چقدر فاصله بین دو عمل زیاد است ؛
عملی که لذتش میرود و کیفر آن می ماند
و عملی که رنج آن میگذرد و پاداشش ماندگار است .
حکمت ۱۲۱ ، نهج البلاغه
"شاید تلنگر"
💚🕊🪴
#ستارگان_درخشان
کد: #۰۳خ۲۰
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸اعتدال در نصیحت کردن🔸
حرفی که به کسی یا فرزندت میزنی، دانه است و فکر او زمین.
ببین در این زمین چقدر بذر میتوان پاشید؟
اگر در یکمتر زمین یک کیلو گندم پاشیدی، همه دانهها سبز نمیشوند، تازه اگر هم دربیایند، همدیگر را خفه میکنند.
موعظه زیاد، باعث میشود که حرفها همدیگر را لِه کنند، همدیگر را بپوشانند.
🔮کانال مرجع گفتمان
#سخن_بزرگان
#تربیت_فرزند
@goftemansazan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 امامخامنهای مدظلهالعالی: انتخابات جلوی دیکتاتوری، هرج و مرج و ناامنی را میگیرد
🍃🌹🍃
#انتخابات | #تبیین
🔮کانال مرجع گفتمان
@goftemansazan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم حضرت عباس (ع) سیاهپوش شد
🔹در آستانه سالروز وفات حضرت امالبنین سلام الله علیها، حرم حضرت عباس علیهالسلام با پارچههای مزین به نام و القاب مادر سقای دشت کربلا سیاهپوش شد.
🌕مرجع اطلاع رسانی: ↪️
🔻رویدادها و عملیات های تبیینی فرهنگی هنری
🔻عملیات روانی و رسانه ای
https://eitaa.com/roshana_esfahan
🕊سوره انعام:آیه ۲۰ درباره شناخت ویژگیهای پیامبر(ص) توسط اهل کتاب و آیه وزر (۱۶۴) از آیات مشهور سوره انعام است. برخی از آیات سوره انعام از جمله حرامبودن قتل و دشنامدادن به کافر و دروغبستن به خدا و پیامبر(ص) و خوردن از گوشت حیوانی که با ذکر نام خدا ذبح نشده است، از آیات الاحکام این سوره شمرده شده است.
بنابر برخی روایات، این سوره همراه با هفتاد هزار فرشتهٔ تسبیحگوی و به صورت یکجا بر پیامبر(ص) نازل شده است و هرکس آن را قرائت کند، آن فرشتگان تا روز قیامت برای او تسبیح میگویند.
✍ختم سوره انعام
یکشنبه ۱۴۰۲/۱۰/۳
حسینیه حضرت علی اصغر ع
#ستارگان_درخشان
#امید_ملت
کد: #۰۳خ۲۰
#سپاه_حضرت_صاحب_الزمان_اصفهان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#پایگاه_محدثه
وفات جانسوز ام الشهداء، ام العباس، مادر مهربان یتیمان مولا علی (ع)، حضرت ام البنین (س) تسلیت باد.
ای مادر چهار کشته عاشورا
ای مرثیه خوان ماتم تاسوعا
هرجا که تورا زینب کبری می دید
می گفت که ای وای نیامد سقا
برگزاری مراسم ختم صلوات و روضه به مناسبت فرارسیدن سالروز وفات حضرت ام البنین س
حسینیه حضرت علی اصغر ع
دوشنبه ۱۴۰۲/۱۰/۴
#ستارگان_درخشان
#امید_ملت
کد: #۰۳خ۲۰
#سپاه_حضرت_صاحب_الزمان_اصفهان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#پایگاه_محدثه
برگزاری صبحانه سلامت
حسینیه حضرت علی اصغر ع
دوشنبه ۱۴۰۲/۱۰/۴
#ستارگان_درخشان
#امید_ملت
کد: #۰۳خ۲۰
#سپاه_حضرت_صاحب_الزمان_اصفهان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#پایگاه_محدثه
#بخواهیم آمدنش را
🍂گفتند که عاشقی جگر می خواهد
جان برکف و مشتاق خطر می خواهد
🍂هرچندصف مدعیان بسیار است
او سیصد و سیزده نفر می خواهد...
#امام زمانت را یاری کن !
وخودت را به گونه ای آماده کن
که یاری کننده امام زمانت باشی🍁
#تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#کلاس روخوانی روانخوانی قرآن کریم
#ستارگان درخشان
#کد۰۳خ۲۰
#پایگاه مقاومت بسیج کوثر سلام الله علیها
#حوزه مقاومت بسیج حضرت معصومه سلام الله
#ناحیه مقاومت بسیج فریدن
43.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛄️یلدا مبارک
✍برگزاری دورهمی حلقه ی نوجوانان
به مناسبت فرارسیدن فصل زمستان و شب یلدا
یک روز شاد و به یاد ماندنی در کنار نوجوانان
همراه با مسابقه ی میوه آرایی و خاطره گویی و پذیرایی
حسینیه حضرت علی اصغر ع
#ستارگان_درخشان
#امید_ملت
کد: #۰۳خ۲۰
#سپاه_حضرت_صاحب_الزمان_اصفهان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#پایگاه_محدثه
مسابقه نقاشی به مناسبت شب یلدا
گروه نوجوانان پایگاه مهدیه واهدای هدیه به نفرات برتر
#ستارگان_درخشان
کد: #۰۳خ۲۰
#سپاه_حضرت_صاحب_الزمان_استان_اصفهان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#پایگاه_مهدیه
ختم انعام با حضورحلقه صالحین شهید حججی
پایگاه فرزانگان آشجرد
#ستارگان_درخشان
کد: #۰۳خ۲۰
#سپاه_حضرت_صاحب_الزمان_استان_اصفهان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#پایگاه_فرزانگان
دختر_شینا
#قسمت_16
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده ڪردم و به بهانه ڪمڪ به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من ڪشیدم. خدیجه اصرار می ڪرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من ڪارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و ڪارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع ڪردم و به بهانه چای آوردن و تمیز ڪردن آشپزخانه، از دستش فرار ڪردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فڪر ڪنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی ڪنیم.»
خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. ڪمی ڪه بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل ڪنی.»
صمد بعد از اینڪه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. ڪچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشڪلت همین است. دیوانه؟! مثل اینڪه سرباز است. چند ماه دیگر ڪه سربازی اش تمام شود، ڪاڪلش درمی آید.»
بعد پرسید: «مشڪل دوم؟!»
#قسمت_17
گفتم: «خیلی حرف می زند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر ڪن تو ڪه از لاڪت درآیی و رودربایستی را ڪنار بگذاری، بیچاره اش می ڪنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز ڪرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید.
عصر بود ڪه آمد؛ خودش تنها، با یڪ بقچه لباس. مادرم تشڪر ڪرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره ڪرد بروم و بقچه را باز ڪنم. با اڪراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز ڪردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، ڪه از هیچ ڪدامشان خوشم نیامد. بدون اینڪه تشڪر ڪنم، همان طور ڪه بقچه را باز ڪرده بودم، لباس ها را تا ڪردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره ڪرد تشڪر ڪنم، بخندم و بگویم ڪه قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق ڪردم و گوشه اتاق نشستم.
مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف ڪرده بود. چند روز بعد، صمد آمد.
ادامه دارد...✒️
دختر_شینا
#قسمت_18
ڪلاه سرش گذاشته بود تا بی موی اش پیدا نباشد. یڪ ساڪ هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساڪ را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.»
بدون اینڪه حرفی بزنم، ساڪ را گرفتم و دویدم طرف یڪی از اتاق های زیرزمین. دنبالم آمد و صدایم ڪرد. ایستادم. دم در اتاق ڪاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نڪن. ببین این برگه مرخصی ام است. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده ام فقط تو را ببینم.»
به ڪاغذ نگاه ڪردم؛ اما چون سواد خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر درنیاوردم. انگار صمد هم فهمیده بود، گفت: «مرخصی ام است. یڪ روز بود، ببین یڪ را ڪرده ام دو. تا یڪ روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا ڪند ڪسی نفهمد. اگر بفهمند برگه مرخصی ام را دست ڪاری ڪرده ام، پدرم را درمی آورند.»
می ترسیدم در این فاصله ڪسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. نمی دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تڪلیف مرا مشخص ڪن. اگر دوستم نداری، بگو یڪ فڪری به حال خودم بڪنم.»
باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت ڪه به اتاقی دیگر باز می شد. رفتم آن یڪی اتاق. صمد هم بدون خداحافظی رفت. ساڪ دستم بود.
#قسمت_19
رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز ڪردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. نمی دانم چطور شد ڪه یڪ دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع ڪردم و ریختم توی ساڪ و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود.
فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. ڪم ڪم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ ڪس نمی توانستم راز دلم را بگویم. خجالت می ڪشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یڪ روز ڪه سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینڪه در اغلب شهرها حڪومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حڪومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند.
یڪ ماه از آخرین باری ڪه صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود. شنیدم یڪ نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد.