14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مادران_ام_البنینی
#چهاردانگه
🔰 این جانباز اواخر جنگ از ناحيه سر مجروح می شود و تمام حافظه اش را از دست میده، حتى نام و نشانىاش را .
٣٠ سال هم در يك آسايشگاه روان درمانى بسترى ميشه تا اینکه يك روز از پله هاى آسايشگاه با سر به پايين پرت میشه و سرش به نبش پله اصابت مى كنه و بعداسمش بخاطرش مياد.
توسط بخش نيكوكارى دنبال خانواده اش می گرده و در نهايت درشهرى از #توابع_كردستان خانواده اش را پيدا مى كنند.
✨ با برادرش تماس مى گيرند، و حالا دراين فیلم لحظه ورود این جانباز را به منزل و ملاقات با مادر و خانوادهاش راببینید.
الله اکبر...الله اکبر .... *
دامان مادر دری بسوی بهشت است
بزرگداشت نام و یاد ایثار گران بلاخص جانبازان نخاعی و اعصاب و روان ... جهادی الهی است
شهیدان می روند نوبت به نوبت🌸خوشا آن روز که نوبت بر من آید
@yaskabood_parsabad
مولاے من این #جمعه هم گذشت و نیامدے...
شاید بهتر است بگویم این جمعہ هم گذشت و من هنوز براے آمدنت کارے نڪردهام😔
شب شما منور به نور #امام_زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف🤲💫
#تلنگرانـہ‼️
#امام_زمان
ێہ باࢪ یڪے از رفـ👑ــقا حࢪڣ قشنڳی زد...🚶♀👇🏻
امام زمانـــــه❗️
امام جمــــــعہ نیسٺ...💢
ڪھ فـــــقط جمـــــعہ ها به فڪࢪش بآشـــــے...
🕊| @yaskabood_parsabad
🖇🎙حاج مهـدی طائب می گفت :
اگر تا ظهـور امام زمـان"عج"، هزار کیلومتــر فاصله داشتیم، با خون حاج قاسـم، این هزار کیلومتر به ده متر رسید..(:♥️💣
💚⃟🌱↭ #امام_زمان
💚⃟🌱↭ #حاج_قاسم
آنچھ نیرو را خستھ میکند کار نیست
بلکھ گیجی و بیبرنامگی است . . !
- شهیدحسنباقری
#شهیدانہ
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ام_البنین سلام الله علیها
من کنیزتون هستم ...
سالروز وفات ام البنین سلام الله علیها مادر آب و ادب حضرت عباس بن علی علیهما سلام
#ابوالفضل_العباس
#شهدا
#مادر_شهدا
@yaskabood_parsabad
چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را
@yaskabood_parsabad
#وفات_حضرت_ام_البنین
#ام_البنین
امام صادق علیه السلام:
برادر جز در هنگام نیازمندی شناخته نمی شود.
#حدیث
👇👇
@yaskabood_parsabad
امام حسین علیه السلام:
هرکس گره ای از مشکلات مومنی باز کند و مشکلش را برطرف نماید خداوند متعال مشکلات دنیا و آخرت او را اصلاح می نماید.
#حدیث
👇👇
@yaskabood_parsabad
*دستور عجیب سرتیپ عراقی برای یک شهید*
*راوی: حسن یوسفی*
*🔸«یک بار یکی از بچهها آمد و به ما گفت که ان شاء الله ما تا ۴۵ روز دیگر میرویم ایران. در حالیکه آن موقع هنوز هیچ خبری از اعلام آزادی اسرای ایرانی نشده بود . بچهها سر به سرش گذاشتند و شوخی کردند. این برادر رزمنده یک آدم مؤمنی بود که ما قبولش داشتیم.*
*به او گفتیم حالا گیریم آزاد هم شدیم . اگر برویم ایران ، تو میخواهی رسیدی خانهات ، چه کار بکنی؟*
*گفت:«من با شما نمیآیم. چون قبل از آزادی میمیرم. شما در این اردوگاه برای من چهل روز عزاداری میکنید. جنازهام را هم دور اردوگاه تشییع میکنید.» بچهها در جوابش گفتند: «همه حرف هایت را که باور کنیم ، این یکی را که چهل روز برایت عزاداری برپا باشد را باور نمیکنیم. تشییع جنازه را که نمیگذارند انجام دهیم . ضمناً این بعثیها برای آقا امام حسین(ع) که در کشور خودشان دفن است نمیگذارند عزاداری کنیم، چطور میگذارند برای تو عزاداری کنیم؟»*
*🌹سه چهار روز بعد ایشان از دنیا رفت...در همان روزی که دوستمان از دنیا رفت ، یک سرتیپ عراقی مسئول کل اردوگاهها که معمولاً ۶ ماه یکبار توی اردوگاهها سرکشی میکرد و بسیار هم مغرور بود، آمد. یک سربازی به او گزارش کرد که امروز یک نفر مرده.* *نمیدانم چطور شد که آن ژنرال عراقی گفت : برویم ببینیمش. همه تعجب کردند چون چنین مقامی هیچ وقت برای دیدن جنازهی اسیر اقدام نمیکرد. ملحفه را خودش از روی پیکر شهید کنار زد. ما خودمان هم منظرهای که دیدیم را باور نکردیم. چهره شهید خیلی حالت عجیبی پیدا کرده بود. انگار آنجا را با چیزی روشن کرده بودند. چهره سفید و نورانی و براق. هر کسی که آنجا چهره شهید را دید اصلاً انگار از این رو به آن رو شد. تا مدتی حالت چهرهاش را فراموش نمیکردیم.*
*🌹همان موقع که همگی چهره دوست شهیدمان را دیدیم ، آن سرتیپ عراقی یک سیلی محکم زد توی گوش سربازش که کنار ایستاده بود و گفت:*
*«لا بالموت...هذا شهید... والله الاعظم هذا شهید...»*
*دیگر باورش شده بود که این شهید است و از آنجا آن بعثی هم زیر و رو شده بود . گفت:*
*«برای این شهید باید چهل و پنج روز عزاداری کنید و دستور میدهم بدنش را دور تا دور اردوگاه سه بار تشییع کنید.» او که اینها را میگفت بچه ها گریه میکردند. اتفاق عجیبی بود. بعد یکی از ایرانیها رفت و گفت ما چهل و پنج روز نمیتوانیم عزاداری کنیم. افسر بعثی گفت: چرا؟*
*جواب دادند: چون ما چهل روز دیگر میرویم ایران.*
*گفت: شما از کجا این حرف را میزنید؟ جواب داد: خود این شهید قبل از شهادتش گفته. افسر بعثی گفت:*
*«اگر او گفته پس درست است.»*
*🔶سر چهل روز که شد دیدیم درها باز شد و صلیب سرخی ها آمدند داخل و گفتند که دیگر باید به ایران بازگردید.*
*📖 کتاب سیری در زمان - جلد سوم - صفحه ۵۴۵الی۵۴۶*
*تاابدمدیون شهداهستیم*
*شادی ارواح پاک🌹 ومطهر#شهداصلوات*🌹
#شهدا
#شهید
@yaskabood_parsabad