من مادࢪ یافتمت اے مادࢪ تࢪین
یا زهࢪا"س"🌱
_________________________
عشـآق اݪـحسیـٓن ؏
@oshaghollhossein
°•❥︎☾︎🧡☽︎❥︎•°
آنـقَدرعِشقحسینِبنعَلۍشیریناَست
دَرجۅٰانۍهَۅسپیـرغُلامۍڪَردم..シ!
#شاه_کربلا
#آه_از_دوࢪے
#شب_جمعه_است
#هوایت_نکنم_میمیرم
___________________
عشـآق اݪـحسیـٓن ؏
@oshaghollhossein
دیدیبعضےوقتهادلمونمیگیره؟!...
خودمونم
نمیدونیمچرا؟!
اینا؛همونسنگینےِگناهایےهست
کہمرتکبشدیم💔...
بهش میگن حالتِ قَبض!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مےدانے دلٺنگے چیست ؟ :)
آن است ڪـہ جسمٺ نتواند به جایے برود ڪـہ
جانت مےرود🌱💔
__________________
عشـآق اݪـحسیـٓن ؏
@oshaghollhossein
#اللهم_الرزقنا_کربلا
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم
📕 رمانِ اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت۶۰ (رویا)
سرهنگ خودکارش را روی میز گذاشت:
-فردای روزی که شما با خانم الهام کرمی ملاقات داشتید دخترشون مفقود شده. حرفی برای گفتن دارید؟
رویا دستپاچه، گوشهی شال بلندش را روی شانهاش انداخت:
-یعنی چی که مفقود شده؟ کجا؟! کی؟! این بازجوییها ماله اینه؟ شما فکر میکنید کار من بوده؟! بخدا کار من نیست!
سرهنگ انگشتان دو دستش را به هم قلاب کرد و روی میز گذاشت:
-طبیعیه که ما اینجور مواقع از هر کی صلاح بدونیم بازجویی به عمل بیاریم و شما جزء آخرین نفراتی بودید که با خانم الهام کرمی ملاقات داشتید.
رویا سرش را خم کرد و صورتش را در میان دستانش گرفت و زیر لب نالید:
-طفلکی بچه.
و بعد از لحظاتی سرش را بالا آورد و به سرهنگ خیره شد:
-سیگار میخوام.
سرهنگ در حالی که کاغذهای روی میز را روی هم مرتب میکرد جواب داد:
-لازم نیست، شما مرخصید. میتونید تشریف ببرید.
رویا از خدا خواسته بدون اینکه کلامی به زبان بیاورد یا به سرهنگ نگاهی کند، با سرعت به بیرون رفت و پلههای ادارهی پلیس تا در خروجی را به حالت دو طی کرد. بیرون اداره، به سمت راست خیابان و دکهی نارنجی روزنامه فروشی که کمی آنورترش بود نگاهی کرد و به طرفش رفت و وقتی به دکه رسید سرش را به دریچه نزدیک کرد:
-یه بسته سیگار… .
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
📕 رمانِ اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت۶۱
بستهی سیگار را که از فروشنده تحویل گرفت، آن را باز کرد و نخی به دهانش گذاشت و بقیه را در کیف دوشیاش انداخت و سریع به طرف خیابان رفت و با اشارهی دست به سمت ماشینها صدا زد:
-دربست.
سرانجام ماشینی توقف کرد و رویا روی صندلی سیاه و چرمی پشت آن جای گرفت. همانطور که سیگارش را در دست میچرخاند روبه راننده گفت:
-آقا فندک داری؟
راننده نوچ بلندی گفت و زن مسافر کناری چشمغرهای به رویا رفت و چادرش را جم وجور کرد و زیر لب غر زد:
-لااله الا الله...
و به پیرمردی که صندلی جلو نشسته بود اشاره کرد و روبه رویا گفت:
-دختر جون اینجا سیگار نکش پدرم آسم داره.
رویا بدون اینکه سیگارش را روشن کند آن را بین لبانش نگه داشت و بیتابانه در انتظار رسیدن به مقصد شروع کرد به کوفتن پنجهی پایش بر کف ماشین.
تاکسی که توقف کرد به سرعت کرایه را حساب کرد و به سمت در مشکی آپارتمانی دوید و زنگ طبقه پنجم را فشار داد و اندکی منتظر شد؛ اما هرچهقدر صبر کرد کسی جواب نداد. دوباره زنگ را فشار داد و وقتی باز هم جوابی نیامد درون کیف دوشی قهوهای کهنهاش دست کرد و موبایلش را بیرون آورد و شمارهای را گرفت. روی صفحه جملهی "در حال تماس با الهام" ظاهر شد و صدای اپراتور درون گوشش پیچید:
«دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد، لطفاً بعداً شماره گیری کنید.»
برای لحظاتی مستأصل گوشهی موبایل را به دهانش گرفت و فکر کرد. سپس دستش را به طرف زنگ یکی از واحدهای همسایه برد و فشار داد.
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
🌺🌸🌺🌸🌺
طنز 😍😍
لبخند😇🙃
#لطیفه😁😊
میگن تو #بهشت بعد از خرید از بانک پیامک میاد :
#مـؤمـن عزیز حساب شما همچنان #پُـر است.
😍😍😅😅
🌷🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌷
🔰 احکام
#احکامشرعی🌷🌹🌷
❓سؤال : دریافت سود در برابر سپردهگذاری در#بانکها چه حکمی دارد؟
✅ پاسخ : سپرده هاى كوتاه مدّت و بلندمدّت مردم، نزد بانكها و سودى كه بانك مىدهد، درصورتى #حلال است كه طبق موازين شرعى و از طريق قراردادها و عقود اسلامى (از قبيل #مضاربه،#وکالت، #شركت و امثال آن) باشد
👈 و سپردهگذار يقين داشته باشد يا احتمال قوی دهد كه بانك بعنوان وكالت از طرف مشترى اين قراردادها را بصورت شرعى انجام میدهد.
❗️امّا اگر يقين دارد كه اين امور جنبه ظاهرى و صورى دارد و فقط روى كاغذ است، آن سود #حـــرام است.🤯😱
احکام
احکام شیرین