هدایت شده از خودمانی با خدا
🍁
شخصی اسم پسرش نعمت الله بود. اوایـل کـه سـنّ پـسرش کـم بـود، او را نعمت صدا میکرد و میگفت نعمت فلان چیز را بـده، نعمـت فـلان چیـز را بیـاور. وقتی که پسرش بالغ شد، پدرش او را با اسم کامل صدا میزد و میگفت: نعمـت الله فلان چیز را بده ، نعمت الله فلان چیز را بیاور. آخر کار دیگـر نعمـت را نمـیگفـت و میگفت یا الله فلان چیز را بده. سیر همه ي خلـق هـم همـین اسـت ؛ ابتـدا طالـب نعمتند ، بعد نعمت را از خـدا مـیبیننـد و مـیخواهنـد ، آخـر کـار هـم خـود خـدا را میخواهند.
حاج محمد اسماعیل دولابی
📚مصباح الهدی ص ۳۶۳
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
هدایت شده از خودمانی با خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره ازاستادسازگار
🎙استاد دانشمند
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
هدایت شده از خودمانی با خدا
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹چه عملی دل امام زمان را شاد میکند؟
🔸 حجت الاسلام و المسلمین #فرحزاد
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
هدایت شده از خودمانی با خدا
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 روایت شنیدنی محمد تیجانی(عالم اهل سنت شیعه شده و صاحب کتاب آنگاه هدایت شدم) از شیعه شدن یک عالم اهل سنت دیگر
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆شركت بزرگان در تشييع جنازه حافظ
خواجه حافظ شيرازى در زندگى بسيار ساده مى زيست ، و در سلك فقيران و روش خاك نشينان بوده و هيچ تعينى براى خود قائل نبود.
هنگامى كه از دنيا رفت ، رجال و بزرگان در تشييع جنازه او شركت نمى نمودند و قدر او را كوچك مى شمردند.
گويند: سرانجام قرار بر اين شد تا اشعار او را كه در كوزه يا كاسه گلى هاى بارها نوشته شده بود جمع آورى كنند، و كودكى ، يكى از آن شعرها را (مانند قرعه كشى ) از ميان آن مجموعه قطعه هاى شعر نوشته شده بردارد، تا به معنى آن شعر عمل گردد.
كودك يكى از آن قطعه ها را برداشت ، ديدند در آن ، اين شعر نوشته شده است :
قدم دريغ مدار از جنازه حافظ
اگر چه غرق گناهست مى رود به بهشت
آنگاه بزرگان بر جنازه او حاضر شدند و با احترام بر جنازه او نماز خواندند و او را به خاك سپردند، از آن روز، خواجه حفظ را لسان الغيب خواندند.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
20.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای خانمی روستایی که در حرم امام رضا (علیه السلام) از دست امام رضا (علیه السلام) پول میگرفت تا بین قرآن آموزان کلاسش تقسیم کند!
🎤 نقل حجت الاسلام عالی از مقام معظم رهبری
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
✳️ راه باز کنید؛ مشهدی رمضان آمده است!
🔻 مشهدی رمضان میگوید: دیدم زنی از نوبت خود در صف قصابیِ من طفره میرود؛ تا اینکه جلو آمد و گوشتی خرید ولی بهجای پول، شناسنامهٔ شوهرش را بهعنوان گروئی به من داد و گفت که او کارگر بنا است و در حین کار از دیوار افتاده و در خانه بستری است و یک هفته است که شام نداریم.
🔸 من آدرس او را گرفتم و به خانهٔ او وارد شدم. دیدم روی گلیمی نشسته و
به شوهر مجروحش غذا میخوراند.
اتفاقا قرار بود چند روز بعد با خانوادهام به #مشهد برویم و دویست تومان پول پسانداز کرده بودم. رو کردم به #امام_رضا علیه السلام و عرض کردم ای آقا! من یک وقتی دیگر به زیارت شما میآیم و آن وجه را به آن خانواده پرداختم.
🔺 من به خاطر انصراف از سفر مشهد مورد ملامت خانوادهام واقع شدم.
همان شب خواب دیدم وارد مشهد شدم ولی صحن امام پُر است و کسی را اجازهٔ ورود نمیدهند. در این میان دیدم خادم حرم جلو آمد و گفت: ایها الناس! راه دهید، راه دهید، مش رمضان آمده است. دیدم آن حضرت از داخل ضریح با من دست میدهد و میگوید خوش آمدی به خانهٔ ما. اینجا فهمیدم عمل من مقبول افتاده است.
👤 #استاد_ابوالفضل_بهرامپور
📚 برگرفته از کتاب #زندگی_با_قرآن | ج۲
📖 ص ۹۵
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸وقتی امام رضا علیهالسلام را دید که از ایوان طلا وارد صحن شد...
✨خاطره فوق العاده زیبا از عنایت امام رئوف از زبان مرحوم حاج رضا انصاریان
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆تواضع و بزرگوارى امام خمينى
فرزند مرحوم آيت اللّه اشرفى اصفهانى (چهارمين شهيد محراب ) نقل مى كرد:
حدود چهل سال قبل كه 15-14 ساله بودم روزى در قم به حمّام رفتم ، هنگام ورود به گرم خانه ، وارد خزينه شدم و بيرون آمدم ، ديدم يكى از آقايان سر خود را صابون زده و روى چشمانش نيز از كف صابون پوشيده است ، و با دست دنبال ظرف آب مى گردد، بلافاصله ظرفى را كه نزديكم بود برداشته و از خزينه پر از آب ساختم و دوبار روى سر وى ريختم .
آن مرد نورانى ، نگاه تشكرآميزى به من انداخت و پرسيد: آيا شما هم سرخود را شسته ايد؟
عرض كردم : خير تازه به حمّام آمده ام .
سرانجام به گوشه اى رفته و سر و صورت خود را صابون زدم ، قبل از آنكه آب به سرم بريزم ناگاه دو ظرف آب ، روى سرم ريخته شد، چشم خود را باز كردم ، ديدم آن مرد بزرگ به تلافى خدمت من ، با كمال بزرگوارى محبّت كرده است .
بعد به خانه آمدم و موضوع را به پدرم گفتم ، ولى چون او را نمى شناختم ، نتوانستم معرفى كنم .
بعد از مدتى يكى از روزهاى عيد مذهبى كه با پدرم به منزل علماء مى رفتيم ، ناگاه چشمم به همان مرد نورانى كه در حمّام ديده بودم افتاد و او را به پدرم نشان دادم ، پدرم فرمود: عجب ! ايشان حاج آقا روح اللّه خمينى است .
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از .
به این سه نفر حسادت نکن ، غبطه نخور ‼️
✍🏻امام صادق علیه السلام فرمود: در
یکی از مناجات هایی که حضرت موسی
علیه السلام با خدای متعال داشت
خداوند به او فرمود:
ای موسی:
🔹هیچگاه نسبت به کسی که مال
فراوانی دارد غبطه نخور زیرا فراوانی مال و
ثروت موجب فراوانی گناه هم می شود
چون حق و حقوقی به اموال او تعلق
میگیرد که نمی تواند ادا کند.
🔹هیچگاه نسبت به کسی که همه
مردم از او راضی هستند ( و از او تعریف
می کنند) غبطه نخور تا بدانی آیا خدا هم
از او راضی است یا نه.
🔹هیچگاه نسبت به کسی که همه
مردم به حرف او گوش می دهند غبطه
نخور زیرا مادامی که بر خلاف حق حرکت
کند خودش و پیروانش به هلاکت می
افتند.
📗منبع:کافی ،ج2، ص136
واقعا چه توصیه ی قشنگی 👏😍
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
11.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستانی بینظیر از پاسخ به سوال ریاضی یک کافر توسط یک روحانی و شیعه شدن او
#استاد_راجی
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆اتّفاقى عجيب از لطف امام زمان (عجل الله تعای فرجه )
در يكى از روستاهاى كاشان دخترى از خانواده مذهبى و سادات ، به بيمارى سختى مبتلا شد دستها و پاهايش فلج گرديد و...او را به بيمارستان بردند و تحت نظر پزشكان متعدّد قرار گرفت ولى خوب نشد، او را به روستا برگرداندند، همچنان بسترى بود و آثار بيمارى او را از تحرك باز داشته بود.
او قبل از بيمارى و بعد، اهل عبادت و توسّل بود، و از بانوان محترمى بود كه همواره به محمّد (صل الله علیه وآله و سلم ) و آل آنحضرت (ع ) توجه داشت و آنها را در خانه خدا واسطه قرار مى داد.
و از امام زاده عبداللّه بن على (علیه السلام ) كه در روستا بود، در اين راستا كمك مى گرفت ، و از آنها مى خواست از خدا بخواهند تا او بهبودى خود را بدست آورد.
ساعت يك و نيم بعد از ظهر روز پنجشنبه (16 خرداد1370 و 22 ذيقعده 1411) بود او با اينكه در روز نمى خوابيد اندكى در بستر خوابش برد، ناگهان در عالم خواب ديد امام زمان حضرت مهدى (سلام اللّه عليه ) به بالين او آمد، پرسيد حالت چطور است ؟
او عرض كرد: سرم درد مى كند، گلويم گرفته به طورى كه وقتى مى خواهم سخن بگويم ، بغض مرا فرا مى گيرد و گريه مى كنم .
امام دست مرحمت بر سر و پيشانى او كشيد، همين لطف خاص امام موجب شد كه بيمارى از جان او رفت و او سلامتى خود را باز يافت .
اين بانوى علويّه هنگامى از خواب بيدار شد، خود احساس فلجى نمى كرد جريان خواب خود را براى بستگان و حاضران تعريف كرد، گريه شوق سراسر مجلس را فراگرفت ، او از بستر برخاست و حركت كرد تا در حياط خانه وضو بگيرد. بستگان او ناباورانه به همديگر مى گفتند: مراقب باشيد نكند كه او به زمين بيفتد، ولى ديدند او باكمال سلامتى و بدون كمك ديگران وضو گرفت و به اتاق بازگشت و دو ركعت نماز خواند و سپس به سوى بارگاه امام زاده عبد اللّه بن على (ع ) روانه شد، چرا كه با اين جريان عجيب ، خواهر او در خواب ديده بود، حضرت امام زاده عبد اللّه بن على ، نزد او آمد و فرمود: خواهرت خوب شد بيا اندكى از پارچه سبز را كه روى ضريح من است ببر و به بازوى خواهرت ببند، آن بانو به اين دستور نيز عمل كرد.
مردم از جريان مطّلع شدند، نقّاره خانه امام زاده به صدا در آمد، مؤ منين و مؤ منات گروه گروه آمدند و شادى مى كردند و به بيمار و بستگان او مبارك باد مى گفتند، نگارنده به اميد به الطاف خاص تو اى امام و اى محبوب خاصّان درگاه خدا گويد:
هر چند پير و خسته دل و درمانده شدم * هر گه كه ياد روى تو كردم جوان شدم
آيا شود پيام رسانى به من ز لطف * خوش دار، من ز عفو گناهت ضمان شدم
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾