eitaa logo
حوزه مقاومت بسیج حضرت معصومه سلام الله علیها
295 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
269 فایل
" يَرَوْنَ‌مَقَامِی‌وَ‌يَسْمَعُونَ‌كَلاَمِی" جز تو با هر که حرف‌زدم صدایم را نشنید : )🌱 فضای مجازی ، قتلگاه است‌ و مدیون می‌شوید اگر از این فضا به نفع ِانقلاب استفاده نکنید . . . پل ارتباطی با ما: @ZzSADAT
مشاهده در ایتا
دانلود
📚معرفی کتاب شنود📚 رفیـــــــق؟! به نظر تو، سرنوشتمون بعد از مرگ چیه؟🤔 کجا میریم؟ اصلا چه اتفاقی میوفته؟! تاحالا بهش فکر کردی؟ فکر میکنی مرگ پایان همه چیزه؟🔚⚰ اصلا اگه قراره با مردن همه چی تموم شه پس چرا بوجود اومدیم؟😐🤷‍♂ یه آقایی حدود ده روزی تو بیمارستان بستری و به تأکید دکتر کما بود؛ اما فقط جسمش رو تخت بیمارستان بود..👀 روحش یه جای دیگه گشت و گذار می‌کرد و چیزایی میدید که با حرف دانشمندا و علما مطابقت داشت!😐همه چیزایی که دید و شنید، توی این کتاب نوشته شده و خیلی جالبه؛ اینکه آدم میفهمه بوجود اومدن و زندگی کردنش بیهوده نیست، خیلی حس خوبیه(:🌱✨ بیا باهم با خوندن این کتاب، این حس خوبو تجربه کنیم و علاوه بر اون بفهمیم که چرا بوجود اومدیم و تهش چی میشه؟ کد:
حوزه مقاومت بسیج حضرت معصومه سلام الله علیها
📚معرفی کتاب شنود📚 رفیـــــــق؟! به نظر تو، سرنوشتمون بعد از مرگ چیه؟🤔 کجا میریم؟ اصلا چه اتفاقی م
با خداوند هر طور باشید او نیز با شما همان‌گونه است . من در زندگی‌ام و در مقابل خداوند ، هیچ‌گاه حسابگر نبودم کہ بگویم چه داده‌ای و چه ندادی و چقدر عبادت کنم . من سعی می‌کنم آنچه در توان دارم برای خدا انجام دهم . خیلی اهل حساب و کتاب با خداوند نبودم ، خدا هم به چشم بر هم زدنی کارم را رسیدگی کرد و تمام شد . اندکی از کتاب "شنود"📚 کد:
💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: کد:
📚معرفی کتاب سه دقیقه در قیامت📚 کتاب "سه دقیقه در قیامت" روایتی است از خاطرات یکی از مدافعان حرم که در جریان عمل جراحی بمدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک در اتاق عمل، دوباره به زندگی برمی گردد؛ اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی سخت است. به دلیل درخواست راوی کتاب هویت وی در این کتاب به صورت ناشناس باقی مانده است. آنچه میخوانید نتیجه چندین مصاحبه و دیدار و شرح ماجرایی نادر است که برای این جانباز اتفاق افتاده است. در این کتاب که بسیار مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته و نقدها و تفسیرهایی هم بر آن شده است، حقایقی درباره مرگ، برزخ، حال انسان در برزخ و بسیاری مطالب دیگر درباره حیات پس از مرگ خواهید خواند. برزخ طبق آیات و روایات فاصله میان مرگ تا قیامت کبری است. برزخ قیام و زندگی جدید و جهانی نو است؛ خواه گودالی از گودالهای دوزخ باشد، یا باغی از باغهای بهشت. پس برزخ معبر و دالان ورودی به قیامت و حشر اکبر است و انسان در ادامه ی مسیر زندگی دنیا وارد جهان برزخ می شود، که سراسر آگاهی و حیات است. اگر دوست دارید حقایقی حیرت‌انگیز از دنیای پس از مرگ بدانید، این کتاب را حتما بخوانید. کد:
جوان پشت میز،به آن کتاب بزرگ اشاره کردوقتی تعجب من را دید گفت کتاب خودت هست ،بخوان.امروز برای حسابرسی،همین که خودت آن را ببینی کافی است. چقدر این جملــه آشنا بود.در یکی از جلسات قرآن،استاد ما این آیه را اشاره کرده بود؛ اقراء کتابک،کفی بنفسک الیوم علیک حسیبــــا اندکی از کتاب سه دقیقه در قیامت📚 کد:
13.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚معرفی کتاب دکل📚 🔸گفتگوی جنجالی بین یک روحانی و دانش‌آموزان دبیرستانی است که در قالب داستان زیبا با محوریّت بیانیه گام دوم انقلاب به تصویر کشیده شده است. مستند داستانیِ جذّاب که برای پاسخگویی به شبهات سیاسی جوانان و یادگیری تکنیکهای دفاع از انقلاب بسیار مفید است. کد:
حوزه مقاومت بسیج حضرت معصومه سلام الله علیها
📚معرفی کتاب دکل📚 🔸گفتگوی جنجالی بین یک روحانی و دانش‌آموزان دبیرستانی است که در قالب داستان زیبا با
کتابی سیاسی برای مخاطبین جوان و نوجوان که در آن به گفتگویی جنجالی و هیجانی در مورد انقلاب و مشکلات آن همچون: اختلاس، پیشرفت، مذاکره با آمریکا و کشورهای اروپایی، فساد اقتصادی و... می‌پردازد. هدف اصلی از تدوین کتاب دکل این است که متن مهم بیانیه گام‌دوم انقلاب که توسط رهبر معظم انقلاب(حفظه‌الله) در بهمن‌ماه ۱۳۹۷ ابلاغ شده، در قالب یک داستان جذاب در معرض مطالعه جوانان عزیز قرار گیرد. 🔹کتاب دکل، داستانی نوشته روح‌الله ولی ابرقویی است. این داستان که اولین مستند داستانی گام دوم انقلاب هستش با همین موضوع و در یک دبیرستان رخ داده و هدفش، آشنایی جوانان با بیانیه گام دوم انقلاب است. کد:
📚معرفی کتاب شبیه مریم📚 🦋 رمان «شبیه مریم» درباره زندگی و زمانه حضرت فضه از زمان زندگی در نوبه (شهری در آفریقا) تا زیست وی در فضای مدینه النبی می باشد. فضّه خدمتگزار عالم و شهیر حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و راوی حدیث از آن بانوی بزرگ است ✍️ام ایمن از ابتدای کودکی پیامبر می‌دانست که ایشان روزی پیامبر خواهد شد. او برای فضه از دسیسه‌های یهود گفت که سال‌ها از ظهور و هجرت ایشان به یثرب که اکنون مدینه النبی نام داشت اطلاع داشته‌اند و از سالیان دور در آنجا ساکن شده‌اند ولی به مرور از نیتشان برگشتند و درگیر تجارت و ربا شدند. فضه به یاد سخنان مردم مدینه افتاد. او بارها در میانه بحث‌ها و گفت و گوهای آن‌ها در کوچه و بازار شنیده بود که یهودیان را عامل فتنه‌ها و جنگ‌های خانوادگی و قبیله‌ای میانشان می‌دانستند. یهودیان در زمان جنگ خندق به عمد در مدینه ماندگار شده بودند تا از پشت سر به پیامبر و یارانشان که در حال جنگ با کفار مکه و دیگر مشرکان بودند، حمله کنند. ام ایمن با زبان شیرینش و با همان شور و حرارت از خاطرات ازدواجش می‌گفت. فضه ناگاه به خودش آمد و دوباره به صحبت‌های ام ایمن گوش سپرد کد:
📚معرفی کتاب این پسر من است📚 کتاب روایتی داستانی است که به فراز و فرودهای مهمِ زندگیِ پدر و پسری افغانستانی به نام‌ های رسول و مهدی جعفری می‌ پردازد. فراز و فرودی که ابتدایش مهاجرت از افغانستان به ایران است و بعد تلاش برای زندگی در ایران و سپس رزم در سوریه. جنگ چکیده‌ زندگی این پدر و پسر است و گویی در سراسرِ زندگیِ آنها سایه افکنده و هر بار به نوعی خودش را نمایان می‌ سازد. ✍️«ندا رسولی» برای روایت «این پسر من است» با چالشی حسرت‌ آمیز مواجه بوده‌ است؛ اینکه بیشتر همرزمان قهرمان داستان، همچون پسر قهرمان، شهید شده بودند. ولی حاصل گفت‌ و گو با اندک بازماندگان، روایتی پرجزئیات، موشکافانه، ملموس و جان‌ دار از نبرد سوریه است و نویسنده حس زنده‌ ای از تلخی جنگ سوریه و پست‌ و بلند نبردهایش را به نمایش گذاشته است.. 📍حقش بود یکی هم باشد تا رسول را دلداری دهد؛ یکی هم به او بگوید به امید خدا پیدا می کنیم پسرت را بگوید دو دو تا چهار تای جنگ، همین است دیگر؛ می چزاند آدم ها را؛ ولی تو خیالت نباشدها! ما آسمان را به زمین می رسانیم و جگرگوشه ات را پیدا می کنیم؛ یا خودش را یا پیکرش را. کسی اما نبود؛ یعنی بود؛ ولی همیشه رسول آن قدر محکم بود که کسی فکرش را نمی کرد او هم به دلداری و آن حرف ها نیازی داشته باشد. همیشه خودش پیش قدم مهربانی کردن و روحیه دادن به دیگران بود کد:
19.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا کتاب "بشارت از حضرت حجت"⁉️ این کتاب ار مرحله عاشق امام شدن تا مرحله خودسازی این راه رو باهات پیش می‌بره تماما از سخنان ایت الله بهجت هست خلاصه ، محتوای خوب یه ویژگی باحال دیگشو تو کلیپ ببین👆👆 در آخر الزمان همه هلاک می‌شوند به جز... بریم پای حرف استاد بهجت⁉️👇 دعای تعجیل فرج دوای دردهای ماست در روایت است که در آخر الزمان همه هلاک میشوند إِلَّا مَنْ دَعا بِالْفَرَج (مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعا کنند) ائمه ما با این بیان خیلی به اهل ایمان و شیعیان عنایت کرده اند تا خود را بشناسند علامت گذاری برای آنهاست یعنی اگر برای فرج دعا میکنید علامت آن است که هنوز ایمانتان پابرجاست.❤️ دستورهای عجیب و غریب دیگر هم داده اند زیرا در آخر الزمان گرفتاری اهل ایمان خیلی سخت میشود به حدی که در روایت درباره زمان ظهور آمده است: 《بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا》بعد از آن که زمین از جور و ستم پر می شود کد:
📚معرفی کتاب مطلع عشق📚 گزیده‌ای از رهنمودهای حضرت آیت‌الله العظمی سیّدعلی خامنه‌ای(مدّظله العالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی به زوج‌های جوان این کتاب، مجموعه‌ای است از پندها و نصایح مقام معظّم رهبری به زوج‌های جوانی که توفیق یافته‌اند پیوند زناشویی خود را با آهنگ کلام ایشان هماهنگ کنند و در آغاز زندگی از سرچشمه‌ی فیض و حکمت آن عالِم عارف بهره گیرند. 💢غمخوار هم باشید 🤝کمک واقعی این است که دو نفر غم‌ها را از دل هم برطرف کنند. هر کسی در دوره‌ی زندگی‌اش، گرفتاری و مشکل و غمی پیدا می‌کند و ممکن است دچار ابهام و تردید بشود. آن دیگری در چنین موقعیتی، باید به کمک همسرش بشتابد و به او کمک کند. غم را از دل او بردارد. او را راهنمایی کند و اشتباه و خطای او را برطرف نماید.💖 کد:
📚معرفی کتاب با تو میمانم📚 کتاب با تو می مانم, خاطرات سردار جمشید نظمی به قلم رضا قلی زاده عیار از انتشارات شهید کاظمی حاج‌جمشید از فرماندهان خوش‌نام، باتجربه و خوش‌فکر لشکر 31عاشورا در دفاع مقدس و بعد از آن است. جملۀ زیبا و فراموش‌نشدنی مهندس مهدی باکری چند ساعت پیش از شهادت، همچنان طراوت و تازگی‌اش را حفظ کرده است: «آقاجمشید، تو تنها فرمانده گردانی که برای من موندی...» با تو می‌مانم پاسخ سردار نظمی است به این گفتۀ آقامهدی باکری. او در بیان خاطراتش به شنیده‌ها و نقل‌قول‌ها نپرداخته. او جنگ را به چشم خود دیده و نگاه انتقادی خودش را بازگو کرده، به همین دلیل کتاب فقط بیان خاطرات نیست و این از ویژگی‌های کتاب است.. ✍️خشاب را از دستش کشیدم و با صدایی بلندتر گفتم: آقامهدی! بلند شو برو عقب. لازم نیست شما اینجا باشید. من اینجا هستم، بچه‌ها هستند... سرش را بالا آورد و چشم در چشمانم دوخت. چشمانش کاسه خون بود. خشاب را از دستم گرفت و گفته هایش را دوباره تکرار کرد: آقاجمشید، حالا وقت رفتن نیست. وقت جنگیدن است. وظیفه ما مقاومت است. به همه بگو ایستادگی کنند. دیگر نتوانستم چیزی بگویم، حس کردم حجت بر من تمام است که بجنگم. کد: