کوفه را غریبانه کوچه کوچه گردیدم
بی وفایی از مردم.. روز غربتم ديدم ...
من شهید تنهایم. من غریب ومعصومم....
در میان دشمن ها با حسین مظلومم
در منای عشق یار جان دهم به قربانی...
بلکه غرق خون گردد. این جمال نورانی....
خود شوم فدای دوست.. با دو طفل زندانی....
سنگ وآتش گر. بارد بر سرم... ز نادانی
او در صدد بود که از امام غریب اش دفاع کنه...
اما هنگامی که مردم بی وفای کوفه مسلم این عقیل رو تنها گذاشتند حالی پیدا کرد؟