پشهها رهایمان نمیکردند. یک دست روی زانو میگذاشتیم و با دست دیگر دورشان میکردیم. خواندن قنوتمان هم وضع بهتری از رکوع نداشت. بدتر از آن گرمای هوا بود. لباسمان خیس بود. بعد نماز بلند شدم تا بیرون بروم. سیّدمهدی سر به سجده گذاشته بود. صبر کردم تا بیاید، ولی او نه هجوم پشهها را حس میکرد و نه گرمی هوا.
شهید سید مهدی احمد پناهی
منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص154
نوجواني شهيد عليرضا کريمي
آن روز، به مسجد نرسيده بود. براي نماز به خانه آمد و رفت توي اتاقش. داشتم يواشکي نماز خواندنش را تماشا ميکردم. حالت عجيبي داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوري حمد و سوره ميخواند مثل اين که خدا را ميبيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا ميکرد. بعدها در مورد نحوهي نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت:«اشکال کار ما اينه که براي همه وقت ميذاريم، جز براي خدا! نمازمون رو سريع ميخونيم و فکر ميکنيم زرنگي کرديم؛ اما يادمون ميره اوني که به وقتها برکت ميده، فقط خود خداست.»
منبع: مسافر کربلا، صفحه:32
« کجا؟ هنوز که بازیمون تموم نشده.».
میدانستم بیفایده است. پسر عمو بودیم و همبازی هم. بار اول نبود که این اتفاق میافتاد. گفت:«صدای اذون رو نمیشنوی؟ میرم نماز! ».
شهید نور الله اختری
منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص251
تارهای صوتیش قطع شده بود. صدایش در نمی آمد. مصطفی ول کن نبود، پایش راکرده بود توی یک کفش که باید بری اذان بگی! وقت اذان، به جای اینکه صدای اذان بیاید، یکی داشت یک نفس توی میکروفن « ها» می کرد. بعضی وقت ها نفسش بند می آمد. یک کمی یواش تر نفس می گرفت، دوباره « ها – ها – ها. » نمی توانست بخوابد. پلک هایش روی هم نمیرفت. با خودش کلنجار می رفت که از ته حلقش چند صدا بیرون آمد« ها- ها – ها » کم کم صدا ها قوی شد؛ اعراب گرفت، کامل شد. یک کلمه، دو کلمه. . . یک جمله، یک جمله ی کامل ازدهانش بیرون آمد. باورش نمی شد. نمی دانست چه کار کند. « می خوای برات شعر بخونم؟» مصطفی از زیر پتو پرید بیرون. زبانش بند آمده بود « مگه می شه؟ تو داری با من حرف می زنی! » بیت دوم شعر را که خواند، مصطفی گفت « دعای توسل هم می تونی بخونی؟» بچه ها بیدار شدند. دورش حلقه زدند. توی تایکی شب، چشم هایشان به لب های گودرز بود که بالا و پایین می رفت. هیچ کس دعا نمی خواند، فقط نگاه می کردند. یه اسم حضرت زهرا که رسید صدای مصطفی بالا رفت. روضه می خواند. روضه ی حضرت زهرا. ده بار حضرت را قسم داد. ده بار هم حضرت مهدی را قسم داد. گریه می کرد. شعر می خواند. خوش حال بود. اسمش گودرز بود، از آن به بعد مهدی صدایش می کردند.
یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 61
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ #بازنشر
خانوما حواستونو جمع کنید !!!
این کلیپ ارزش یکبار دیدنو داره...
🕊چادرتونو محکم بچسبید و بهش افتخار کنید
مانتو حجاب کامل نیست ، تمام...
خودتونو گول نزنید !!!
🇮🇷
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ذوق و شوق نینوا کرده دلم💔
چون هوای جبههها کرده دلم
هیت رزمندگان اسلام
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹بشنوید سخن_آسمانی شهید آوینی را
🌴پروانگان_بیپروای_عشق
🌴 تصاویری بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از دوران دفاع مقدس با گفتاری زیبا و شنیدنی از شهید آوینی:
🌴 عقل گفت : اکنون زمان مبارزه و جنگ و جهاد است و در جنین عرصه ای سخن از عشق و محبت گفتن خطاست...!
عشق پرسید : چیست که تو را از دیار مألوف و خانه امن بیرون کشانده و در کوه و بیابان در زیر تازیانه سرما و گرما ، در دامن رنج و خطر افکنده است ، درنگ نکردم و برخاستم و در هیاهوی نبرد و در میان غرش سلاح ها به دامن عشق در آویختم و فرشتگان که تاب تماشای نور عشق نداشتند ، در پس حجاب عقل پنهان شدند....
سوخته دلی و سوخته جانی را جز از بازار پر آتش عشق نمیتوان خرید...
چرا که جز پروانگان بیپروای عشق ، کسی جرات بال سپردن به شعله این شمع را ندارد 🌴
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در این لحظات ملکوتی التماس دعا از همه ی شما خوبان دارم
نماز، روزه هاتون قبول حق📿
#رمضان_افطار
🇮🇷
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تفاوت کودکان غزه، با سایر کشورهای دنیا
ببین که فرق از کجا تا به کجاست…
🇮🇷