eitaa logo
یاوران ولایت دختران تهران
1.9هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
99 فایل
اَݪـلّهُمَّ إستَعمِݪـݩۍ‌ ݪـِمـا خَݪَـقتَݩۍ‌ بـہ خــدایــا⚘ مـن ࢪا‌ خـࢪج‌ ڪاࢪۍ‌ڪݩ ڪـہ‌‌بـہ خاطࢪش آ؋ـࢪیـٓدۍ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ارتباط با ادمین @yavarane_velayat313
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۶۲ -بله؟ این صدای خش دارِ پیرمردی بود که از محفظه‌ی سپید آیفون بلند شد و رویا سریع در جوابش گفت: -سلام ببخشید شما از همسایه‌تون الهام خانم خبری ندارید؟ -کدوم الهام خانم؟ نمی‌شناسم. رویا دهانش را به آیفون نزدیک‌تر کرد: -منظورم خانم کرمیه. -نه، نمی‌شناسم. زنگ‌های دیگه رو بزن شاید بشناسنش، البته اینجا زیاد کسی، با کسی آشنایی نداره. و صدای تقِّ گذاشتن گوشی بر سر جایش آمد. رویا سرش را بالا برد و همان‌طور که به ارتفاع بلند ساختمان نگاه می‌کرد، زیر لب گفت: -تو که همسایه جفتیش هستی نشناسی، می‌خوای کی دیگه بشناسدش پدر بیامرز و از سر درماندگی راهش را به سمت فضای سبز روبه‌روی آپارتمان کشید و روی نیمکتی نشست. موبایلش را از کیفش بیرون آورد و تلگرام را باز کرد. تاریخ آنلاین الهام مربوط به دو روز قبل یعنی جمعه ساعت دو بعد از ظهر بود. تلگرام را بست و اینستاگرام را باز کرد. پست‌های فروشگاه لوازم خانگی از جمعه صبح در پیج الهام بارگذاری شده بود و پست تازه‌ای به چشم نمی‌خورد. تاریخ آنلاینش هم مربوط به جمعه سه بعدازظهر بود. به امید یافتن سرنخی از الهام کامنت‌ها را باز کرد: نگار ۷۲۴:-خدایا ملت ایران رو با کرم‌های ما آشنا کن تا از این به بعد پولشون رو دور نریزن! نور شمال:-اگه عسل خالص و نایاب می‌خوای بیا پیج ما. ساناز حق طلب:-آوا کجایی خاله؟ چرا نیستی؟ کارگر آهنین:-تبلیغ جنس خارجی می‌کنید، مگه ایرانی چشه؟ کریستیانو رونالدو:-@کارگر آهنین اینستا هم جنس خارجیه اینجا چه‌کار می‌کنی پس؟ و همین‌طور همه‌ی کامنت‌ها را از نظر گذراند؛ ولی چیزی دستگیرش نشد. با دل‌خوری گوشی را در کیفش گذاشت و زیر لب زمزمه کرد: -حالم بهم خورد. با صدایی به خودش آمد: -تمام زندگی‌ها شده گوشی دیگه. رو که برگرداند، زنی میانسال و خندان را کنار خود، نشسته بر نیمکت دید. با لبخند جواب داد: -نه من زیاد از گوشی خوشم نمیاد فقط برای کاره. زن گوشه‌‌های لبش را پایین داد و چشمانش را درشت کرد: -اِ تو برعکس همه‌ی جوون‌هایی انگار. پسر و. دختر من که یکسره تو اینستان؛ مخصوصاً دخترم! رویا قلنج انگشت میانی‌اش را شکست: -خاله همه‌ش علافیه، منم قبلا این‌طوری بودم؛ اما بعد یک مدت ضربه خوردم؛ دیگه بدم اومد. الان فقط برای کارم میرم اونم چند ساعت در روز. زن خندید: -چه ضربه‌ای خوردی، عاطفی؟ و چشمکی زد و با دست ضربه‌ای آرام به شانه‌ی رویا زد. ابروهای رویا در هم رفت: -خب مجازیه دیگه، آدم دروغ‌گو فت و فراوون پیدا میشه؛ ما هم خداییش از اون دخترها نبودیم که هر سری دنبال یکی باشیم؛ ولی هر کی پیدا میشد بهم پیشنهاد ازدواج می‌داد، بعد یک مدت که رابطه‌مون جلو می‌رفت یا ازم عکس و فیلم می‌خواست و وقتی نمی‌دادم غیبش می‌زد یا میگفت خانواده‌ام راضی نیستن. کلاً این ماجراها انقدر برام پیش اومد که دیگه حالم از هر چی اینستا و تلگرام بهم خورد؛ ولی کلاً همه‌ش این نیست؛ دیگه در کل به نظرم مجازی جای حال بهم زنیه؛ فقط برای درس و کار خوبه. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۶۳ زن کمی دهانش را کج کرد و سپس بلافاصله جواب داد: -مجازی مثل چاقو می‌مونه مهم اینه که بلد باشی چطوری ازش استفاده کنی و دستت رو نبری. رویا که از یک طرف فکرش پیش الهام بود و از طرفی هم حوصله‌ی فلسفه بافی را نداشت، از جا بلند شد: -خب دیگه با اجازه من برم. زن به صورت او خیره شد و لبخند زد: -خدانگهدارت دخترم. کمی جلوتر که رفت روی نیمکت ایستگاه خلوت اتوبوس نشست، موبایلش را بالا آورد و ساعتش را چک کرد. عقربه‌ها هفت و نیم بعد از ظهر را نشان می‌داد و هوا رو به تاریکی می‌رفت. شماره‌ی لیلا خواهرش را گرفت. بعد از خوردن چند بوق صدای نازک و لرزان لیلا درون گوشی پیچید: -الو کجایی رویا؟! و به دنبال آن صدای هق هق‌اش آمد. رویا دندان، هایش را به هم فشرد: -چته؟! چی شده؟ مامان طوریش شده؟! لیلا با صدای تو دماغیِ حاصل از گریه جواب داد: -نه، دردش زیاد بود، افسانه خانم اومد مسکن تزریق کرد، الآن خوبه،خوابیده. -باشه دارم میام خونه. *** رویا در سکوتِ شب سیاه که تک و توکی ستاره در ظلمات آن خودنمایی می‌کردند روی زمین سیمانی پشت‌بام نشسته بود و دود سیگارش را به آسمان می‌فرستاد. فکر الهام لحظه‌ای از سرش خارج نمی‌شد و عذاب وجدان رهایش نمی‌کرد. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
سوریه نرفته‌اے..!؟ باشد قبول🙂 اما در کوچه و بازار این سرزمین هم میشود شد💪🏽 آرے آن هنگام که در اوج جوانی چـ👀ـشم میبندی بر روی صورت نامحرم یعنی   🇮🇷 😎 آن هنگام که بخاطر حیای چشم متلک میشنوی و به خود افتخار میکنی که چشمانت را کنترل کردی✌🏻..  🇮🇷 💔 آن هنگام که در مجازی هیچ دختری را به خیال خودت خواهر نمیدانی🙅🏻‍♂... 🇮🇷 ✨ آن هنگام که با گریه برا پاک دامنی دعا میکنی...🍃 🇮🇷 😍 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-ریشه ناامیدی از تکبر است؛ چون بیشتر نگاهت به دستاوردِ عمل خودت بوده تا به توفیقاتِ خدا
تکبر چیه ؟ همونی که شیطان رو با هزاران سال عبادت بدبخت کرد ! تا به یکی میگی تکبر داری .. اولین چیزی که میاد توی ذهنش اینه که تکبر یعنی چیزی که ما نسبت به انسان‌ها داریم ! ولی نه متاسفانه.. ریشه متکبر اول اینه که قشنگ میشنیه بدون اینکه بفهمه، به خدا میگه : " کی گفته من نکردم ؟ کی گفته کار من نبوده ؟ کی گفته تو خواستی ؟ این منم که دارم توی این زندگی خُرد میشم که سالم زندگی کنم، بعد بگم تو کردی ؟ " 💭 انسان متکبر، اول نسبت به خدا متکبر هست دیگرانی وجود نداره ! مشکلت رو با خدا که حل کنی، تکبرت نسبت به دیگران هم حل میشه .. !
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است وبال وپر دارد بخوان دعای فرج را که صبج نزدیک است خدای را شب یلدای غم سحر دارد _سید نوشت
وقتےپلیس‌بہ‌شمـٰامیگـہ گواھینـٰامہ! شمـٰااگـہ‌پاسپوࢪٺ،شنـٰاسنـٰامہ‌وڪاࢪت‌ملے ࢪوهَم نشوݩ‌بِدےبـٰازم‌میگہ‌گواھینامـہ اون‌دُنیـٰاهَم‌وقتـےگـُفتن‌نمـٰاز... توھࢪچےدَم‌ازمعࢪفٺ‌وانسانیٺ‌و ...بزنے ، بہٺ‌مـۍگݩ‌همہ‌ےایناخوبہ‌ امـٰاشُما‌اَصـل‌ڪاࢪےࢪونشوݩ‌بدھ•‌
مثلاطولانۍ‌تَرین‌شبِ‌سٰال‌با‌اومدنت‌ٌ بہ‌قَشنگ‌ترین‌شبِ‌سال‌تَبدیل‌بِشھ💙.! ؛