🌸🍃مادربزرگی تصمیم گرفت که فاصله دو شهر طولانی را پیاده روی کند
او پیاده روی خود را شروع کرد وقتی به شهر مورد نظر رسید ، در آنجا روزنامه نگارها با او مصاحبه کردند🌸🍃
می خواستند بدانند که آیا اندیشه این راهپیمایی طولانی او را به وحشت نیانداخته است؟
چگونه جرأت کرد پای پیاده تن به این سفر بدهد؟
مادربزرگ جواب داد: برداشتن یک قدم نیازی به شجاعت ندارد و این کاری است که من کردم.
من تنها یک قدم را برداشتم و آنگاه نوبت به قدم بعدی رسید. بعد از قدم دوم، قدم سوم را برداشتم و آنقدر ادامه دادم تا به اینجا رسیدم🌸🍃
@yaree313
روزی عزرائیل نزد موسی علیهالسلام آمد، موسی علیهالسلام پرسید:
«برای زیارتم آمدهای یا برای قبض روحم؟»
عزرائیل: برای قبض روحت آمدهام.
موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل: مهلتی در کار نیست.
موسی علیهالسلام به سجده افتاد و از خدا خواست تا
به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.
خداوند به عزرائیل فرمود: «به موسی علیهالسلام مهلت بده!»
عزرائیل مهلت داد. موسی علیهالسلام نزد مادرش آمد و گفت:
«سفری در پیش دارم!»
مادر گفت: «چه سفری؟»
موسی علیهالسلام فرمود: «سفر آخرت.» مادر گریه کرد.
موسی علیهالسلام نزد همسرش آمد،
کودکش را در دامن همسرش دید، با همسر وداع کرد،
کودک دست به دامن موسی علیهالسلام زد و گریه کرد،
دل موسی علیهالسلام از گریه کودکش سوخت و گریه کرد.
خداوند به موسی علیهالسلام وحی کرد:
«ای موسی! تو به درگاه ما میآیی، اینگریه و زاریت چیست؟»
موسی علیهالسلام عرض کرد: «دلم به حال کودکانم میسوزد.»
خداوند فرمود: «ای موسی! دل از آنها بکن،
من از آنها نگهداری میکنم و آنها را در آغوش محبتم میپرورانم.»
دل موسی علیهالسلام آرام گرفت. و به عزرائیل گفت:
جانم را از کدام عضو میگیری؟
عزرائیل: از دهانت.
موسی: آیا از دهانی که بیواسطه با خدا سخن گفته است جانم را میگیری؟
عزرائیل: از دستت.
موسی: آیا از دستی که الواح تورات را گرفته است؟
عزرائیل: از پایت.
موسی: آیا از پایی که من با آن به کوه طور برای مناجات با خدا رفتهام؟
عزرائیل نارنجی خوشبو به موسی علیهالسلام داد،
موسی علیهالسلام آن را بو کرد و جان سپرد.
فرشتگان به موسی علیهالسلام گفتند: یا اهون الانبیاء موتا کیف وجدت الموت؛
ای کسی که در میان پیامبران، از همه راحتتر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟
موسی علیهالسلام گفت: کشاة تسلخ و هی حیة؛
مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند، یافتم.
@yaree313
#فوروارد_فراموش_نشه
#یا_امام_رضا
در آن صحن قدیمی حرم
روبروی پنجره فولاد
یکی جامعه می خواند
یکی رفت یکی ماند
که یک دفعه زنی داد زد آنجا!
و سَر سَر شد و پا پا ...
زنی چادر مشکی به سرش بود،
و دستی به روی پنجره دستی کمرش بود
کنار قدوبالای جوانی که گمانم پسرش بود
فقط خیره به اطراف به آن دور و برش بود ...
لبی حرف نمی زد!
ولی از سر و وضعش به یقین بود مشخص
که از شهر دگر آمده مشهد
و با ناخن گریه همه ی پلک نگاهش شده رَد رَد،
نگاهش متغیر شده و رفت به سمت سر گنبد
و ناگاه صدا زد ...
خدایا پسرم...
وای خدایا پسرم ناقص و بیمار و فلج بود
تمام بدنش ناقص و کج بود
گمانم که شفا یافت،
و این کارِ همین حضرت ثامن،
همین روح حُجَج بود ...
چه آقای کریمی، خدایا چه طبیبی، نفرمود برو اهل صلیبی
نفرمود که در مسلک ما فرد غریبی
و فرزند مسیحی مرا نیز شفا داد
چه آقای نجیبی...
عجب حال و هوایی،
عجب صحن و سرایی،
که هر کس به طریقی شده مشغول گدایی
یکی مثل کبوتر پی دانه، یکی مثل گیاهی،
و در این مزرعه دنبال جوانه
یکی داد زد آقا که برای خودتان آمدم اینجا
نه پی دانه و یا این که جوانه ...
که مقصود تویی، کعبه و بت خانه بهانه ...
@yaree313
#فوروارد_فراموش_نشه
🌷الهے من همانم بی پناهم....
بجز الطافتان راهے ندارم !
🌷الهے گاه گاهے یک نگاهے ....
به این عبده ذلیلت،"کن عطائے "
🌷الهے من حقیرم،ناتوانم....
تویی سرور به این عالم،"خدایے "
🌷الهے تو رئوفے ، مهربانے ....
کریمے و رحیمے ، "باصفائے "
🌷الهے ماندگاری ، نازنینے ....
تو پوشاننده هر عیب مائے !
🌷الهے آمدم دستم بگیری....
نیازم را ببین یا ربّ،"الهے ..
@yaree313
#فوروارد_فراموش_نشه
🌸خدایا با امید به رحمت تو
⭐️شب میخوابم
🌸و امید دارم که بهترینها را
⭐️برایم رقم بزنی
🌸چون به لطف ومهربانیت
⭐️یقین دارم
شبتون بخیر 💝
🍃🌹 @yaree313 🌹🍃