ما را چه می اندیشی ای اندیشه ساز جان ما
دامی فتاده در دل و بر بسته بر پیمان ما
حالی بگو ای هوشمند از حال زار خسته ام
کی می توان رخسار دید از بعد این هجران ما
لطفی کن و یک گوشه چشمی به ما انداز تا
مرهم شود بر درد ما، روحی بر این ریحان ما
ای خسرو خوبان چنین، بر بسته ای راه گزین
تا کی گریزد از کمند، آهوی دشتستان ما
ما را به شبهای عدم، بر بسته ای می در قدم
مستی فزونم داده ای، هوشیار گشته جان ما
مطرب نوایی ساز کن تا جان مان راحت شود
از این همه سوز عطش، از گفته پنهان ما
ما را به چشم شوخ وی میلی فتاد از جام می
عکس رخ ماهش ببین افتاده در فنجان ما
یک قصه دارد عشق را در می نویسد شعر گون
باز این قلم افتاده از عشقش بر این دستان ما
حالی مرا یک دفتری، از وصف رخسارش نویس
ای خوش نویس مجلسِ این گلرخان خوان ما
۱۴۰۳.۰۴.۳۱. ۱۴:۳۲. "یسار"
ای تن تبدار، ای عطش سوزان
ای آرزوی همیشگی
آهوی چشمانت
مرا مسحور خویش ساخته
پلکی بزن تا لختی بیاسایم
از هجوم نگاهت
که تا مغز استخوانم را
به آتش می کشد
و خاکستری هم به جا نمی گذارد
۱۴۰۳.۰۵.۰۱. ۰۹:۲۱. "یسار"
نور چشم من تویی ای آرزوی ماندگار
جسم و جانم گشته از دوری رویت بی قرار
نیست آرامی بجز، آرام چشمان ترم
ساحلی دیگر نمی یابم نشینم در کنار
شوق دیدن را ببین، کرده وجودم اشتیاق
تا به وصلت می رساند، این هجوم انتظار
ملک هستی را ببین، در گردش دور زمان
می برد ما را به یغما در مسیری استوار
من که در اشک شفق، خون هزاران لاله را
دیده ام در پای خوبان، گشته پرپر لاله وار
ماه و خورشید و فلک در سیر خود سردر گمند
من به دیدار شما افتاده ام در این مدار
ساقیا جامی بده تا راحتم سازد از این
گردش بس نا موافق گردشی دیوانه وار
۱۴۰۳.۰۵.۰۱. ۰۹:۳۲. "یسار"
قلم در دست من
تصویر رخسار تو بر دل
می نگارم سطر سطر
چشم زیبایت بروی دفترم
می کنم نجوای نامت
چون تویی لیلای من
لیل و نهار شعر من!
خاطرم را پر کن از نام قشنگت
تا که عطر آگین شود این دفترم
من تو را هرگز ز یادم می برم؟
۱۴۰۳.۰۵.۰۱. ۱۸:۰۳. "یسار"
محو چشمانت شدم
آندم که پاشیدی به من
نور نگاهت را
شبنمی
بر گونه های من نشست
تا که رخسارت
میان دیدگانم نقش بست
آری این سیل خروشان
از دو چشمم می رود
در فراق روی تو
۱۴۰۳.۰۵.۰۱. ۲۱:۵۹. "یسار"
من اسیر امتحان ماضی ام
هر چه را خواهد خدا من راضی ام
در بهشتم برده بود رب جلیل
در مکانی قرب خویشش بی دلیل
کردم آنجا من طمع بر گندمی
شد برون زانجا تمام مردمی
کرده ام خود را اسیر عالمی
تا به کی باید. به دنیا مانمی
محنت و غم در زمین افزون تر است
هر دمش را امتحانی دیگر است
باید این آدم بلا گردان شود
تا که درگاه خدا قربان شود
همچو مرغی در قفس افتاده ای
بهر دانه در بلا افتاده ای
می کنم من هر چه خاطر خواه او
در طلب از رحمت درگاه او
می سپارم من به عشقش جان و سر
گفتمت از راز عشقش مختصر
۱۴۰۳.۰۵.۰۲. ۲۲:۵۰. "یسار"
ای درد تو درمان من، ای روی تو هجران من،
آذین ببسته این غمت ویران کند سامان من
با هر فروغ روی تو دل می شود روشن ضمیر
ای آسمانی ماه تو، روشن کند زندان من
از هجر تو من مانده ام، لیلی و مجنون خوانده ام
صد دیده را گریانده ام، ای اشک سیل افشان من
راهی نمانده تا کنم من از وصالت گفتگو
بیرون شود غم از دلت، ای از غمت تالان من
اشک بصر دارم به رخ، تا می نمایی ام تو رخ
می سوزم از هجران تو، ای هجر بی پایان من
در می شراب و مستی ام، در عشق تو سر مستی ام
هستی تمام هستی ام، ای هست بی پایان من
آسوده کن دل را ز غم، آسوده گردی از عدم
مجنون صفت از بیش و کم، کم ناله کن نالان من
گر شبرو است این طوسنم، دل را به دریا می زنم
یا غرقه می سازد مرا، یا می دهد سامان من
۱۴۰۳.۰۵.۰۳. ۰۹:۴۱. "یسار"
من خادم این خانه ام و خانه ندارم
از بهر خودم خانه و کاشانه ندارم
کاشانه من بزم سر کوی حسین است
آواره کوی وی و ویرانه ندارم
ویرانه از آن تو شد و باز شد آباد
از بهر تو من یک دل ویرانه ندارم
۱۴۰۳.۰۵.۰۳. ۱۲:۱۰. "یسار"
سالها پیچیده عطر عاشقی در دفترم
من برای هجر یاران می نگارم دلبرم.
می نویسم از رخ لیلا و درد هجر او
تا به کی از این بلا سوزد تن خاکسترم
شعله ور می سازد هر دم یاد او جان مرا
خود بگو چون از غم طوفان و دریا بگذرم
ساحلی خواهم که آسایم کنارش لحظه ای
یک نفس آرام گیرم در کنارت دلبرم
میکنم آواره کوه و بیابان خویش را
تا بدانی من به تو از عالمی عاشق ترم
مرگ را آسان تر از هجر رخت می دانم اش
زانکه در مرگم بود دیدار حی داورم
من تو را کردم طلب در روزگار تلخ خویش
تا به شیرینی رسد کام دل درد آورم
مست کن جان مرا بگذار از این عالم برون
تا که راحت گردد این تن از بلای مضطرم
می نویسم شعر تو در دفتر قلبم هنوز
می کشی ما را در این شعر و غزل در دفترم
۱۴۰۳.۰۵.۰۴. ۱۲:۳۹. "یسار"
سوز دل بیابان
بی قراری بلبل
طوفندگی موج دریا
همه نشان از هجران
رخ زیبایی است
که عمری است
گریبان گیر دلهای بیقرار
و جانهای مشتاق وصال است
باز آی و شانه مردانه ات را
برای تسکین دردهایم حمایل کن
دیگر طاقت ماندن ندارم
و توان رفتن
نگذار وصالت آرزویی باشد
و حسرت دلی که
جز تابش خورشید جمالت
آرام بخش دیگری ندارد
۱۴۰۳.۰۵.۰۵. ۰۹:۲۳. "یسار"
تار گیسویش پریشان کرده در باد و نسیم
تا بسازد خنجری از آن نگاه سهمگین
بر زند بر قلب بیمارم دوباره
بر کشد تصویری از خون شقایق
در افق تا دور دست
آری این سان می شود
شرح جنون عاشقی را وصف کرد
با عبور خط سرخی تا ورای زندگی
۱۴۰۳.۵.۰۶. ۱۴:۵۵. "یسار"
شاهکار زندگی هر انسانی نه نقاشی است نه شعر نه رمان یا یک بنای تاریخی عظیم
بلکه شاهکار زندگی هر کس نیروی عشق پنهانی است که شاهکارها را خلق نموده اند.
۱۴۰۳.۰۵.۰۶. ۱۹:۱۴. "یسار"