eitaa logo
نسیم طراوت 🍃
545 دنبال‌کننده
940 عکس
526 ویدیو
20 فایل
☫ ﷽ ☫ «أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» موسسه فرهنگی هنری نسیم طراوت بهشت ـ๛شکرگذاری🌸 ـ๛قوانین و خدمات دولتی به خوش جمعیت ها✨ ـ๛احساسـے ❤️ ـ๛رمان📔 بابچه ها زندگی قشنگ تره👶👶 @hasan_khani47 لینک دعوت : @yazahra_arak313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کد شرکت کننده :107 🪴پویش بوسه بر دستان پدر 🪴 فاطمه زهرا پارسا6ساله 🪴از کرج ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدتون مبارک تبریک مخصوص به آقایون گروه 🌹 تبریک به خانم هایی که قدر همسر خودشون میدونن و عاشقانه زندگی میسازن🌹
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کد شرکت کننده :108,113 🪴پویش بوسه بر دستان پدر 🪴 فاطمه، زهرا،محدثه-باباجانی 🪴از استان مرکزی شهر اراک ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کد شرکت کننده :109,115 🪴پویش بوسه بر دستان پدر 🪴 مطهره،محمدهادی،مهدیار-بیات 🪴از استان مرکزی شهر اراک ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کد شرکت کننده :110,114 🪴پویش بوسه بر دستان پدر 🪴 مطهره،فاطمه،علی،هادی،محمد حسین -نظیری 🪴از استان مرکزی شهر اراک ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کد شرکت کننده :116 🪴پویش بوسه بر دستان پدر 🪴 فاطمه قهوه چی 🪴از کرج ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
نسیم طراوت 🍃
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۶
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۳۷ ایوب داشت به خرده کارهای خانه می‌رسید... پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت. گفتم: _"حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار" _ مثلا چه جور کاری؟ + نیست، کاری باشد. سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت: _"نُچ، خانم ها یا باید شوند، یا و استاد، باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد." ناراحت شدم: _"چرا حاجی؟" چرخید طرف من _"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار می شود.... هیچ کس ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند.... حتی اگر به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد.... او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.... اصلا میدانی شهلا، باید را کشید، نه اینکه ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد. چقدر ناز آدم های مختلف را سر کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود. هر مسئولی را گیر می آوردم برایش می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است. مراقبت های خودش را می خواهد. به و احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود. این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند. وقتی اعتراض می کردم، می گفتند: _"به ما همین قدر حقوق می دهند" اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود بستری می شد ادامه دارد... ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
نسیم طراوت 🍃
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۷
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۳۸ اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای شدن هایش زجر نمی کشیدیم. وضعیت ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من ب دکتر بیاید. خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه. نوبت من شد، وارد اتاق دکتر شدم. دکتر گفت _پس مریض کجاست؟ گفتم: _"توضیح می دهم همسر من..." با صدای بلند وسط حرفم پرید: "بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای است نه همسرهایشان. گفتم: _ "من هم برای خودم نیامدم، همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان....." از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید: _"برو بیرون خانم با مریضت بیا..." با اشاره اش از جایم پریدم. در را باز کردم. همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند. رو به دکتر گفتم: _"فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، شما انگار بیشتر نیاز دارید. در را محکم بستم و بغضم ترکید. با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم. شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که جانبازان . دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند. ایوب با کسی نبود. می فهمید با آن ها فرق دارد. می دید که وقتی یکی از آن ها دچار حمله می شود چه کار هایی می کند. کارهایی که هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود. از صبح کنارش می نشستم تا عصر بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم. بچه ها هم خانه بودند. می دانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش می گیرد و با التماس می گوید: _"من را اینجا تنها نگذار" طاقت دیدن این صحنه را نداشتم. نمیخواستم کسی را که برایم بود، را دوست داشتم، زندگیم بود، بچه هایم بود، را در این حال ببینم ادامه دارد... ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
نسیم طراوت 🍃
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۳۹ چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم.... یک بار به ی دستشویی رفتن، یک بار به بهانه ی پرستاری که با ایوب کار داشت و صدایش می کرد. اما این بار شش دانگ به من بود. با هر قدم او هم دنبالم می آمد. تمام حرکاتم را زیر نظر داشت. نگهبان در را نگاه کردم. جلوی در منتظر ایستاده بود تا در را برایم باز کند. را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم آمد. او هم داشت می دوید. _"شهلا .......شهلا........تو را به خدا......." بغضم ترکید. اشک نمی گذاشت جلویم را درست ببینم که چطور از بیماران عبور می کنم. نگهبان در را باز کرد. ایوب هنوز می دوید. با تمام توانم دویدم تا قبل از رسیدن او به من، از در بیرون بروم. ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود.. و داشت اشک هایش را پاک می کرد. ایوب میله ها را گرفت، گردنش را کج کرد و با گریه گفت: _"شهلا......تو را به خدا......من را ببر.......تورو بخدا.....من را اینجا تنها نگذار" چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود. نمی دانستم چه کار کنم. اگر او را با خود می بردم حتما به صدمه می زد. قرص هایش را آن قدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم آرام و قرار نداشت. اگر هم می گذاشتمش آن جا... با صدای ترمز ماشین به خودم آمدم، وسط خیابان بودم ادامه دارد... ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
طبق قرار هرشب 👇 وضو و سه تا توحید فراموش نشه 💚 شبتون پر از رویاهای زیبا🦋
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کد شرکت کننده :117 🪴پویش بوسه بر دستان پدر 🪴 محمد سجاد یاری 🪴از استان مرکزی شهر اراک ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کد شرکت کننده :118,123 🪴پویش بوسه بر دستان پدر 🪴 خانواده گلزار 🪴از مشهد،بخش طرقبه ،حصارگلستان ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌼🍃 ✨بار الها... 🌼یاریم کن که هر روزم به لطف 🍃و توفیق تو بهتر از روز قبل باشد.. 🌼نه برداشت منفی کنم و 🍃نه کلام منفی بر زبان بیاورم 🌼و نه نا سپاسی کنم.. ✨خداوندا... 🌼نگذارکه از تو فقط نامت را بدانم 🍃و نگذارکه از تو تنها 🌼مشق کردن اسمت را به یاد داشته باشم ✨بارالها... 🌼هموااره در من جاری باش همانگونه 🍃که خون در رگهایم جاری است آمیـن..🙏 .
ناباورها بخوانند... 🔻خاطره خواهرزاده شهید علم الهدی جناب آقای شریعت زاده 📍وقتی بود که به حکمت خداوند ، فرزند دوم ما، افتخار حضور نمی داد و مدتی این مثنویِ فرزندآوری تاخیر شد. انواع و اقسام توسلات و نذر و نیاز، به همراه انواع و اقسام امور پزشکی سنتی و مدرن به کار گرفته شد که شرحش بماند؛ اما نشد که نشد. گذشت و گذشت... یک روز مابین دو نماز، در مسجد شهرک شهپریان، یک خاطره روی پرده نمایش (ویدئوپروژکتور) گذاشته شده بود: بنده خدایی به دوستش که بعدها شهید مدافع حرم شد می گوید: فلانی! داره وقت بچه دار شدنت دیر میشه ها! بجنب دیگه! اون شهید جواب داد: خدا، ه... فکر کردی براش کاری داره این تاخیر ناخواسته رو جبران کنه...!؟ زیر این خاطره، عکسی از شهید گذاشته بودند: عکسی که دوقلویش را روی دو پایش نشانده بود... از آن روز سعی کردم بیشتر به نام خدا توجه کنم و حضرتش را به این نام بخوانم. و ، از فضلش به ما عطا کرد و ۱۶ دی ۱۴۰۲ چشممان به نورشان منور شد: آقا سید قاسم، به عشق حاج قاسم سلیمانی💙 و اسما سادات،به عشق خادم حضرت زهرا❤️ . یادآوری: خداوند در همه امور جابر است. نه فقط در فرزندآوری. پس او را به این نام بخوانید تا برایتان جبران کند گذشته را... ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻اعتبار کالابرگ چه کسانی امروز شارژ می‌شود؟ 🔸به گفته معاون وزیر رفاه امروز اعتبار سرپرست خانوار ۱۳۱ هزار و ۸۳۰ کودک مشمول طرح امنیت غذایی کودکان زیر ۵ سال شارژ می‌شود. 🔸بر اساس طرح امنیت غذایی کودکان، شارژ اعتبار حساب سرپرستان خانوار دهک ۱ تا ۵ دارای کودک زیر ۵ سال، به ازای هر کودک ماهانه یک میلیون تومان و برای دهک‌های ۶ و ۷ مبلغ ۶۰۰ هزار تومان است. 🔸در این مرحله شارژ اعتبار طرح امنیت غذایی کودکان زیر ۵ سال برای ۲ ماه انجام می‌شود. @yazahra_arak313
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کد شرکت کننده :119 🪴پویش بوسه بر دستان پدر 🪴 ام البنین کارگریان 🪴از استان یزدشهرستان مروست ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کد شرکت کننده :120 🪴پویش بوسه بر دستان پدر 🪴 زینب چراغی 🪴از استان مرکزی اراک ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کد شرکت کننده :121 🪴پویش بوسه بر دستان پدر 🪴 زینب عسکری 🪴از استان قم ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ کد شرکت کننده :122 🪴پویش بوسه بر دستان پدر 🪴 رادین،آرمین،آراد-قاری 🪴از استان مرکزی شهر اراک ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯