علی در شبی که فردای آن به شهادت رسید، تا صبح نخوابید، و تمام شب را مشغول عبادت با خدای خود بود. او هر شب برای این که کسی متوجه نشود که نماز شب می خواند، نزدیک در چادر می خوابید و با غلت زدن از ان خارح می شد، تا کسی متوجه بیدار شدن او برای نماز شب نشود.
شهید علی (بیام)شریفی
منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه:94
نصفه شب بیدار می شد، یک تکه کاغذ از زیر پتو برمی داشت می گذاشت جلویش، از رویش نماز می خواند. نوشته بود نماز شب چند رکعت است و چه طور باید خواند.
یادگاران، جلد 20 کتاب شهید محمد جهان آرا، ص 18
آخر شب بود. دلم برایش تنگ شده بود. به خودم گفتم: تو چه طورخواهری هستی ؟ برادرت توی بیمارستانه، برو یه سر بهش بزن.
می دانستم ناراحت می شود که شب برویم بیرون. گفتم: علَی الله. می روم، هر چه باداباد. رفتم. پشت در اتاقش مراقب ایستاده بود و برق اتاقش خاموش بود. گفتم: لای در را باز کنید، من این را برایش بگذارم تو و یک نظر ببینمش و بروم. یادم نیست چی برایش برده بودم، ولی یک چیزی برده بودم. بیش تر بهانه بود. در را که باز کردند، دیدم صدایش می آید. مناجات می کرد. خواستم بیایم بیرون که من را دید. گفت: این جا چه کار می کنی ؟
گفتم: دلم برات تنگ شده بود، آمدم ببینمت.
گفت: من راضی نیستم این ساعت شب بیایی این جا.
گفتم: زود می روم.
گفت: برو.
یادگاران، جلد 6 کتاب شهید محمود کاوه، ص 22
تمام شب را توی راه بودیم. خسته و فرسوده رسیدیم. هوا سرد بود. دست بردار نبود. همین طور حرف می زد؛ فردا چه کار کنید، چه کارنکنید، چند نفر بفرستید آن جا، این جا چند تا توپ بکارید. این دسته برگردد عقب، آن گروهان برود جلو.
دقیق یادم نیست. یازده ـ دوازده شب بود که چرتمان گرفت. زیلوی گوشه ی سنگر را برداشتم و پهن کردم و دراز کشیدیم. چیزی نداشتیم رویمان بیندازیم. پشت به پشت هم دادیم و خوابیدیم، که مثلا گرممان شود. دو ساعت که گذشت، بلند شد. با آب قمقمه اش وضو گرفت وایستاد به نماز. حس نداشتم تکان بخورم، چه رسد به بلند شدن و وضوگرفتن. فقط نگاهش می کردم.
یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 75
بچه ها را برای نماز صبح بلند می کرد. می خواند
ای لاله ی خوابیده چو نرگس نگران خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز.
می گفت: اگه آیه ی آخر سوره کهف رو بخونین، هر ساعتی که بخواین بیدار می شین.
آمد بالای سرم، گفت: مگه آیه رو نخوندی ؟
گفتم: چرا؟
گفت: پس چرا دیر بلند شدی ؟
درست موقع اذان بود. گفتم: نیت کرده بودم سر اذان بیدار بشم که شدم.
خندید. گفت: مرد مؤمن، این رو گفتم برای نماز شب بلند شین.
گفتم: حاجی ما خوابمون سنگینه. اگر بخواهیم برای نماز شب بلندبشیم، باید کل سوره ی کهف رو بخونیم، نه آیه ی آخرش رو.
یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 48
« برادر ها بلند شید ؛ نماز شب. » هوا سرد بود. کسی حال بلند شدن نداشت. پتو ها را کشیده بودند تا روی سرشان و خوابیده بودند. دست بردار نبود. هی داد می زد « بلند شید؛ نماز شب!» یکی سرش را از زیر پتو در آورد. همین طور که چشم هایش بسته بود گفت« از همین زیر پتو العفو. » چند تا پتو دور خودش پیچید و رفت. زیر نور فانوس دعا می خواند، نماز می خواند، گریه می کرد.
یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 45
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت:«می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب. » بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 11
نماز شب مختصر نماز شب از نمازهاي مستحب مي باشد. اين نماز از يازده ركعت تشكيل شده است كه به ترتيب زير به سه بخش تقسيم شده و خوانده مي شود:
1. هشت ركعت نماز كه به صورت چهار نماز دو ركعتي - مانند نماز صبح - مي باشد و نافله شب خوانده مي شود. و به دلخواه مي تواند به جاي «قل هواللّه » يكي از سوره هاي كوتاه را خواند كه ثوابش بيشتر است.
2. بعد، دو ركعتِ آن به نيت نماز شفع خوانده مي شود. به اين صورت كه در ركعت اول بعد از «حَمد» به جاي قل هو اللّه ، سوره قل اَعوذ برب الناس و در ركعت دوم بعد از حمد سوره قل اعوذ برب الفلق خوانده شود و بعد قنوت، ركوع، دو سجده و در پايان سلام و نماز تمام مي شود.
3. نماز يك ركعتي كه نامش نافله وتر است. مي توان بعد از سوره حَمد، يك مرتبه سوره توحيد خوانده و يا اين كه سه مرتبه سوره توحيد و يك مرتبه سوره ناس و يك مرتبه سوره فلق خوانده شود.
هرچه قدر قنوت نافله وتر طولاني تر خوانده شود، بهتر است. به هنگام قنوت، ابتدا هفت مرتبه خوانده شود: «هذا مقامُ العائِذِ بِك مِنَ النّار». و بعد، هفتاد مرتبه گفته شود: «استغفر اللّه ربي و اتوبُ اليه» و توصيه شده كه براي چهل نفر از مؤمنين دعا و استغفار شود. نحوه دعا به اين شكل است: «اللهم اغْفِر لِفلان...» به جاي «فلان» نام مؤمن مورد نظر برده شود و يا به صورت فارسي گفته شود. مثلاً بگويد: «خداوندا بيامُرز پدرم را...» و سپس سيصد مرتبه بگويد: «العفو».
مستحب است براي شمارش تعداد ذكرها از دست راست استفاده شود. و دست چپ خود را به حالت قنوت بالا ببرد.
در پايان قنوت بگويد: «رَبِّ اغْفِر لي و ارْحَمني و تُب عَلَي اِنَّك اَنْتَ التَّواب الغفور الرَّحيم» و سپس به ركوع رفته و دو سجده و بعد سلام دهد و نماز را تمام كند. در پايان نماز نيز تسبيحات اربعه خوانده شود.
نام بلند مهدی زین الدین در سال 1338 در انبوه نام زمینیان درخشید و هستی آسمانی اش در خاک تجلی یافت. او در خانواده ای مذهبی، متدین در تهران متولد شد. با ورود به دبستان و آغاز زندگی تازه، مهدی اوقات فراغتش را در کتاب فروشی پدر می گذراند. مهدی در دوران تحصیلات متوسطه اش به لحاظ زمینه هایی که داشت با مسائل مذهبی و سیاسی آشنا شد. او در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی به دلیل نپذیرفتن شرکت اجباری در حزب رستاخیز از دبیرستان اخراج شده بود، با تغییر رشته و علیرغم تنگنا و فشار سیاسی تحصیل را ادامه داد و رتبه چهارم را درمیان پذیرفته شدگان دانشگاه شیراز به دست آورد. اما با تبعید پدر به سقز از ادامه تحصیل منصرف شد و به شکل جدی تری فعالیت مبارزاتی را پی گرفت. پدر پس از زمانی کوتاه به اقلید فارس تبعید شد و دور از خانواده مدتی را در آنجا گذراند. با شروع مبارزات مردمی در سال 1356 پدر مخفیانه به قم رفت و خانواده را نیز منتقل کرد. از آن پس مهدی به همراه پدر و جمعی دیگر در ساماندهی و پیشبردن انقلاب در شهر قم تلاش های بسیاری کردند. با به ثمر رسیدن تلاش های جمعی و پیروزی انقلاب، مهدی ابتدا به جهاد سازندگی و سپس با تشکیل سپاه پاسداران به این نهاد پیوست و پس از مدتی به عنوان مسؤول اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران قم فعالیت های خود را ادامه داد. این مسؤلیت مقارن با توطئه های پیچیده و پی در پی ضد انقلاب بود که او با توانایی، خلاقیت و مدیریت بالایی که داشت به بهترین شکل ممکن آنها را از سر گذراند و این مرحله بحرانی فعالیت سیاسی را طی کرد. هنوز نخستین شعله های جنگ تحمیلی بر افروخته نشده بود که آقا مهدی با طی دوره آموزش کوتاه مدت نظامی همراه با یک گروه صد نفره عازم جبهه های نبرد شد و نخستین تجربه رویارویی مستقیم با دشمن را پشت سر گذاشت. او در طول دوران حضورش مسئوولیت شناسایی یگان های رزمی، مسئوولیت اطلاعات و عملیات قرارگاه نصر، فرماندهی تیپ علی بن ابیطالب(ع)، فرماندهی لشگر خط شکن علی بن ابیطالب(ع) و فرماندهی لشگر 17 علی بن ابیطالب(ع) را بر عهده گرفت.
سردار سرلشگر مهدی زین الدین در آبان ماه سال 1363 در حالی که به همراه برادرش مجید(مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشگر علی بن ابیطالب) برای شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت در حال حرکت بود، پس از سال های طولانی انتظار، کلید باغ شهادت را یافت و مشتاقانه به سرزمین های ملکوتی آسمان هفتم بال گشود. زين الدين در 25 سالگي بر اثر اصابت گلوله به سينه و ران پا در تپه ساروين در حومه شهر سردشت به شهادت رسيد. از او يک دختر به يادگار باقي ماند. پيکر پاک و مطهرش را در گلزار شهداي قم به خاک سپردند. برادرش مجيد نيز در راه رسيدن به معشوق جانش را در طبق اخلاص نهاد.
منبع سایت صبح
در سی امین روز از فروردین ماه سال 1333 خداوند مهدی را به خانواده معتقد و با ایمان باکری در شهرستان «میاندوآب» عطا فرمود. مهدی خردسال بود که از نعمت دستان نوازشگر مادر محروم شد. او تحصیلات خود را در ارومیه آغاز کرد و از سال آخر دبیرستان همزمان با شهادت برادرش «علی» به دست مامورین ساواک به فعالیت های سیاسی علیه رژیم پرداخت. پس از اخذ دیپلم وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی مکانیک کسب علم نمود.
او همزمان با تحصیل، مبارزات سیاسی خود را علیه رژیم ظلم و استبداد در تبریز گسترش داد و پس از مدتی برادرش حمید را به منظور ارتباط با سایر مبارزان و تهیه اسلحه و مهمات به خارج از کشور فرستاد. پس از اتمام تحصیلات مهدی به سربازی اعزام شد اما فرمان امام را مبنی بر ترک پادگان ها، لبیک گفت و از آن پس زندگی مخفیانه خود را آغاز کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با تشکیل سپاه پاسداران به عضویت سپاه در آمد و در سازماندهی این ارگان نقش مؤثری را ایفا نمود.
مدتی نیز در دادستانی دادگاه انقلاب خدمت کرد. او همزمان با فعالیت در سپاه، مسئوولیت شهرداری ارومیه را نیز بر عهده گرفت. با شروع جنگ تحمیلی زندگی مشترک خود را آغاز کرد و بلافاصله پس از ازدواج(روز بعد از ازدواجش) عازم جبهه ها شد. باکری در پاکسازی منطقه از مزدوران شرق و غرب شبانه روز تلاش می کرد و خدمات ارزنده ای را ارائه داد. او در عملیات فتح المبین در منطقه رقابیه به عنوان معاونت تیپ نجف اشرف به مقابله با دشمن پرداخت و از ناحیه چشم مجروح شد و پس از آن در عملیات هایی چون بیت المقدس، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر یک تا چهار و... در سمت های مختلف شرکت کرد و عاشقانه ازمیهن اسلامی دفاع نمود.
او مدتی قبل از عملیات بدر به خدمت رهبر و محبوبش امام خمینی (ره) رسید و اشک ریزان از ایشان خواست تا برایش دعا کنند که شهد شیرین شهادت را بنوشد. چند روز بعد دعای پیر جماران در حق مهدی مستجاب شد. بیست و پنجم بهمن سال 1363 در عملیات بدر در شرق دجله فرماندهی لشگر عاشورا را به عهده داشت که بر اثر اصابت گلوله به دیدار محبوبش شتافت.
پیکر پاک این فرمانده 30 ساله چون مرواریدی در صدف پنهان ماند.
منبع سایت صبح
دوازدهم خرداد سال 1335 بود که ناصر در تهران چشم به جهان گشود. دوران کودکی و نوجوانی را به تحصیل و کسب دانش پرداخت. از همان ابتدا روحیات خاص و بلند نظری های او دورنمایی از آینده ای روشن و تابناک بود. با پایان گرفتن تحصیلات متوسطه به دانشگاه راه یافت و در دو رشته پیراپزشکی و تربیت بدنی پذیرفته شد و دو مین رشته را به دلیل علاقه ای که به آن داشت برگزید و در کنار تحصیل برای امرار معاش به تدریس پرداخت. در زمان پهلوی به دلیل حرکات ضد آمریکایی دستگیر و راهی زندان قصر شد و پس از آزادی از زندان یک مبارز تمام عیار بود.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به سپاه پاسداران پیوست و به منظور مقابله با تحرکات منافقین به کردستان اعزام شد. در حالی که فرمانده سپاه پاوه بود در تشکیلات منافقین نفوذ کرده و اطلاعات بسیاری را جمع آوری نمود. با شروع جنگ تحمیلی به دفاع از مرزها برخاست و سر انجام در ششم شهریور سال 1361 معاون قرارگاه حمزه سيدالشهدا(س) به شهادت رسید. سردشت شاهد اصابت تير به پيشاني اين دلاور 26 ساله بود. پيکر پاک فرمانده سپاه کردستان را در قطعه 24 بهشت زهرا(س) در نزديکي دکتر چمران آرميده است. از او يک فرزند به يادگار باقي ماند.
منبع سایت صبح
سال 1340 در مشهد الرضا (ع)، خانواده مؤمن و معتقد کاوه صاحب پسری شدند که او را محمود نامیدند و از همان کودکی برای تربیت دقیق و پرورش خصائص اسلامی در وجودش تلاش بسیار نمودند. پدر محمود از کسبه متعهد مشهد به شمار می آمد و با روحانیون مبارزی چون آیت الله خامنه ای، شهید هاشمی نژاد و شهید کامیاب در ارتباط بود. دوران دبستان به پایان رسید و علاقه شدید پدر به مکتب اسلام باعث شد که محمود به ادامه تحصیل در حوزه علمیه تشویق شود. او همزمان تحصیلات دوره راهنمایی و دبیرستان را نیز ادامه داد. با اوج گیری جریانات انقلاب، او که جوانی با نشاط و مذهبی بود، فعالیت های مبارزاتی خود را آغاز کرد و در طی این مسیر از راهنمایی های آیت الله خامنه ای بسیار استفاده نمود. محمود جزو اولین افرادی بود که به سپاه پاسداران در مشهد مقدس پیوست و پس از گذراندن یک دوره شش ماهه چریکی، به آموزش نظامی دیگر برادران سپاه و بسیج پرداخت. چندی بعد برای حفاظت از بیت شریف امام (ره) به خدمت ایشان حاضر شد و در مدت شش ماه توشه پر باری از سیره عملی آن حضرت ذخیره نمود. حمله متجاوزان آغاز شد و کاوه ماندن را تاب نیاورد، پس خود را به جبهه شوش رساند و به یاری شهید چمران شتافت. به دنبال عملیات نیروهای سپاه در محورهای مختلف کردستان و همزمان با تشکیل تیپ ویژه شهدا (به فرماندهی شهید کاظمی )، محمود به عنوان فرمانده عملیات این تیپ، برگزیده شد. آوازه تیپ شهدا و فرمانده عملیات آن تا به آنجا رسیده بود که افراد ضد انقلاب دستگیر شده می گفتند: «فرماندهان ما تأکید کرده اند که اگر با نیروهای تحت امر شخصی به نام «کاوه» مواجه شدید، مقابل آن ها نایستید و فرار کنید.» او پس از شهادت شهیدان کاظمی ، گنجی زاده و محمد بروجردی در سال 1362 فرماندهی تیپ را به عهده گرفت. محمود کاوه، زندگی اش را وقف انقلاب کرده، خود را فرزند کردستان می نامید و با وجود تبلیغات سوء دشمنان و ضد انقلاب، مردم مهاباد با شنیدن خبر شهادتش، پای برهنه پیکر او را بر دوش گرفتند و بر سر و سینه زدند. روح بلند و آسمانی محمود در یازدهم شهریور ماه سال 1365 در سن 25 سالگی، در عملیات کربلای 2 و در حالیکه پیشاپیش رزمندگان بر قله 2519 حاج عمران به سوی یاری دین خدا گام بر می داشت، رفیع ترین قله عشق و عرفان را فتح کرد و تنها فرزندش «زهرا» را برای ما، در راه ماندگان، به یادگار گذاشت.
منبع سایت صبح