✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :107
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 فاطمه زهرا پارسا6ساله
🪴از کرج
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدتون مبارک
تبریک مخصوص به آقایون گروه 🌹
تبریک به خانم هایی که قدر همسر خودشون میدونن و عاشقانه زندگی میسازن🌹
نسیم طراوت 🍃
پویِــღـش بوسـ٨ــه های آسمانــــ๛ے ♡بوسه همزمان تمام بچه های خانواده بر دستان پر مِهر پدر♡ مهلت ا
❤️❤️❤️امشب فراموش نشه❤️❤️❤️
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :108,113
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 فاطمه، زهرا،محدثه-باباجانی
🪴از استان مرکزی شهر اراک
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :109,115
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 مطهره،محمدهادی،مهدیار-بیات
🪴از استان مرکزی شهر اراک
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :110,114
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 مطهره،فاطمه،علی،هادی،محمد حسین -نظیری
🪴از استان مرکزی شهر اراک
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :116
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 فاطمه قهوه چی
🪴از کرج
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
نسیم طراوت 🍃
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۶
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۳۷
ایوب داشت به خرده کارهای خانه میرسید...
#تعمیر پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت.
گفتم:
_"حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار"
_ مثلا چه جور کاری؟
+ #مهم نیست، #هرجور کاری باشد.
سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت:
_"نُچ، خانم ها یا باید #دکتر شوند، یا #معلم و استاد، باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد."
ناراحت شدم:
_"چرا حاجی؟"
چرخید طرف من
_"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار می شود.... هیچ کس #ملاحظه ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند.... حتی اگر #مسئولیتی به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد.... او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.... اصلا میدانی شهلا، باید #ناز_زن را کشید، نه اینکه #او ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد.
چقدر ناز آدم های مختلف را سر #بستری کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود.
هر مسئولی را گیر می آوردم
برایش #توضیح می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است.
مراقبت های #خاص خودش را می خواهد.
به #روان_درمانی و #گفتاردرمانی احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود.
این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند.
وقتی اعتراض می کردم، می گفتند:
_"به ما همین قدر حقوق می دهند"
اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود #دوباره بستری می شد
ادامه دارد...
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
نسیم طراوت 🍃
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۷
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۳۸
اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای #بستری شدن هایش زجر نمی کشیدیم.
وضعیت #عصبی ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من ب دکتر بیاید.
خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه.
نوبت من شد، وارد اتاق دکتر شدم.
دکتر گفت
_پس مریض کجاست؟
گفتم:
_"توضیح می دهم همسر من..."
با صدای بلند وسط حرفم پرید:
"بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای #جانبازان است نه همسرهایشان.
گفتم:
_ "من هم برای خودم نیامدم، همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان....."
از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید:
_"برو بیرون خانم با مریضت بیا..."
با اشاره اش از جایم پریدم.
در را باز کردم.
همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند.
رو به دکتر گفتم:
_"فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، شما انگار بیشتر نیاز دارید.
در را محکم بستم و بغضم ترکید.
با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم.
#مجبور شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که #مخصوص جانبازان #نبود.
دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند.
ایوب با کسی #آشنا نبود.
می فهمید با آن ها فرق دارد. می دید که وقتی یکی از آن ها دچار حمله می شود چه کار هایی می کند.
کارهایی که هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود.
از صبح کنارش می نشستم تا عصر
بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم.
بچه ها هم خانه #تنها بودند.
می دانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش می گیرد و با التماس می گوید:
_"من را اینجا تنها نگذار"
طاقت دیدن این صحنه را نداشتم.
نمیخواستم کسی را که برایم #بزرگ بود، #عقایدش را دوست داشتم، #مرد زندگیم بود، #پدر بچه هایم بود، را در این حال ببینم
ادامه دارد...
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
نسیم طراوت 🍃
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۳۹
چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم....
یک بار به #بهانه ی دستشویی رفتن، یک بار به بهانه ی پرستاری که با ایوب کار داشت و صدایش می کرد.
اما این بار شش دانگ #حواسش به من بود.
با هر قدم او هم دنبالم می آمد. تمام حرکاتم را زیر نظر داشت. نگهبان در را نگاه کردم.
جلوی در منتظر ایستاده بود تا در را برایم باز کند.
#چادرم را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در
صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم آمد.
او هم داشت می دوید.
_"شهلا .......شهلا........تو را به خدا......."
بغضم ترکید.
اشک نمی گذاشت جلویم را درست ببینم که چطور از بیماران عبور می کنم.
نگهبان در را باز کرد.
ایوب هنوز می دوید.
با تمام توانم دویدم تا قبل از رسیدن او به من، از در بیرون بروم.
ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود..
و داشت اشک هایش را پاک می کرد.
ایوب میله ها را گرفت، گردنش را کج کرد
و با گریه گفت:
_"شهلا......تو را به خدا......من را ببر.......تورو بخدا.....من را اینجا تنها نگذار"
چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود.
نمی دانستم چه کار کنم.
اگر او را با خود می بردم حتما به #خودش صدمه می زد.
قرص هایش را آن قدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم آرام و قرار نداشت.
اگر هم می گذاشتمش آن جا...
با صدای ترمز ماشین به خودم آمدم،
وسط خیابان بودم
ادامه دارد...
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :117
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 محمد سجاد یاری
🪴از استان مرکزی شهر اراک
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :118,123
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 خانواده گلزار
🪴از مشهد،بخش طرقبه ،حصارگلستان
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌼🍃
✨بار الها...
🌼یاریم کن که هر روزم به لطف
🍃و توفیق تو بهتر از روز قبل باشد..
🌼نه برداشت منفی کنم و
🍃نه کلام منفی بر زبان بیاورم
🌼و نه نا سپاسی کنم..
✨خداوندا...
🌼نگذارکه از تو فقط نامت را بدانم
🍃و نگذارکه از تو تنها
🌼مشق کردن اسمت را به یاد داشته باشم
✨بارالها...
🌼هموااره در من جاری باش همانگونه
🍃که خون در رگهایم جاری است
آمیـن..🙏
.
ناباورها بخوانند...
🔻خاطره خواهرزاده شهید علم الهدی جناب آقای شریعت زاده
📍وقتی بود که به حکمت خداوند #حکیم، فرزند دوم ما، افتخار حضور نمی داد و مدتی این مثنویِ فرزندآوری تاخیر شد.
انواع و اقسام توسلات و نذر و نیاز، به همراه انواع و اقسام امور پزشکی سنتی و مدرن به کار گرفته شد که شرحش بماند؛ اما نشد که نشد.
گذشت و گذشت...
یک روز مابین دو نماز، در مسجد شهرک شهپریان، یک خاطره روی پرده نمایش (ویدئوپروژکتور) گذاشته شده بود:
بنده خدایی به دوستش که بعدها شهید مدافع حرم شد می گوید:
فلانی! داره وقت بچه دار شدنت دیر میشه ها! بجنب دیگه!
اون شهید جواب داد:
خدا، #جابر ه... فکر کردی براش کاری داره این تاخیر ناخواسته رو جبران کنه...!؟
زیر این خاطره، عکسی از شهید گذاشته بودند:
عکسی که دوقلویش را روی دو پایش نشانده بود...
از آن روز سعی کردم بیشتر به نام #جابر خدا توجه کنم و حضرتش را به این نام بخوانم.
و #خداوند_جابر، از فضلش به ما عطا کرد و ۱۶ دی ۱۴۰۲ چشممان به نورشان منور شد:
آقا سید قاسم، به عشق حاج قاسم سلیمانی💙
و اسما سادات،به عشق خادم حضرت زهرا❤️
.
یادآوری:
خداوند در همه امور جابر است. نه فقط در فرزندآوری. پس او را به این نام بخوانید تا برایتان جبران کند گذشته را...
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🔻اعتبار کالابرگ چه کسانی امروز شارژ میشود؟
🔸به گفته معاون وزیر رفاه امروز اعتبار سرپرست خانوار ۱۳۱ هزار و ۸۳۰ کودک مشمول طرح امنیت غذایی کودکان زیر ۵ سال شارژ میشود.
🔸بر اساس طرح امنیت غذایی کودکان، شارژ اعتبار حساب سرپرستان خانوار دهک ۱ تا ۵ دارای کودک زیر ۵ سال، به ازای هر کودک ماهانه یک میلیون تومان و برای دهکهای ۶ و ۷ مبلغ ۶۰۰ هزار تومان است.
🔸در این مرحله شارژ اعتبار طرح امنیت غذایی کودکان زیر ۵ سال برای ۲ ماه انجام میشود.
@yazahra_arak313
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :119
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 ام البنین کارگریان
🪴از استان یزدشهرستان مروست
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :120
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 زینب چراغی
🪴از استان مرکزی اراک
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :121
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 زینب عسکری
🪴از استان قم
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
کد شرکت کننده :122
🪴پویش بوسه بر دستان پدر
🪴 رادین،آرمین،آراد-قاری
🪴از استان مرکزی شهر اراک
#به_عشق_علی
#نسیم_طراوت
#بوسه_های_آسمانی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯