گروه شهدای مدافع حرم آماده مطالب زیبای شما عزیزان با محوریت نابودی صهیونیسم و مطالب شهدایی و انگیزشی به آدرس زیر میباشد
https://eitaa.com/joinchat/4264820952Caf21ab8929
✆ارتباط با ادمین @ENG_ALI110
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#حکایت
🔆 كريمتر از حاتم طايى
✨از حاتم طايى پرسيدند: آيا از خود كريمتر ديدهاى؟
🌟گفت: آرى، روزى در باديه مىرفتم، به خيمهاى رسيدم. پيرزنى در آن بودو بزى در پس خيمه بسته بودند. وقتى به آنجا رسيدم، زال پيش من دويد ومرا خدمت كرد و عنان شتر مرا گرفت تا فرود آمدم.
🌟بعد از چند لحظهاى پسر او هم آمد و با بشاشتى هر چه تمامتر از حالمن سؤال كرد.
🌟زن به پسرش گفت: برخيز و به مصالح مهمان قيام نماى و وسايل پذيرايىرا آماده كن و آن بز را ذبح و طعام درست كن. پسر گفت: اول بروم از صحراهيزم بياورم؟
🌟زن گفت: تا تو به صحرا بروى و هيزم آورى، دير مىشود. مهمان راگرسنه داشتن از مروت دور بود!
🌟پس دو نيزه داشت. هر دو را شكست و آن بز راكباب كرد و نزد من آورد.
🌟چون تفحص از حال آنان كردم، جز آن بز چيز ديگرى نداشتند و آن راايثار من كردند.
✨از زن پرسيدم: مىدانى من كيستم؟
🌟زن گفت: نه، نمىدانم شما چه كسى هستيد.
🌟گفتم: من حاتمم. بايد به قبيله ما بيايى. در حق شما تكليفى واجب دارم وبايد حق اين ضيافت را بگزارم.
🌟زن گفت: ما جزا بر مهمانى نستانيم و نان به بها نفروشيم. و از من هيچقبول نكردند و من دانستم كه ايشان از من كريمترند.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
شهید مهدی منتظر قائم
نویدشاهد: نیمه شعبان سال 1369 بود. گفتیم امروز به یاد امام (عجل الله تعالی فرجه) می گردیم. اما فایده نداشت. خیلی جستجو کردیم. پیش خودم گفتم: «یا امام زمان! یعنی می شود بی نتیجه برگردیم.» در همین حین، 5-4 شقایق را دیدم که برخلاف شقایق ها که تک تک می رویند، آنها دسته ای روییده بودند. گفتم حالا که دست مان خالی است، شقایق ها را می چینم و برای بچه های می برم. شقایق ها را که کندم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم، شهید «مهدی منتظر قائم».
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
4.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همسایه رو اکرام کن...
ماجرای همسایه یهودی امام حسن مجتبی علیه السلام و مسلمان شدن آن
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆حكايت اصحاب رقيم
✨🍃در «منهج الصادقين » آمده است . نعمان بشير در حديث مرفوع به حضرت رسالت (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه : اصحاب رقيم سه تن بودند كه از شهر بيرون رفتند به جهت رفع بعضى از حوائج خود، باران ايشان را گرفت . پناهنده به غارى شدند. چون در درون غار رفتند، سنگى عظيم بر در غار افتاد و راه بيرون آمدن را مسدود ساخت .
🍄 ايشان مضطرب و ملجاء شدند و طمع از جان بر گرفتند و گفتند: هيچ كس بر حال ما مطلع نيست و بر فرض اطلاع ، كسى قادر بر رفع اين سنگ نيست .
🍄 با يكديگر گفتند: طريقى كه موجب فتح باب و گشايش اين عقده شود جز اخلاص و تضرع و زارى به درگاه حضرت بارى نيست ، كه هر يك عمل صالحى كرده باشيم شفيع خود سازيم ؛ شايد كه حقتعالى ما را از اين مكان خلاصى بخشد. پس يكى از ايشان گفت : خداوندا! تو عالمى كه من روزى مزدوران داشتم و از براى من كار مى كردند، يكى از آنها وقت ظهر آمد.
🍄گفتم : تو نيز مشغول كار شو و مزد بگير. هنگام شام همه را مزد بدادم . يكى از آنها گفت : فلان از نيمه روز آمده ، مزد او را برابر من مى دهى ؟! گفتم : تو را با مال من چه كار است ؟ تو مزد خويش بستان و برو. در خشم شد و مزد نگرفته ، برفت .
🍄 من آنچه مزد او بود، گاوى خريدم و در ميان رمه گاو خود رها كردم و از او بچه ها متولد شد. پس از مدتى طويل ، آنمرد باز آمدم ضعيف و نحيف و بى برگ و نوا شده ، و
🍄گفت : مرا بر تو حقى است . گفتم : چيست ؟ گفت : من همان مزدورم كه مزد خود را پيش تو بگذاشتم . چون در او نگريستم ؛ او را شناختم . دست وى را گرفته ، به صحرا بردم و گفتم : اين رمه گاو از تست و كسى را در آن حقى نيست . گفت : اى مرد! بر من استهزا مى كنى ؟
🍄 گفتم : سبحان الله ! اين حق تست و قصه با وى باز گفتم و همه را تسليم وى كردم . بار خدايا! اگر مى دانى كه اين كار را براى رضاى تو كردم بدون غرض ديگرى ، ما را از اين ورطه خلاصى بخش . در حال ثلثى از سنگ عقب رفت .
🍄دومى گفت : سال قحطى بود. زنى صاحب جمال به نزد من آمد تا گندم بخرد. گفتم : مرادم را حاصل كن تا ترا گندم دهم . زن ابا كردم و رفت . از شدت گرسنگى بى تاب شده باز آمد و گندم خواست و گفت : اى مرد! بر من و عيالات من رحم كن كه همه از گرسنگى تلف مى شويم .
🍄 من همان سخن را باز گفتم : اين نوبت نيز امتناع كرد. بار سوم چون عنان اختيار از دستش برفت و طاقتش از گرسنگى رفته بود، راضى شد. او را به خانه بردم و خواستم با او در آويزم ، لرزه بر اندامش افتاد. گفتم : اين چه حالت است كه ترا عارض شده ؟ گفت : از خدا مى ترسم .
🍄من با خود خطاب كردم كه : اى نفس ظالم ! او در حال ضرورت از خدا ترسد و تو با وجود چندين نعمت انديشه از عذاب او نمى كنى ؟ پس از نزد او برخاستم و زياده از آنچه مى خواست به او دادم و او را رها كردم . بار خدايا! اگر اين كار را براى خشنودى تو كردم ، ما را از اين تنگنا گشادگى بخش . فى الحال ثلث ديگر از سنگ جدا شده و غار روشن گشت .
🍄سومى گفت : مرا پدر و مادر پيرى بود. و من صاحب گوسفندان بودم . هنگام نماز شام قدرى شير نزد آنها آوردم . خفته بودند. مرا دل نيامد كه ايشان را بيدار كنم .
🍄بر بالين آنها نشستم و گوسفندان را بى سرپرست گذاشتم و دل بر پدر و مادر مشغول داشتم ؛ با اينكه بسيار خائف بودم از تلف گوسفندان ، از بالين آنها بر نخاستم و ظرف شير از دست ننهادم تا صبح طلوع كرد و آنها از خواب بيدار شدند و من شير را به آنها خورانيدم .
🍄بار خدايا! اگر اين كار را براى رضاى تو كردم و از اين عمل خشنودى تو مى جستم ، ما را از اين گرفتارى نجات بخش . سنگ به تمامى به يك طرف افتاد و ايشان از غار بيرون آمدند.
📚گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)، عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قلب فرهنگی شهر سپاهان شهر
📖 زیارت روز دوشنبه
🌹 امروز متعلق است به امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهماالسلام)
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
هدایت شده از قلب فرهنگی شهر سپاهان شهر
17.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 در اوج زندگی کن!
🔻 تو خبر نداری چقدر عاشق و شیدایی ...
حجت الاسلام و المسلمین #پناهیان
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr