فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | عاشورای خونین نیجریه / ۱۲ شهید در حمله نیروهای امنیتی
🔺️ نیروهای دولتی نیجریه با حمله به عزاداران حسینی در این کشور دست کم ۱۲ عزادار حسینی را در #روز_عاشورا به شهادت رساندند.
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
تحلیلی کوتاه
#پرستومروجی
📌حضور مقتدا صدر ، از رهبران شیعه عراق که تا پیش از این بسیاری از تحلیلگران او را رهبری ضد ایرانی و در برابر منافع جمهوری اسلامی در عراق می دانستند.
🔺️ چند ماه پیش عمار حکیم، دیشب سید حسن نصرالله ، امروز انصارالله ، الان و در روز عاشورا هم مقتدی صدر!
🔺️ معنای این عکس استراتژیک را بهتر از همه ترامپ و ملک سلمان و نتانیاهو می فهمند.
🔺️ ️خاورمیانه جدید شکل گرفت اما نه آنگونه که یانکی های آمریکایی در خوابهای آشفته خود میدیدند. بل آنگونه که علمدار جبهه مقاومت تدبیر و طراحی کرده بود.
🔺️ حالا یمن و عراق و لبنان همه یک پیام واضح به دنیا مخابره کردند کهـ #ما_تركناك_یا_ابن_الحسین
و این تازه آغاز ماجراست...
#حب_الحسین_یجمعنا
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | نتانیاهو فراری شد
«بنیامین نتانیاهو» که در مراسم حزب «لیکود» در «اشدود» شرکت کرده بود با بلند شدن صدای آژیر، سخنرانی خود را نیمه تمام رها کرده و به پناهگاه فرار کرد.
#کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 ببینید | ویدئوی منتشر شده در توئیتر سردار قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه از سینهزنی شب گذشته مقتدیصدر در بیت رهبری
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_شانزده
وقتی اسماعیل گفت ملک جاسم مواد و برای یه دختره میگرفته، فکرم مشغول شد...راستش و بخواید ذهنم رفت به سمت فائزه ملکی... دستم و بردم سمت گوشم رفتم روی خط بهزاد... بهش گفتم:
«شنیدی صحبتاش و دیگه؟؟ همین الآن با دکترمون که در پزشکی قانونی مستقر هست هماهنگ کن تا جنازه رو مجددا بررسی کنن و جوابش و بهمون بدن که آیا مقتول از مخدر استفاده میکرده یا نه!»
اسماعیل عظیمی گفت:
_آقا با من بودید؟ یا اینکه با خودتون حرف میزنید؟
+شما به توضیحاتتون ادامه بدید.. به این چیزا کاری نداشته باشید.
_چشم.. بله داشتم میگفتم ، کم کم ملک جاسم به من اطمینان کرد و رفتم خونش. یعنی دعوتم کرد.
+آدرس خونه؟
_سمت حکیمیه بود.
+بنویس دقیق ! کوروکی بکش !
کاغذ و قلم دادم بهش ! آدرس و نوشت و بعد از بازجویی دادم به بچه ها زیر و بمش و در بیارن. به اسماعیل گفتم:
+ملک جاسم دیگه ازت چی میخواست؟
_یک روز بهم گفت براش یه آدم پیدا کنم که بتونه از مرز ردش کنه. یه پیشنهاد مالی کلان بهم داد. چیزی حدود 500 میلیون. گفته بود اگر خودمم بخوام میتونم با خرج اون برم اونور مرز.
+تو چی گفتی؟
_گفتم نمیام.
+کسی رو براش پیدا کردی ؟
_نه آقا.
+ داری دروغ میگی. تو یکنفر و براش پیدا کردی. اون آدمی که برای ملک جاسم پیدا کردی الان در مشهد منتظرشه. اتفاقا همین امروز میخواد ملک جاسم و از مرز رد کنه.
_به حضرت عباس دروغ نمیگم !
صدام و بردم بالا و با مُشت کوبیدم روی میز گفتم:
+وقتی مثل سگ داری دروغ میگی، به دروغ قسمِ حضرت عباس نخور لامصب !! میخوای اسم اون آدمی رو که براش پیدا کردی تا از مرز ردش کنه بهت بگم؟
_آقا دورت بگردم غلط کردم...
چشام و درشت کردم بهش با تهدید گفتم:
+بهت همون اول کار گفتم صادق باش. من از دروغ متنفرم. به خودت کمک کن که پروندت سبک باشه. گفتم یا نه؟
_بله گفتید. شرمندتونم.
+پس غلط میکنی دروغ میگی. چرا خیال میکنی با یه آدم گاگولی عین خودت هست طرفی؟
_شرمنده ام...
روی یه کاغذ یه اسم و نوشتم دادم بهش.. گفتم: «وقتی اسم اون آدم و بهم گفتی، بعدش این کاغذو باز میکنی.»
کاغذ و گرفت بهش گفتم: «فورا اسم اون آدم و بگو.»
گفت:
_اسمش منوچهر هست.
+کاغذ و باز کن.
کاغذ و باز کرد نگاهی بهش انداخت، نگاهی به من انداخت، گفت:
_آقا ببخشید، من نمیدونستم شما همه چیز و میدونید. دیگه راست میگم.
داخل اون کاغذ قبل از اینکه اسم منوچهر و بیاره براش اسمش و نوشتم تا بفهمه ما از همه چیز با خبریم و فقط آوردیمش بازجویی کنیم تا تشکیل پرونده بدیم. البته اسماعیل یه سری ناگفته ها داشت که به دردمون خورد... بهش گفتم:
+ منوچهر و از کجا پیدا کردی؟ باهاش آشنا بودی؟
معلوم بود بدجور ترسیده...گفت:
_راستش وقتی ملک جاسم گفت من یکی رو میخوام تا از مرز ردم کنه یاد منوچهر افتادم که کارش همین چیزا بود. چندباری هم برای همین کارها زندانی شده بود، اما خب همچنان اینطوری امرار معاش میکرد.
وسط بازجویی بودم که عاصف عبدالزهرا بیسیم زد:
_ عاکف / عاصف عبدالزهراء؟
+بگو داداش.
_1000 خبر داده که سوژه رسیده. دستور چیه؟
+ به 1000 بگو تحریکش نکنه. اصلا نزدیکش نشه.. حتما راه و برای سوژه باز کنه و تا میتونه موانع رو برطرف کنه.
عاصف تعجب کرد.. چون نمیدونست چه تصمیمی داریم ! راستش خودمم یه جاهایی هنگ میکردم چرا حاج هادی این کارو داره میکنه و چرا حاج کاظم داره اینطور پیش میره... عاصف گفت:
_آقا مطمئنی؟
+شما کاری نداشته باش !
_اون سمت ردیفه؟
+نگران اون طرف نباش..می افته دست صابر.. اون حواسش هست. از دیشب منتظره تا مهمونش برسن اونجا.
ارتباط من و عاصف تموم شد، به ادامه بازجویی پرداختم.. به اسماعیل گفتم:
+اون ماشینی که داخل پارکینگ فرودگاه بوده، تو برای ملک جاسم تهیه کردی و گذاشتی پارکینگ فرودگاه !! درسته؟
_نه آقا.
+بازم دروغ؟
_آقا به جون مادرم راست میگم.
+مثل اینکه تو آدم نمیشی..باشه! هر طور دوست داری میتونی چرت و پرت تحویل من بدی اما جوری ادیت میکنم تا بفهمی یک مَن ماست چقدر کره داره.. تا چند دقیقه دیگه مشخص میشه که تو راست میگی یا اینکه داری چاخان تحویل ما میدی. اونوقت من میدونم و تو.
آستینام و زدم بالا، از روی صندلی بلند شدم رفتم سمتش. رفتم روی خط بهزاد، گفتم:
+بهزاد، کجایی؟؟ آماده شد؟
_بله حاجی. آماده هست. دارم میام داخل.
ترس رو در چهره اسماعیل میدیدم. صورتم و بردم نزدیک صورتش بهش گفتم «حالا به من دروغ میگی؟ آدمت میکنم.»
از وحشت دستاش میلرزید و هی خودش و روی صندلی جابجا میکرد... به صورتش خیره شدم دیدم فقط پلک میزنه. عرق روی پیشونیش نشسته بود. خانوم ایزدی که پشت سیستم کنترل اتاق بازجویی نشسته بود وَ از دوربین حرارتی وضعیت متهم رو کنترل میکرد، اومد روی خطم.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_هفده
خانوم ایزدی گفت:
«بدنش داغ شده، استرسش رفته بالا... ضربان قلبش تند شده.. ممکنه به دلیل بیماری اعصاب و روان هر لحظه واکنش نشون بده. به نظرم ازش فاصله بگیرید.»
همینطور که با روح و روان اسماعیل عظیمی بازی میکردم، به زور و با لرزش صدا فقط یک کلمه گفت:
«آقا غلط کردم.. میخوای چیکار کنی؟ تورو جون عزیزت رحم کن بهم.. من دارم پدر میشم.. رحم کن به من و زنم.»
همزمان بهزاد درب اتاق باجویی رو باز کرد اومد داخل. لب تاپ و گذاشت روی میز گفتم بره بیرون. بهزاد رفت، به اسماعیل گفتم:
« نترس.. تو مالِ زدن نیستی.. چون دوتا چک بخوری، تا آخر عمرت دور خودت میچرخی.. اونم چکی که من بهت بزنم.. چون هرکی خورده تا یک ماه شبا کابوس دیده... حالا هم این دکمه رو ( اینتر ) بزن.»
کلیدِ اینتر و زد، اون فیلمی که حدود نیم ساعت قبل بچه ها از حراست و امنیت فرودگاه گرفته بودن، همون فیلم و گذاشتیم تا اسماعیل ببینه !
توی اون فیلم دقیقا اسماعیل و نشون میداد. وقتی دید هنگ کرد.. استپ زدم بعدش لب تاپ و بستم.. بهش گفتم:
+دیدی؟
سرش و انداخت پایین. بهش گفتم:
+اسماعیل، من چیکارت کنم که انقدر دروغ میگی؟ چرا ساعت 20 روز قبل، برای ملک جاسم ماشین شاسی بلند بردی گذاشتی داخل فرودگاه؟
_آقا اشتباه کردم. قول میدم دروغ نگم. بهم رحم کن.. میشه یه سیگار بکشم؟
یه لحظه چشام و بستم و یه دونه محکم زدم به صورتش ... دیدم کبود شد... بهش گفتم:
+دیگه دروغ نمیگی. دیگه هم جون مادرت و الکی قسم نمیخوری. دیگه چرت و پرت تحویل من نمیدی. دیگه زررر نمیزنی. تموم کارهایی که انجام دادی داخل این پرونده ثبت و ضبط و مکتوب شده. به بچه ها گفتم بیارنت اینجا که فقط از زبون خودت بشنویم.
فقط وحشت زده نگام میکرد.. گفتم:
+حالا هم اینجا هستی تا از زبون خودت بشنوم، بعدش پرونده رو تکمیل کنم بفرستم بری دادسرا.. به همون خدایی که شاهد هست، فقط یکبار دیگه بخوای دروغ بگی، دارم تاکید میکنم اسماعیل عظیمی، فقط یکبار دیگه یک کلمه دروغ ازت بشنوم، به ولای علی یک جوری میزنمت که بری و با برف سال دیگه بیای پایین. وقتی هم اومدی پایین کاری میکنم که تا آخر عمرت همه جا رو سینه خیز بری! حتی توالت خونت و! حالا ببین من این کارو میکنم یا نه.
_آقا ببخشید.. من از شما میترسم. نمیدونم چیکار کنم. میشه سیگار بکشم؟
+نه... اول حرف میزنیم، بعدش میگم برات سیگار و صبحونه بیارن! فقط امیدوارم دیگه دروغ تحویل من ندی. چون بد میبینی.
مخاطبان محترم #خیمه_گاه_ولایت، راستش من دلم به حال اسماعیل میسوخت. شاید باورتون نشه. نمیدونم چرا گاهی دلم به حال متهمان زیر دستم میسوخت. برای اسماعیل یه لیوان آب ریختم دادم دستش، وقتی خورد بهش با دلسوزی و آروم گفتم:
+ اسماعیل تو اگر مرد بودی و در این بازجویی همکاری میکردی، به شرافتم قسم بهت کمک میکردم. اما مرد نیستی. شجاعت و بزرگی مرد در قد و هیکل و لاس زدن با این زن و اون دختر و خلاف کردن نیست ! شجاعتش در صداقتش هست که تو نداری. دلم برای اون بچه ای که قرار هست تو پدرش بشی میسوزه.. خودت و جمع کن زودتر. حیفه! تو جوون هستی... دیگه خوددانی.
مخاطبان محترم #خیمه_گاه_ولایت، اسماعیل عظیمی در جلسه اول بازجویی وَ همچنین در طول مدت بازداشتش در خانه امن 4412 یه سری مسائل دیگه ای رو هم اعتراف کرد که من دیگه بهش نمیپردازم. چون موضوعات مهم تری هست که باید در ادامه براتون نقل کنم.
متهم و برای تکمیل پرونده تحویل بهزاد دادم و خودم رفتم بالا پیش عاصف که داخل اتاق من بود.. باید کمی استراحت میکردم.. چون حدود دو روز میشد که چشم روی هم نگذاشته بودم.. به عاصف گفتم دوساعت استراحت میکنم، خبر جدیدی اومد بیدارم کن.
«ساعت 9 صبح همان روز/خانه امن 4412»
بعد از اینکه کمی استراحت کردم، بلند شدم دست و روم و شستم.. یه چای بسیار پر رنگ ریختم خوردم.. همینطور که نشسته بودم فکر میکردم، روم و کردم سمت عاصف عبدالزهراء که داشت امور مربوط به پرونده رو رسیدگی میکرد، گفتم:
+از مشهد خبر جدید چی داریم؟
_ملک جاسم فعلا زیر چتر 1000 هست. 1000 هم که از بچه های مشهد هست و همه ی سوراخ سنبه ها رو خوب میشناسه.. خداروشکر هر 20 دقیقه ارتباط میگیره باهامون.
+وضعیت ارتباطات چطوره؟
_همه چیز عالیه. داریم لحظه به لحظه همه چیز و رصد میکنیم.
+با مرز هماهنگید؟
_بله.
+اگر 1000 نتونه تا آخر همراه سوژه پیش بره چه اقدامی کردی؟
_ حاج رسول و یکی دوتا ازعواملش سمت مرز مستقر هستن. باهاشون هماهنگ کردم.
+عاصف! تا الآن 10بار بهت گفتم وقتی داری با من حرف میزنی و گزارش کار میدی، از این لغت مسخره مجهول «یکی دوتا» استفاده نکن !!!! بزار من تکلیفم و بدونم که الآن یک نفر با رسول هست یا دوتا؟
_چشم. ماساژ نمیخوای؟عصبی هستیا. میخوای نوازشت کنم؟
+لا اله الا الله.
خندید، گفت:
_دوتا نیروی مشتی و تازه نفس با حاج رسول هستن.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_هجده
عاصف گفت:
_عاکف واقعا میخوای بزاری ملک جاسم از طریق مرز زمینی کشور و ترک کنه؟ اون الآن صد تا منبعِ اطلاعات هست.
نگاش کردم گفتم:
+دستور از بالاست. البته دو جور دستور.. خودمم موندم. میترسم بازی بخورم. بگذریم.
ديدم عاصف نگام میکنه... گفت:
_ یه مشکلی داریم؟
+چه مشکلی؟
_ببین عاکف جان، اینا اگر بخوان از سمت تایباد برن، ما در اون منطقه با بچه های نیروی انتظامی و برادران سپاه که اونجا مستقر هستن هماهنگ نشدیم و هنوز کاری نکردیم. من نگرانم، چون ممکنه اینارو بزنن. بچه های وزارت اطلاعات هم معمولا اونجا برای یک سری موارد کمین دارن !! از طرفی یه بخشی از اون منطقه دست ارتش هست !!
گفتم:
+حرف آخر؟
_حرف آخر اینه که یه وقتی بین سپاه و وزارت اطلاعات و ارتش موازی کاری صورت نگیره! چون اگر سوژه ها به کمین هرکدومشون بخورن دخلشون اومده.. از طرفی ما داریم رهگیری میکنیم.. میترسم یه وقت بچه های ما رو هدف قرار بدن.
+خب هماهنگ میشیم با هر سه تا .. یکیشون که مربوط به نهاد خودمون هست و مشکلی نیست، پس حله.. اما مسئله ای که الآن برای ما مهم هست اینه که نمیدونیم سوژه ها به کدوم سمت میخوان برن.. برای همین دستمون بسته هست. بعدشم مگه 1000 بهت گفته که از کدوم مسیر دارن میرن.
_اینطور که 1000 چندخطی رو برامون کد کرده، ظاهرا در مسیری هستند که به سمت تایباد میره.. نقشه های سیستمی ما وَ رهگیری های ماهواره ای ما هم همین موارد و نشون میده. ضمنا، اینم یادآوری کنم که ما در اون منطقه دیدبانیمون زیاده.
+خب منم از همین دیدبانی زیاد میترسم که یه وقت بزنن اینارو. با تو موافقم ! الآن بهم بگو که خط این یارو که اسمش منوچهر هست و داره ملک جاسم و میبره رو چک کردید؟
_بله.
+وضعیتش چطوره؟
_فعلا با کسی ارتباط نداره.
+مگه میشه؟
_فعلا که اینطوره !! اما داریم کنترلش میکنیم. طی این دو ساعت سه مرتبه سیم کارت عوض کرده.
+وضعیت نیروی سایه چطوره؟
_باهاش در ارتباطم.. همه چیز فعلا داره درست پیش میره.
+فوری وصلم کن به حاج رسول.
_چشم.
+بعدشم، یه چای بریز بخورم از تشنگی کف کردم.
_الان یکی ریختی برای خودت خوردی !
من و عاصف خیلی باهم شوخی میکردیم، بهش گفتم:
+من دلم میخواد چای بخورم.. تو چیکار داری؟ به تو ربطی داره؟ مگه حق تو رو دارم میخورم؟ وقتی بهت میگم از تشنگی کف کردم، یعنی واقعا تشنمه !
خندید گفت:
_چشم، برات چای میریزم.. ولی معلومه از اون شبی که صابون زدی به گوشتا زیادی کف میکنیاااا.
+پاشو برو مسخره..سر شوخی رو باز نکن چون الآن اصلا وقتش نیست ! خیلی عطش دارم ! برو یه لیوان آب یا اینکه یه فنجون چای بگیر بیار.. یا اینکه به همسایه های پایینی بگو قهوه آماده کنن.
_قلیون میخوای؟
+خجالت بکش. من کی قلیون کشیدم؟
_تعارف زدم.
+برو پی کاری که بهت گفتم، مزه نریز. ضمنا، به بچه ها بگو وصلم کنن به حاج رسول.
عاصف با بچه های طبقه پایین هماهنگ کرد تا من و با یه خط امن وصل کنن به حاج رسول.. بزارید بگم حاج رسول کیه.. حاج رسول یکی از نیروهای اطلاعاتی ما هست که از اداره مشهد بود.. حاج رسول در مواقعی که سمت مرز ایران و افغانستان پروژه داشته باشیم در بعضی موارد از اون استفاده میکنیم... چون منطقه رو خوب میشناسه !! یکی از پسرانش در سمت سیستان طی یک درگیری با تکفیری های گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی در سال 1386 به شهادت رسید و شوهر دخترش هم درسال 1395 توسط گروهک تروریستی انصارالفرقان به سرکردگی جلیل قنبرزهی به شهادت رسید. بگذریم.
حاج رسول اومد روی خط و باهم لینک شدیم.. بعد از سلام و احوالپرسی گفتم:
+حاج رسول چطوری؟ چه میکنی با زحمتای ما؟
باهمون صدای همیشه خسته، اما پر از صلابت و اقتدارش گفت:
_سلام حاج عاکف. خوبی؟ خوشی؟
+دورت بگردم حاج رسول. خاک پاتم.. میگم حاجی جون، در جریان مهمونای ناخونده ای که دارن میان سمتتون هستی دیگه؟
_بله.. آقا سید عاصف عبدالزهراء توجیهُم کِردِه.
+یه زحمت بکش، یا شخصا برو، یا دوتا نیروهایی که تحت امرت هستن برن.. باید با بچه های سمت مرز تایباد هماهنگ باشید! بزارید مهمونای ما راحت برن. تا چنددقیقه دیگه هماهنگی های اداریشم انجام میشه که یک وقت به مشکل بر نخورید و مانع تراشی نکنن. چون مطمئنا بچه های سپاه و وزارت اطلاعات و ارتش در مرز تایباد بخصوص نقاط کور اون منطقه کمین دارن.. میخوام یه وقت مهمونای ما رو نزنن.
_من تحت امرم.. ولی یه سوال!! گفتی ردشان کُنُم؟؟ مگه دشمن نیستن؟
+حاج رسول... عزیزم.. شما اون کاری که من گفتم انجامش بده.. به چیزای دیگه کاری نداشته باش. فقط اون موضوع و که بهت گفتم یادت نره.. با دقتِ عمل بسیار بالا وارد مرحله اجرایی بشید.. اونا هم دارن میان سمتتون.
نکته: بعدا خودتون میفهمید چی بوده اون مورد.
@yasinasr
هدایت شده از یاسین عصر
#اطلاعیه( ثبت نام دوره دوم )
ثبت نام دوره مجازی
#روش_تحلیل_سیاسی در سروش پلاس * بصورت گام به گام
🔹 مدرس #پرستومروجی
🔸مدت اموزش ۶ هفته و ۱۸ جلسه/روزهای زوج
🔹شیوه ارائه مطالب کاملا جدید و ساده میباشد با ذکر نکات مهم و طلایی + مثال + حل تمرین ، بصورت ویس/ متن / عکس نوشت
📌 برای اطلاع از نحوه ثبت نام پیامک دهید.👇👇👇
0905 819 8578
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠
✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹
🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
💚 توسل امروز(روز پنجشنبه) 💚
🌹یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الزَّکِىُّ الْعَسْکَرِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
⚫️دروغ ها و تحریفات عاشورا(قسمت ششم)
☑️حاجی نوری این عالم بزرگ میگويد:
در همان گرما گرم روز عاشورا كه
میدانيد مجال نماز خواندن هم نبود،امام ناچارا نماز خوف خواند و با عجله
هم خواند.
✅حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه
امام بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند
و تا امام اين دو ركعت نماز را خواندند اين دو نفر در اثر تيرهای پياپی كه میآمد از پا در آمدند. حتی مجالی برای نماز خواندن به اينها نمیدادند.
⛔️ آن وقت راویان جعلی گفته اند که:
در همان وقت امام فرمود: حجله عروسی را بيندازيد، من میخواهم عروسی قاسم با يكی از دخترهايم را در اينجا لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم! من آرزو دارم، آرزو را كه نمیشود به گور برد !
‼️شما را بخدا ببينيد حرفهائی را كه گاهی وقتها از يك افراد در سطح خيلی
پايين میشنويم كه مثلا میگويند: من آرزو دارم عروسی پسرم را ببينم ، آرزو
دارم عروسی دخترم را ببينم... به فردی چون حسين بن علی نسبت میدهند!!!
آن هم در گرما گرم زدو خورد كه مجال نماز خواندن هم نيست ! (این حرف ها توهین به مقام و شخصیت اباعبدالله الحسین هست)
⚫️نمونه ديگر ، اربعين است . اربعين كه میرسد همه،اين روضه را
میخوانند و مردم هم خيال میكنند اين طور است كه اسراء از شام به كربلا
آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند و امام زين العابدين هم با جابر
ملاقات كرد!!
☑️در صورتی كه بجز در كتاب لهوف كه آن هم نويسنده اش يعنی
سيد بن طاووس در كتابهای ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاييد نكرده
است.
در هيچ كتاب ديگری چنين چيزی نيست و هيچ دليل عقلی هم اين را تاييد نمیكند.
⁉️ولی مگر میشود اين قضايائی را كه هر سال گفته میشود از
مردم گرفت؟!
✅جابر اولين زائر امام حسين عليهالسلام بوده است و اربعين
هم جز موضوع زيارت قبر امام حسين عليهالسلام هيچ چيز ديگری ندارد.
موضوع تجديد عزای اهل بيت نيست ، موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست ، اصلا راه شام از كربلا نيست ، راه شام به مدينه از همان شام جدا میشود...
?🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸
📚کتاب حماسه حسینی جلد یک نوشته شهید مرتضی مطهری
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr