2.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرامشمون رو مدیون این افراد هستیم
با نوحه خوانی حاج صادق آهنگران
🇮🇷
1.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب زیباتون
💫متبرک به
گرمی نگاه خدا
💫الــهی
دلخوشیهاتون افزون
💫دلاتون مملو از شادی
و جمع خانوادهتون
💫پراز دلگرمی و لبخند
شبتون بخیر🩵
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلبرے برگزیدھ ام ڪہ مپرس...!
ڪاش روزی بشوم ؛ شبیه تو...
برادرآسمانـٖےام☁️🌱
#شهدایی
و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
مکتب زینبیون شهید حاج قاسم سلیمانی خواهران انقلابی
1.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شهید مهدی زین الدین
🌹 شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد سیدالشهدا (ع) یاد میکنند🌴
شهادت در حين نماز شب صبح روز بعد والفجر (1) كه براي انتقال شهدا و بقيه مجروحان به منطقه رفتيم با يك صحنه عجيب رو به رو شدم. در بين شهدا، برادري بود كه ديشب مجروح شده بود. اين برادر روي سجاده اي نشسته بود. قرآن و مهرش روي سجاده و هر دو دستش شديداً مجروح بود. او با همين حالت شهيد شده بود. از خودم پرسيدم: اينها با اين وضع، نماز شبشان را ترك نكردند، ما كجاي راه هستيم؟
نماز شب با سوز و گداز همسر باكري در مورد اخلاق او در خانه مي گويد: باوجود همه خستگي ها، بي خوابي ها و دويدن ها، هميشه با حالتي شاد بدون ابراز خستگي به خانه وارد مي شد و اگر مقدور بود در كارهاي خانه به من كمك مي كرد. لباس و ظرف مي شست و خودش كارهاي خودش را انجام مي داد. اگر از مسلئله اي عصباني و ناراحت بودم، با صبر و حوصله سعي مي كرد با خونسردي و با دلايل مكتبي مرا قانع كند.
دوستان و همسنگرانش نقل مي كنند به همان ميزان كه به انجام فرائض ديني مقيد بود نسبت به مستحبات هم تقيد داشت. نيمه هاي شب از خواب بيدار مي شد و با خداي خود خلوت مي كرد و نماز شب را با سوز و گداز و گريه مي خواند. خواندن قرآن از كارهاي واجب روزمره اش بود و ديگران را نيز به اين كار سفارش مي كرد.
تا آخر عمرش نديدم يك شب نماز شب نخواند وقتي مهدي به دنيا آمد، وضع ماليمان خيلي خوب نبود. از همان بچّگي ياد گرفت كه كار كند، زحمت بكشد. لطف خدا بود كه آن شرايط برايمان پيش بيايد و مهدي بچّه ي نازپرورده اي بار نيايد. كمك حالم بود. با آن كه مدرسه مي رفت، روزي چند ساعت مي آمد دم مغازه كمك من. توي خانه هم به مادرش كمك مي كرد. اگر خريدي داشتند، حتّي اگر بهش نمي گفتند، باز هم زنبيل را برمي داشت و مي رفت. نسبت به كوچك ترين كارها احساس مسئوليت مي كرد.
به قرآن خواندن هم علاقه ي زيادي داشت. پنج سالش بود كه مي ديدم وقتي مادرش روي سجاده قرآن باز مي كند، مي رود و مي نشيند كنارش و به كلمات قرآن نگاه مي كند؛ به قرآن خواندن مادرش. همين شد كه زود ياد گرفت. خوب و روان قرآن مي خواند. صدايش هم خوب بود. وقتي كه بزرگ تر شد، هر وقتي كه پيدا مي كرد، زود قرآن را از جيبش درمي آورد و مي خواند، حتّي اگر پنج دقيقه وقت داشت. ياد گرفت نماز شب بخواند. تا آخر عمرش نديدم يك شب نخواند.
مي خواستيم برويم مسافرت. چند وقت قبلش، دزد خانه مان را زده بود. مي ترسيديم خانه را تنها بگذاريم. به شاگرد مغازه گفتم شب ها برود توي خانه بخوابد. او مي گويد: «آخرهاي شب زنگ خانه رو زدند. رفتم در رو باز كنم، ديدم مهدي و چندتا از دوستاش از جبهه اومدن. اومدن تو و شامي خوردند و چون خسته بودند زود خوابشون برد. دم دم هاي سحر صدايي شبيه ناله شنيدم. اوّل اعتنا نكردم. باز هم صدا رو شنيدم رفتم ببينم از كجاست. ديدم مهدي توي ايوان سجاده پهن كرده و رفته به سجده و داره ناله مي كنه، گريه مي كنه. توي آن هوا، وسط زمستان.»
از دوستانش هم شنيده ام آن قدر با خلوص و دل صاف نماز شب مي خوانده كه بيش تر بسيجي هاي لشكر را نماز شب خوان كرده بود. خب، به فرمانده شان نگاه مي كردند. ما كه نمي دانستيم فرمانده ي لشكر است. اصلاً نمي دانستيم توي جبهه كاره اي است. فكر مي كرديم مثل همه، مثل دوستانش يك بسيجي ساده است.
منبع: كتاب «تو كه آن بالا نشستي»؛ مهدي زين الدين – انتشارات روايت فتح
به نقل از: عبد الرزاق زين الدّين (پدر)