eitaa logo
حوزه مقاومت بسیج حضرت معصومه سلام الله علیها
294 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
269 فایل
" يَرَوْنَ‌مَقَامِی‌وَ‌يَسْمَعُونَ‌كَلاَمِی" جز تو با هر که حرف‌زدم صدایم را نشنید : )🌱 فضای مجازی ، قتلگاه است‌ و مدیون می‌شوید اگر از این فضا به نفع ِانقلاب استفاده نکنید . . . پل ارتباطی با ما: @ZzSADAT
مشاهده در ایتا
دانلود
🍒 🍒 🍓 زینب بعد از انقلاب بنا به سفارش حضرت امام به جوان ها، دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت. خودش خیلی مقید به انجام برنامه‌های خود سازی بود ولی دوست داشت توصیه های اخلاقی آقای مطهر را هم بداند و به آنها عمل کند. آقای مطهر به شاگرد هایش برنامه خودسازی داده بود و از آنها خواسته بود که نماز شب بخوانند زیاد به مرگ فکر کنند پرخوری نکنند روزه بگیرند و برای خدا نامه بنویسند و حواسشان به اخلاق و رفتار شان باشد. وقتی مینا و مهری به خانه می آمدند زینب رو به رویشان می نشست و به حرفهای آنها گوش میکرد زینب بعد از انجام برنامه های خودسازی آقای مطهر به خودش نمره می‌داد و نموداری می کشید تا ببیند در انجام برنامه‌های خود سازی پیشرفت داشته یا نه. بعضی مواقع مهری و مینا زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی می‌بردند خانواده کریمی هم بعد از انقلاب بیشتر فعالیت می‌کردند زهرا خانم مرتب به بچه‌ها کتابهای دکتر شریعتی و استاد مطهری را می‌داد زینب با علاقه کتاب‌ها را می‌خواند. من که میدیدم بچه‌هایم هر روز بیشتر به خدا نزدیک می‌شوند شکر میکردم به خاطر عشقی که به امام و انقلاب داشتند و همیشه از فعالیت‌های دخترها حمایت می‌کردم بعضی وقت ها بابای مهران از رفت و آمد دخترها عصبانی می‌شد ولی من جلویش می ایستادم. یادم هست که یک سال بعد از انقلاب سیل آمد مهری و مینا برای کمک به سیل زده ها رفتند بابای مهران صدایش در آمد که دخترای من چی کار هستند که واسه کمک به سیل زده ها میرن؟ او با مهری دعوای سختی کرد، ولی من ایستادم و گفتم :دخترام واسه خدا کار می کنن تو حق نداری ناراحتشون کنی. کمک به روستا های سیل زده ثواب داره. نباید جلوی اونا رو بگیری بعد از انقلاب در مدارس آبادان معلم ها دو دسته شدند. گروهی طرفدار انقلاب و باحجاب، و گروهی که حجاب نداشتند و مخالف بودند. زینب روسری و چادر می زد و بعضی از معلم های مدرسه راهنمایی شهرزاد که هنوز حجاب را قبول نداشتند و با انقلاب همراه نشده بودند به امثال زینب نمره نمی‌دادند و آن ها را اذیت می کردند.... ادامه دارد... شهلا هم در همان مدرسه بود او بک روز برای ما تعریف می کرد که معلم علوم زینب، وقتی می‌خواست ستون فقرات را درس بدهد دست روی کمر زینب گذاشت و توضیح داد. زینب آنقدر لاغر بود که بچه‌های کلاس می‌گفتند از زینب میشه تو کلاس علوم استفاده کرد. زینب بعد از انقلاب تصمیم گرفت به حوزه علمیه برود و طلبه بشود به رشته علوم انسانی و درسهای دینی، تاریخ و جغرافیا علاقه زیادی داشت و می گفت ما باید دینمون رو خوب بشناسیم تا بتونیم از اون دفاع کنیم. در آن زمان زینب 12 سال داشت و نمی توانست حوزه برود قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد به حوزه علمیه قم برود. شاید یک علت این تصمیم زینب وجود کمونیست‌ها در آبادان بود. بچه های مذهبی باید همیشه خودشان را آماده می‌کردند تا با آنها بحث کنند و کم نیاورند. زینب به همه آدم‌های اطرافش علاقه داشت یکی از غصه هایش کمک به آدم های گمراه بود. خواهرهایش به او می‌گفتند تو خیلی خوش بینی به همه اعتماد می کنی فکر می کنی همه آدما رو میشه اصلاح کرد. این حرف‌ها روی زینب اثر نداشت و بیشتر از همه بچه‌ها به من و مادربزرگش محبت میکرد دلش می‌خواست مادرم همیشه پیش ما بماند از تنهایی او احساس عذاب وجدان می کرد. یک سال از انقلاب گذشته بود که بیماری آسم من شدت گرفت خیلی اذیت شدم نمی توانستم نفس بکشم تابستان که هوا گرم و شرجی میشد بیشتر به من فشار می آمد. دکتر به بابای مهران تاکید کرد که حتماً چند روز من را از آبادان بیرون ببرد تا حالم بهتر شود. بعد از بیست و چند سال که با جعفر عروسی کرده بودم برای اولین بار پایم را از آبادان بیرون گذاشتم و به شهر مشهد رفتیم. از بچه ها فقط زینب و شهرام را با خودمان بردیم در مدتی که سفر بودیم مادرم پیش بقیه بچه‌ها بود. از دوران بچگی آتش کربلا توی جانم رفته و هنوز خاموش نشده بود زیارت امام رضا را مثل رفتن به کربلا می‌دانستم. بعد از عروسی با جعفر آرزو داشتم که ماه محرم و صفر در خانه خودم روضه حضرت عباس و امام حسین و علی اکبر بگذارم و خانه ام را سیاه پوش کنم. سال های سال مستاجر بودیم و یک اتاق بیشتر دستمان نبود بعدش هم که خانه شرکتی به ما دادند بابای بچه ها راضی به این کارها نمی‌شد. جعفر حتی از اینکه من تمام ماه محرم و صفر را سیاه میپوشیدم ناراحت بود من هرچه به او می گفتم که نذر کرده امام حسین هستم و تا آخر عمر در محرم و صفر باید سیاه پوش باشم او با نارضایتی می گفت مادرت نباید این نذر رو می کرد من دوست ندارم همیشه لباس سیاه 🌺🌺🌺 بریم بخونیم 📚📚📚✍️✍️✍️ کد:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️هشت توصیه امام هشتم برای روزهای آخر شعبان 👈 اباصلت (سلام الله علیه) می‌گوید: در آخرین جمعه شعبان خدمت امام رضا علیه‌السلام رسیدم. فرمود: 🔹 ای اباصلت، بیشترِ ماه شعبان سپری شده در آخرین جمعه شعبان و پس در روزهای باقیمانده کوتاهی‌های روزهای گذشته را جبران بکن و باید به آنچه برایت مهم است اقدام کنی: 1️⃣ زیاد دعا کن 2️⃣ زیاد استغفار کن 3️⃣ زیاد قرآن تلاوت کن 4️⃣ از گناهانت به درگاه خدا توبه کن تا خالصانه به ماه خدا وارد شوی 5️⃣ هر امانتی که گردنت هست ادا کن 6️⃣ تمام کینه‌هایی که در دلت نسبت به مؤمنان داری، از دل بیرون کن 7️⃣ هر گناهی که به آن مبتلا هستی از آن دست بکش و تقوای خدا پیشه کن و در آشکار و پنهان بر خدا توکل کن... 8️⃣ و در روزهای باقیمانده این ماه بسیار بگو: 💫 اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ 🔹 خداوندا اگر در روزهای گذشته شعبان ما را نیامرزیدی، پس در روزهای باقیمانده بیامرز 📚 عیون اخبارالرضا علیه‌‌السلام ج۲ ص۵۱ 📚 بحارالانوار ج ۹۴ ص۷۳
✍🏻 به نظرم یکی از بهترین مسئولین جمهوری اسلامی مسئول دیواره نگاره میدون انقلابه.! همیشه به موقع، سریع، عالی هست. هم مردم ازش راضی اند هم دشمن کلافه! جایزه بهترین مسئول کشور رو باید بهش داد. یا یحیی خذ الکتاب بقوة مهم نیست مسئولیتت کوچیک یا بزرگه مهم اینه که شخصِ دهنده مسئولیت خیلی بزرگه!
📚معرفی کتاب با تو میمانم📚 کتاب با تو می مانم, خاطرات سردار جمشید نظمی به قلم رضا قلی زاده عیار از انتشارات شهید کاظمی حاج‌جمشید از فرماندهان خوش‌نام، باتجربه و خوش‌فکر لشکر 31عاشورا در دفاع مقدس و بعد از آن است. جملۀ زیبا و فراموش‌نشدنی مهندس مهدی باکری چند ساعت پیش از شهادت، همچنان طراوت و تازگی‌اش را حفظ کرده است: «آقاجمشید، تو تنها فرمانده گردانی که برای من موندی...» با تو می‌مانم پاسخ سردار نظمی است به این گفتۀ آقامهدی باکری. او در بیان خاطراتش به شنیده‌ها و نقل‌قول‌ها نپرداخته. او جنگ را به چشم خود دیده و نگاه انتقادی خودش را بازگو کرده، به همین دلیل کتاب فقط بیان خاطرات نیست و این از ویژگی‌های کتاب است.. ✍️خشاب را از دستش کشیدم و با صدایی بلندتر گفتم: آقامهدی! بلند شو برو عقب. لازم نیست شما اینجا باشید. من اینجا هستم، بچه‌ها هستند... سرش را بالا آورد و چشم در چشمانم دوخت. چشمانش کاسه خون بود. خشاب را از دستم گرفت و گفته هایش را دوباره تکرار کرد: آقاجمشید، حالا وقت رفتن نیست. وقت جنگیدن است. وظیفه ما مقاومت است. به همه بگو ایستادگی کنند. دیگر نتوانستم چیزی بگویم، حس کردم حجت بر من تمام است که بجنگم. کد:
🎤 | جنگ زیتون 📝 گزارشی درباره تبدیل شدن درخت زیتون به نماد مقاومت مردم فلسطین براساس بخش‌هایی از کتاب «متاستاز اسرائیل» به قلم آقای کورش علیانی 🔹 جنگ زیتون یک جنگ واقعی است. زیتون ارزش اقتصادی، ارزش فرهنگی، ارزش نمادین و نیز ارزشی به عنوان گواهی تاریخی دارد. 🔹 نه فلسطینیان دست از حفظ و بازسازی و بازنشانی درختان برمی‌دارند نه اسرائیلی‌ها قطع کردن، ریشه‌کن کردن، شکستن و سوزاندن درختان را رها می‌کنند. 🔹 مرکز مطالعات فلسطین در مرور اخبار ٢٨ نوامبر ٢٠٠١ نشریات، در نشریه‌ی مطالعات فلسطین خود خبرداد یکی از شهرک‌نشینان قِدّومیم ۱۵۰ درخت زیتون فلسطینیان روستای جیت در قلقیلیا را ریشه‌کن کرد. 🔹 در سال ٢٠٠٧ یک پژوهش دانشگاهی که بعدها در کتابی منتشر شده می‌گوید اسرائیل در طول چهار دهه یک میلیون اصله درخت زیتون و چند صد هزار اصله درخت میوه‌ی دیگر فلسطینیان را قطع کرده است. 🔹 در غزه و کرانه باختری ٨٠ درصد زمین‌های زراعی زیر کشت زیتون است. فقط در کرانه‌ی باختری معاش صد هزار خانواده به کشت و تولید محصولات زیتون بسته است.