هدایت شده از آرامش با قرآن✨️استاد علیانی
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵 زن بد کارهای که در بهشت یک قصر برایش ساخته بودند!!!
☘حجتالاسلام فرحزاد
کانال بزرگ #آرامش_با_قرآن🤍👇
@Aramesh_ba_quran
هدایت شده از آرامش با قرآن✨️استاد علیانی
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحـــــــــــــــــمن الرحیم
🔹چرا باید باید بیمار را مجبور به غذا خوردن نکنیم⁉️
🌿حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند:
مریضهای خود را اجبار بر غذا نکنید زیرا خداوند آنها را غذا میدهد و سیراب میکند🌷
📚کتاب دعائم الاسلام جلد ۲ صفحه ۱۴۴
کانال بزرگ #آرامش_با_قرآن🤍👇
@Aramesh_ba_quran
هدایت شده از آرامش با قرآن✨️استاد علیانی
14.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در زمان حکومت امام زمان(عج) چه اتفاقاتی میافتد⁉️
کانال بزرگ #آرامش_با_قرآن🤍👇
@Aramesh_ba_quran
هدایت شده از آرامش با قرآن✨️استاد علیانی
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعی ترین دوربین مخفی دنیا...
کانال بزرگ #آرامش_با_قرآن🤍👇
@Aramesh_ba_quran
هدایت شده از آرامش با قرآن✨️استاد علیانی
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدار عزرائیل و پیامبر(صلیالله) در عرش!
هیچکس از یک ثانیه ی بعدی زندگی خود با خبر نیست
مدت کوتاهی در این تن هستید ، پس شریف زندگی کنید.
🤲 خدایا ما را در مسیر حق حفظ کن بنویس " آمین "
منابع این روایت : کتاب مقدس قرآن و کتاب بحارالانوار
کانال بزرگ #آرامش_با_قرآن🤍👇
@Aramesh_ba_quran
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆بزنطی
احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى كه خود از علما و دانشمندان عصر خويش بود بالا خره بعد از مراسله هاى زيادى كه بين او و امام رضا عليه السلام رد و بدل شد و سؤ الاتى كه كرد و جوابهايى كه شنيد، معتقد به امامت حضرت رضا شد. روزى به امام گفت :((من ميل دارم در مواقعى كه مانعى در كار نيست و رفت و آمد من از نظر دستگاه حكومت اشكالى توليد نمى كند، شخصا به خانه شما بيايم و حضورا استفاده كنم )).
يك روز آخر وقت ، امام رضا عليه السلام مركب شخصى خود را فرستاد و بزنطى را پيش خود خواند. آن شب تا نيمه هاى شب به سؤ ال و جوابهاى علمى گذشت . مرتبا بزنطى مشكلات خويش را مى پرسيد و امام جواب مى داد. بزنطى از اين موقعيت كه نصيبش شده بود به خود مى باليد و از خوشحالى در پوست نمى گنجيد.
شب گذشت و موقع خواب شد. امام خدمتكار را طلب كرد و فرمود:((همان بستر شخصى مرا كه خودم در آن آن مى خوابم بياور و براى بزنطى بگستران تا استراحت كند)).
اين اظهار محبت ، بيش از اندازه در بزنطى مؤ ثر افتاد. مرغ خيالش به پرواز درآمد. در دل با خود مى گفت ، الا ن در دنيا كسى از من سعادتمندتر و خوشبختر نيست ، اين منم كه امام مركب شخصى خود را برايم فرستاد و با آن مرا به منزل خود آورد. اين منم كه امام نيمى از شب را تنها با من نشست و پاسخ سؤ الات مرا داد. به علاوه همه اينها اين منم كه چون موقع خوابم رسيد، امام دستور داد كه بستر شخصى او را براى من بگسترانند. پس چه كسى در دنيا از من سعادتمندتر و خوشبخت تر خواهد بود؟
بزنطى سرگرم اين خيالات خوش بود و دنيا و مافيها را زير پاى خودش مى ديد، ناگهان امام رضا عليه السلام در حالى كه دستها را به زمين عمود كرده بود و آماده برخاستن و رفتن بود، با جمله ((يا احمد))، بزنطى را مخاطب قرار داد و رشته خيالات او را پاره كرد، آنگاه فرمود:
((هرگز آنچه را كه امشب براى تو پيش آمد، مايه فخر و مباهات خويش بر ديگران قرار نده ؛ زيرا صعصعة بن صوحان ، كه از اكابر ياران على بن ابيطالب عليه السلام بود، مريض شد. على به عيادت او رفت و بسيار به او محبت و ملاطفت كرد، دست خويش را از روى مهربانى بر پيشانى صعصعه گذاشت ، ولى همينكه خواست از جا حركت كند و برود، او را مخاطب قرار داد و فرمود: اين امور را هرگز مايه فخر و مباهات خود قرار نده ، اينها دليل بر چيزى از براى تو نمى شود. من تمام اينها را به خاطر تكليف و وظيفه اى كه متوجه من است انجام دادم ، و هرگز نبايد كسى اين گونه امور را دليل بر كمالى براى خود فرض كند)).
📚بحار،ج 12، ص 14
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
12.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅شرح حدیث زندگی
📍قسمت نهم
🔹شرح حدیث ابتدای درس خارج فقه مقام معظم رهبری (مدظله العالی)
موضوع: نافلهی شب را حتما بجا بیاور
🗓۱۳۹۲/۰۱/۱۹
#حدیث_زندگی
#کلام_معصوم
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆نامه اى به ابوذر
نامه اى به دست ((ابوذر)) رسيد آن را باز كرد و خواند. از راه دور آمده بود. شخصى به وسيله نامه از او تقاضاى اندرز جامعى كرده بود. او از كسانى بود كه ابوذر را مى شناخت كه چقدر مورد توجه رسول اكرم بوده . و رسول اكرم چقدر او را مورد عنايت قرار مى داده و با سخنان بلند و پرمعناى خويش به او حكمت مى آموخته است .
((ابوذر)) در پاسخ فقط يك جمله نوشت ، يك جمله كوتاه :((با آن كس كه بيش از همه مردم او را دوست مى دارى ، بدى و دشمنى مكن )). نامه را بست و براى طرف فرستاد.
آن شخص بعد از آنكه نامه ابوذر را باز كرد و خواند، چيزى از آن سر در نياورد. با خود گفت يعنى چه ؟ مقصود چيست ؟ با آن كس كه بيش از همه مردم او را دوست مى دارى بدى و دشمنى نكن ، يعنى چه ؟ اينكه از قبيل توضيح واضحات است ، مگر ممكن است كه آدمى ، محبوبى داشته باشد آن هم عزيزترين محبوبها و با او بدى بكند؟! بدى كه نمى كند سهل است ، مال و جان و هستى خود را در پاى او مى ريزد و فدا مى كند.
از طرف ديگر با خود انديشيد كه شخصيت گوينده جمله را نبايد از نظر دور داشت ، گوينده اين جمله ابوذر است . ابوذر، لقمان امت است و عقلى حكيمانه دارد، چاره اى نيست بايد از خودش توضيح بخواهم .مجددا نامه اى به ابوذر نوشت و توضيح خواست .
ابوذر در جواب نوشت :((مقصودم از محبوبترين و عزيزترين افراد در نزد تو همان خودت هستى . مقصودم شخص ديگرى نيست . تو خودت را از همه مردم بيشتر دوست مى دارى . اينكه گفتم با محبوبترين عزيزانت دشمنى نكن ، يعنى با خودت خصمانه رفتار نكن . مگر نمى دانى هر خلاف و گناهى كه انسان مرتكب مى شود، مستقيما صدمه اش بر خودش وارد مى شود و ضررش دامن خودش را مى گيرد))
ارشاد ديلمى .
📚داستان راستان جلد اوّل و دوّم، استاد شهيد مرتضى مطهرى
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆در ظله بنى ساعده
شب بود و هوا بارانى و مرطوب . امام صادق تنها و بى خبر از همه كسان خويش ، از تاريكى شب و خلوت كوچه استفاده كرده ، از خانه بيرون آمد و به طرف ((ظله بن ساعده )) روانه شد. از قضا معلى بن خنيس كه از اصحاب و ياران نزديك امام بود و ضمنا ناظر خرج منزل امام هم بود، متوجه بيرون شدن امام از خانه شد. پيش خود گفت ، امام را در اين تاريكى تنها نگذارم ، با چند قدم فاصله كه فقط شبح امام را در آن تاريكى مى ديد، آهسته به دنبال امام روان شد.
همين طور كه آهسته به دنبال امام مى رفت ، ناگهان متوجه شد مثل اينكه چيزى از دوش امام به زمين افتاد و روى زمين ريخت و آهسته صداى امام را شنيد كه فرمود:((خدايا اين را به ما برگردان ))
در اين وقت معلى جلو رفت و سلام كرد. امام از صداى معلى او را شناخت و فرمود:((تو معلى هستى ؟)).
بلى معلى هستم .
بعد از آنكه جواب امام را داد، دقت كرد ببيند كه چه چيز بود كه به زمين افتاد، ديد مقدارى نان در روى زمين ريخته است .
امام :اينها را از روى زمين جمع كن و به من بده .
معلى تدريجا نانها را از روى زمين جمع كرد و به دست امام داد. انبان بزرگى از نان بود كه يك نفر به سختى مى توانست آن را به دوش بكشد.
معلى : اجازه بده اين را من به دوش بگيرم .
امام :خير، لازم نيست ، خودم به اين كار از تو سزاوارترم .
امام نانها را به دوش كشيد و دو نفرى راه افتادند تا به ظله بنى ساعده رسيدند. آنجا مجمع فقرا و ضعفا بود. كسانى كه از خود خانه و ماءوايى نداشتند، در آنجا به سر مى بردند. همه خواب بودند و يك نفر هم بيدار نبود. امام نانها را يكى يكى و دوتا دوتا در زير جامه فرد فرد آنان گذاشت ، و احدى را فروگذار نكرد و عازم برگشتن شد.
معلى : اينها كه تو در اين دل شب برايشان نان آوردى شيعه اند و معتقد به امامت هستند؟
نه ، اينها معتقد به امامت نيستند، اگر معتقد به امامت بودند نمك هم مى آوردم .
🔸بحارالانوار، ج 11 (چاپ كمپانى ) ص 110. وسائل ج 2. (چاپ اميربهادر) ص 49.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
زمان مانند یک رودخانه است.
هرگز نمی توانیم،
به یک آب دو بار دست بزنیم.
زیرا آن جریان آبی که از مقابل ما گذشت دیگر باز نمیگردد .
از تمام لحظات زندگیمان لذت ببریم.
✾📚 @Dastan 📚✾