بدانم این گرونبند را به چند مي‌فروشى؟ پيرمرد گفت: به سير شدن از غذائى و يك برد يمانى جهت پوشاك و دينارى كه مصرف بازگشت خود به وطنم نمايم. عمار گفت: من به بهاى اين گردن بند دويست درهم ميپردازم، و تو را از نان و گوشت سير مي‌كنم و بردى يمانى هم براى تن پوشت مي‌دهم و با شترم تو را به خانواده ات مي‌رسانم . عمار پيرمرد را به خانه برد و از غنائمى كه هنوز از خيبر نزد خود داشت به اندازه ای که تعهد کرده بود ؛ به او داد...! مردعرب دو مرتبه خدمت پيامبر اکرم" ص" رسيد. آنجناب معظم"ص" فرمودند: پوشاك لازم را گرفتى و سير هم شدى، مرد عرب گفت: آرى بلكه بي‌نياز شدم . آنگاه حضرت"ص" گوشه‌ا‌‌ى از فضائل فاطمه عليهاسلام را بيان فرمودند...! در هر صورت عمار گردن بند را خوشبوی خوشبو كرد و با يك برد يمانى به غلامى كه سهم نام داشت داد و گفت : خدمت پيامبرمهربانی ها"ص" ببر در ضمن تو را هم به آن حضرت معظم "ص" بخشيدم . پيامبرسخاوت و گذشت" ص" جناب سهم را با گردن بند نزد حضرت فاطمه "س" فرستادند. دختر پيامبر بررگوار"ص" گردن بند را گرفت و غلام را آزاد كرد...! غلام پس از آزاد شدن خنديد، حضرت زهرا سلام الله علیه از سبب خنده ‌اش پرسيد؛ غلام گفت از بركت اين گردن بند ؛ مي‌خندم كه گرسنه‌اى را سير و مستمندى را بي‌نياز و برهنه‌اى را مالك لباس و غلامى را آزاد كرد و به دست صاحبش بازگشت. ................🌹.................. بله دوستان خوبم؛ این خانواده معظم خیر مطلق و واسطه سبراب شدن هستی از خیرات و مبرات هستند.... وجودشان ؛ نامشان ؛ یادشان ؛ تکریم و پاسداشتشان؛ استمداد و مددخواهی ازشان و سخاوت و شفاعتشان خیر است و کثیر و جامع. خوش بحال کسانی که محب و مشتاق و شیعه و رهرو و مرید این خانواده اند....! شبتان فاطمی و برقرار... 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🍃

آخرین انتخاباتی که توی عربستان انجام شد🤦🏻‍♂😝😂😂👌 ┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

🎬 #کلیپ #استاد_علی_تقوی 🔴امام زمان(عج)، داره نگات میڪنه! #بی_تفاوت_نباشیم #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر ╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮ ‌ @vajebf00 ╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯ 📡به کانال واجب فراموش شده بپیوندید👆 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲

رحمت خدا بر شهید آوینی و قلمش

#استوری ______ بیا امشب بزار خودتو جای من چه کنم فاطمه(س) آخه یه حرفی بزن 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤

☑️ مکاشفه عجیب شهید برونسی با حضرت زهرا (سلام الله علیها) --------------------------------------------------- --------------------------------------------------- 🏴به مناسبت شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد... بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس، پاشو فرماندهی کن، بچه های مردم دارن شهید میشن، میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا" توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم، گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت راست، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم بچه ها اصلا" نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به راست، 40 قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم گفت بگو یا زهرا و شلیک کن. می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شد فضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم. چند روز بعد که پیشروی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم 25 قدم به راست دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه، رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِرّ اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به راست؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن؟ قصه چیه؟ گفت سید کاظم دست از سرم بردار گفتم نه تا این سِرّ رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی گفتم باشه گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟ گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت راست، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن، آرپیچی رو شلیک کن ان شاء الله تانک منفجر میشه و شما ان شاء الله... پیروز میشی... --------------------------------------------------- --------------------------------------------------- ☑️شهید- عبدالحسین_ برونسی ☑️شهید _حضرت _زهرایی 📗کتاب خاکهای نرم کوشک

#مادرغمخوار ▪️السلام علیک ایتها الرضیة المرضية ▪️شهادت مظلومانه دردانه خلقت، ام ابیها، صدیقه کبری، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد ▪️بقیة الله آجرك الله🖤

📌 صف آرایی ایمان و کفر 💎 پیامبر گرامی اسلام با صلابت تمام در جواب ابوسفیان در جنگ احزاب نوشت: 🔹تصور کرده‌ای می‌توانی چراغ درخشنده اسلام را خاموش کنی! بدان که خیال باطلی کرده‌ای، زیرا تو زبون‌تر از آنی که به این کار موفق شوی. 🔸بدان به حول و قوه الهی به همین زودی شکست خواهی خورد و باز خواهی گشت و من در آینده‌ای نزدیک به هنگام فتح مکه بت‌های بزرگ قریش را در مقابل تو خواهم شکست. 🌐 https://dla.ir/14001103-2/ #ایمان #کفر 📝 📘📝 📙📝 📕 🆔 @safarzadeh_tehrani