22.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ ✋🎬
#سلام_فرمانده به زبان عربی و انگلیسی
ـــــ{📓🖇}ـــــ
#باعلی_تامهدی
ڪسی كه خود را رهــــبر مردم قرار داد، بايد پيش از آن
كه به تــعليم ديگران پردازد، خود را بسازد، و پيش از آن
كه به گــفتار تربيت كند، با كردار تعليم دهد، زيرا آن كس
كه خود را تعليم دهد و ادب كند سزاوارتر به تعظيم است
از آن كه ديگری را تعليم دهد و ادب بياموزد.
حکمت ۷۳
<و تامُڷ!؟>
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
:)🌼
پراز عطــــشم،مرا تو دريايی کن
سرشار از احساس وتماشايی کن
هرچندکه ما بديموپيمان شکنيم
ای خوب بيا دوباره آقايی کن...!
#غزلیات | #امام_زمان 💖🌸
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
┅┄「پسرکفلافلفروش」┅┄ #Part_5 #پسرک_فلافل_فروش در خانواده ای بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهاد
┅┄「پسرکفلافلفروش」┅┄
#Part_6
#پسرک_فلافل_فروش
کار فرهنگی مسجد موسی ابن جعفر ( ع ) بسيار گسترده شده بود . سيد علی مصطفوی برنامه های ورزشی و اردویی زيادی را ترتيب ميداد . هميشه برای جلسات هيئت يا برنامه های اردويی فلافل ميخريد . ميگفت هم سالم است هم ارزان .
يك فلافل فروشی به نام جوادين در خيابان پشت مسجد بود كه از آنجا خريد ميكرد . شاگرد اين فلافل فروشی يك پسر با ادب بود . با يک نگاه ميشد فهميد اين پسر زمينهی معنوي خوبی دارد .
بارها با خود سيد علی مصطفوی رفته بوديم سراغ اين فلافل فروشی و با اين جوان حرف ميزديم . سيد علی ميگفت : اين پسر باطن پاكی دارد ، بايد او را جذب مسجد كنيم . برای همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين برنامهی فرهنگی و ورزشی داريم . اگر دوست داشتی بيا و داخل اين برنامههای ما شركت كن .
حتی پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداری ، در برنامهی فوتبال بچههای مسجد شركت كن . آن پسرک هم لبخندی ميزد و ميگفت : چشم . اگر
فرصت شد ، مییام .
رفاقت ما با اين پسر در حد سالم و عليک بود . تا اينكه يک شب مراسم يادوارهی شهدا در مسجد برگزار شد . اين اولين يادوارهی شهدا بعد از پايان دوران دفاع مقدس بود . در پايان مراسم ديدم همان پسرک فلافلفروش انتهای مسجد نشسته !
به سيد علی اشاره كردم و گفتم : رفيقت اومده مسجد . سيد علی تا او را ديد بلند شد و با گرمی از او استقبال كرد . بعد او را در جمع بچههای بسيج وارد كرد و گفت : ايشان دوست صميمی بنده است كه حاصل زحماتش را بارها نوش جان كردهاید .
خلاصه كلی گفتيم و خنديديم . بعد سيد علی گفت: چی شد اينطرفها اومدی ؟! او هم با صداقتی كه داشت گفت : داشتم از جلوی مسجد رد ميشدم كه ديدم مراسم داريد . گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم . سيد علی خنديد و گفت : پس شهدا تو رو دعوت كردن .
بعد با هم شروع كرديم به جمع آوری وسايل مراسم . يك كاله آهنی مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه
ميكرد . سيد علی گفت: اگه دوست داری ، بگذار روي سرت . او هم كاله رو گذاشت روی سرش و گفت : به من مییاد ؟
سيد علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت : ديگه تموم شد ، شهدا برای هميشه سرت کلاه گذاشتند ! همه خنديديم . اما واقعيت همانی بود كه سيد گفت . اين پسر را گويي شهدا در همان مراسم انتخاب كردند .
پسرک فلافلفروش همان هادی ذوالفقاری بود كه سيد علی مصطفوی او را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوی بچههای مسجدی شد .
···------------------···•♥️•···------------------···
𝗝𝗼𝗶𝗻↴
♥️⃟📚@yavaranegomnam_315
#کپی_آزاد
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿:)
^اللهـــــم عجـــــــل لولیـــــک الفــــــــــرج^
ـــــ🏞🕊
ــــــــــ🌄🍂
شیطان دشوار میشود و دشـــوارتر آن
وقت که در می زند و لبخند، آن وقت
ڪه به زور نمی آید آراستــــه و موجه
می آید،با لباس دوست با نقاب عاشق؛
به رنگ تو در می آید و آن میڪـند که
تو میخواهی زشتت را زیبــا و بدت را
خـــــوب جلوه می دهد و تو آرام آرام
غرور را مزه میکنیواین آغاز فروپاشے
است...🎭🕳
#احساس_واژگان