eitaa logo
نسیم طراوت 🍃
568 دنبال‌کننده
795 عکس
466 ویدیو
18 فایل
☫ ﷽ ☫ «أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» موسسه فرهنگی هنری نسیم طراوت بهشت ـ๛شکرگذاری🌸 ـ๛قوانین و خدمات دولتی به خوش جمعیت ها✨ ـ๛احساسـے ❤️ ـ๛رمان📔 بابچه ها زندگی قشنگ تره👶👶 @hasan_khani47 لینک دعوت : @yazahra_arak313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـلام به تک تک عزیزانم🌹 ای روزی دهنده ےبےمنت یقین داریم دری بستہ نخواهدشد مگرقبل ازآن دری گشوده گردد پـس امروزمارابہ سمت درهای گشوده ازرحمتت هدایت کن الهی به امیدتو❤️ صبحتون بخیر دوستای عزیزم 😊 ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم 🌻یه حبه نور 🌻 وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ به زودی پروردگارت پاداشی به تو ادا می‌کند که کاملا راضی خواهی شد سوره ضحی آیه ۵ (نتیجه اعتماد و ایمان به خداوند بهترین پاداشت هاست.چقدر روی خدا حساب می کنی؟) خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
🌷🌸 شکرگزاری رو برای افزایش نعمتهای زندگیت با حال عالی انجام بده مهربونم 😘 ای بخشنده نعمت‌ها و ای مهربان‌ترین مهربانان، از تو شکرگزارم که بهشتی نزدیک، زیبا و بزرگ داری🌸 شکرگزارم که دوزخی کوچک و بعید ساخته‌ای🌹 شکرگزارم که همواره در پی دلیلی هستی که ما را گاهی به بهانه یک دعا ببخشی و بهشت را نصیبمان سازی🌸 خدای من در هر ثانیه‌ای که می‌گذرد بی شمار نعمت بر من ارزانی می‌کنی🌸 تپش قلب، دم و بازدم دیدن و شنیدن لمس کردن، نبض زدن‌ها پلک زدن، فکر کردن و … نعمات بیشماری که از شمردن آن‌ها ناتوانم خدایا شکرت برای هر آنچه که به ما بخشیدی🌹 خدایا شکرت که امروز به من زندگی بخشیدی 🌸 تا یک روز دیگر بندگی تو را به جا بیارم🌹 خدایا شکرت که توفیق شکرگزاری بهم دادی🌹❤️🌹❤️ خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه خونی و پرپری حالا هم‌ قد اکبری توی آغوشم زیر لب داری اسمم رو می‌بری حاج محمود کریمی ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متهم نکردن زنان بدحجاب به ضدّیّت با دین علی‌رغم وجوب شرعی حجاب 🔺گزیده بیانات رهبر انقلاب در دیدار جمعی از بانوان منتخب کشور ۱۴۰۱/۱۰/۱۴ ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
«نذر شیر» شنیده‌ای؟ •┈┈••✾❀✾••┈┈• در طلب فرزندی؟ مشکل بزرگ داری؟ گره به کارت افتاده؟ امشب و فردا را دریاب! نذر کن برای حاجت روایی، در روز و شب روضه حضرت علی اصغر علیه السلام، بین کودکان، «شیر» توزیع کنی (چه کودکان حاضر در مجلس، چه کودکان بهزیستی، چه کودکان کار،...) شیر، نذر شیرخواره عطشان کربلا.... 😭 فرقی نمی‌کند. یک کیلو، دو کیلو، ده کیلو شیر ده پاکت، بیست پاکت، صد پاکت شیر... این خاندان کریم اند و شمارش نمی‌کنند! دست‌های این باب الحوائج کوچک، گره‌های بزرگ را باز می‌کند... •┈┈••✾❀✾••┈┈• آقای دنیایی و این عالم، گدایت ای جان به قربان صدای خنده هایت ما که دخیل بند قنداق تو هستیم محتاج دستان تو و لطف دعایت ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯ برسد دست 💔🦋
🏴 کل یومٍ عاشورا و کل ارضٍ کربلا ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤یا قاسم بن الحسن ! 🥀مرکب سوار 🖤کوچک کرب وبلا شدی 🥀زهرا شدی، 🖤علی شدی ومصطفی شدی ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
♦️تصمیم جدید مالیاتی برای فروشندگان خودرو/ مالیات نقل و انتقال با فروشنده شد 🔹️ با توجه به عدم وجود رویه یکسان و بروز اختلاف و ایجاد نارضایتی بین متعاملین در راستای هماهنگ سازی و وحدت رویه از تاریخ یکم شهریور ماه سال جاری پرداخت هزینه مالیات نقل و انتقال به عهده فروشنده است. ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ وَ عَلى‌اَوْلادِالْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْنِ 🖤رمان معرفتی و بصیرتی 💚قسمت ۱۱ مروان بن حکم و ولید همچنان مشغول منازعه بودند و مروان دندانی بهم سایید گفت: _اگر حرف مرا گوش نکنی و آنچه را که گفتم انجام ندهی سخت پشیمان میشوی ولید میخواست جوابی محکم به مروان بدهد که حسین بن علی علیه السلام وارد شد و سلام کرد. ولید از جا برخواست و با لبخند جواب سلام ایشان را داد و مروان با خشم و کینه هر دو نفر پیش رو را مینگرید حسین علیه السلام که متوجه مشاجره مروان و ولید شده بود رو به ولید نمود و فرمود: _خداوند کار امیر را راست گرداند، صلاح بهتر از فساد و پیوند، بهتر از خشونت و‌ کینه‌جویی ست، اینک گاه آن رسیده که با هم گرد آیید و سپاس خدایی را که میان شما الفت ایجاد کرد. آن دو به هم نگاهی کردند و دراین باره جوابی به امام ندادند. سکوت بر جمع حاکم شد که حسین علیه السلام به سخن درآمد و فرمود: _آیا از معاویه خبری ندارید؟ گویا بیمار بوده و بیماریش به درازا کشیده.. ولید فرصت را غنیمت دانست و گفت: _اباعبدالله، او هم طعم مرگ را چشیده و این نامه امیرالمومنین یزید است و شما را برای بیعت فراخوانده‌ام، گویا مردم هم او را به امیری برگزیده اند. حسین نگاهی به هر دو نفر که منتظر پاسخ ایشان بودند، نمود و فرمود: _کسی چون من پنهانی بیعت نمی کند، من دوست دارم که بیعتم آشکارا و در حضور مردم باشد، چون فردا فرا رسید و مردم را فراخواندی، مرا نیز دعوت کن تا کار یکجا صورت گیرد. ولید سری تکان داد و گفت: _اباعبدالله، گفتی و نیک گفتی، من هم انتظار همین پاسخ را از جانب شما داشتم، پس به برکت خداوند بازگرد تا انکه فردا همراه مردم نزد من بیایی. مروان که اینچنین دید بار دیگر دندانی بهم سایید و گفت: _یا امیر اگر حسین این ساعت از تو جدا شود، هرگز با یزید بیعت نخواهد کرد و تو بر او و دوستداران او چیره نخواهی شد، پس حسین را هم اینک نزد خود زندانی کن و اجازه رفتن نده تا بیعت کند و اگر از بیعت سرباز زد، گردنش را بزن. ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
🖤رمان معرفتی و بصیرتی 💚قسمت ۱۲ حسین علیه السلام رو به مروان کرد و فرمود: _نفرین بر تو ای پسر کبود چشم، آیا به کشتن من فرمان میدهی؟! به خدا سوگند که دروغ میگویی، به خدا سوگند هر کدام از مردم چنین آرزویی کنند، پیش از این زمین را با خونش آبیاری میکنم و اگر راست میگویی دوباره تکرار کن و آرزوی زدن گردن مرا بکن.. انگاه حسین علیه السلام رو به ولید نمود و فرمود: _ما خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله، گنجینه رسالت و جایگاه آمد و شدفرشتگان و محل رحمتیم، خداوند به وسیله ما دنیا را گشود و این دنیا با ما هم پایان می یابد. یزید مردی ست فاسق و شراب خور، نفْس های محترم را میکشد و فسق آشکارا میسازد، بدان! کسی چون من با چون اویی ، ولی ما و شما شب را به صبح می‌آوریم و در آینده‌ای نزدیک میبینیم و میبینید که کدام یک از ما بر خلافت شایسته‌تر است.... در این هنگام همراهان امام، صدای بلند امام با مروان را شنیدند. عباس‌بن علی، خون حیدری در رگ‌هایش به جوش آمد و پیشاپیش جمع میخواست وارد خانه شود که امام بیرون آمدند و جمعیت دوباره ایشان را چون نگین انگشتر دربرگرفتند و به سمت خانه‌هایشان به راه افتادند. در این موقع مروان بن حکم که از خشم صورتش قرمز شده بود رو به ولیدبن عتبه کرد و گفت: _با من مخالفت کردی تا حسین از دستت رفت، آگاه باش به خدا قسم هیچوقت چنین فرصتی به دست نخواهی آورد، حسین بر تو و امیرالمومنین یزد خروج خواهد کرد و تو آنموقع پشیمان خواهی شد چرا که حسین را نکشتی.. ولید آه بلندی کشید و گفت: _وای برتو! کشتن حسین را به من پیشنهاد میکنی، درحالیکه با کشتن او دین و دنیایم را از دست میدهم، به خدا سوگند گمان نمیکنم کسی، خدای را با کشتن حسین دیدار کند، جز اینکه کفه میزان او در روز قیامت سبک است و خداوند به او نمی‌نگرد و او را پاکیزه نمی‌سازد و برای او عذابی دردناک است. مروان که خوب به واقعیت حرف های ولید آگاه بود، اما دل در گرو دنیا داشت و مال حرامی که خورده بود او را از منبع خوبی‌ها و ولیّ زمانش دور مینمود، لب فرو بست و چیزی نگفت. و حسین علیه‌السلام رفت... حسین علیه‌السلام با همراهانش به سمت خانه میرفت و در همان حال نقشه اش را برای نجات جان خود که حجت خداوند بود و نجات خدا و نجات اسلام جدش رسول الله به یارانش گوشزد میکرد. ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 ســــلام به دوســـتان عزیزم 💞صبـــح زیبــاتــون بخیـــر 🌺انشـــاالله 💞جســم و جانتـــون ســـلامـت 🌺لبتـــون خنـــدون 💞خـوبیــهاتــون پایــدار... 🌺 لـحظاتتــون پـر ازخـیرو بـرکــت 💞و زنــدگی‌تـون پـر از 🌺 شــادی و آرامــش باشـــه🙏 ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم 🌻یه حبه نور 🌻 إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ تنها تورا میپرستیم و تنها از تو یاری و کمک می‌خواهیم فاتحه ۵ اگه فقط روی خدا حساب کردی و فقط از خودش کمک خواستی اون وقته که زندگیت به بهترین نحو ممکن پیش می ره و طعم خوشبختی رو می چشی تمام.... ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
نیایش💫🌷 خدای مهربانم دلم را به تو میسپارم تا از عمق جانم بزدایی هر چه حائل است بین من و خودت هر چه مرا دور میکند ز تو.، همه آنچه از منیت و نواقصم در من است را از من بگیر، و ببخشای بر من از عشق و الطاف بی پایان خودت، چنان همیشه که بخشیده ایی مرا رها ساز از بند هر چه غیر خوبی و نیکی در وجودم هست و پر کن خالی درونم را با عشق ناب الهی خود که جز این نتوانم نیک بمانم و مهر بیفشانم مهربانا هزاران شکر که در کنارمان هستی و قرار و آرام دلهای بیقرارمان جز تو چه جوییم و جز تو که را خوانیم که همه تویی و جز تو همه هیچ خداوندا… لحظاتمان را قرین رحمت و مهربانی ات بفرماو ما را در ادامه راهمان تنها مگذار که یک لحظه بی تو ویرانی دنیاییست الهی آمین 🤲 ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلا به تو آب میدم… ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
عرضه ارز مسافرتی اربعین از ۷ مردادماه/ بانک مرکزی بدون کد سماح هم می‌تواند ارز مسافرتی به زائران اربعین ارائه دهد 🔹رئیس‌کل بانک مرکزی در حاشیه جلسه ستاد اربعین: آماده‌ایم از هفتم مردادماه ارز زیارتی در اختیار زائران عتبات عالیات قرار می‌گیرد. 🔹یکی از نقاط ضعف عرضه ارز زیارتی در سال گذشته، دیر بودن زمان عرضه بود. به این دلیل که برخی زائران زودتر عازم پیاده‌روی اربعین می‌شوند. امسال زمان عرضه را کمی زودتر اعلام کردیم. 🔹سال گذشته کد سماح برای دریافت ارز ضروری بود و مشکلاتی را برای زائران به وجود آورد. امسال بانک مرکزی آماده هست تا بدون ارائه کد سماح، ارز مسافرتی ارائه دهد. 🔹زوار اربعین که از سیستم بانکی کشور ارز دریافت کرده‌اند بعد از بازگشت می‌توانند ارز باقی‌مانده را به همان نرخ خرید به بانکها برگردانند. زوار ۵ سال به بالا می‌توانند تا سقف ۲۰۰هزار دینار به قیمت ارز مرکز مبادله دریافت کنند. ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ وَ عَلى‌اَوْلادِالْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْنِ 🖤رمان معرفتی و بصیرتی 💚قسمت۱۳ حال همه میدانستند حسین چند ماه زودتر، قصد بیت الحرام دارد و میخواهد مُحرم خانهٔ خدا شود و دفاع از دین خدا نماید تا کسی چون یزید که در مسلمان بودنش هم شک و شبهه بود و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام میکند، با سردمداری اش، دین خدا را نابود نکند. حسین علیه‌السلام باید برود تا اسلام بماند.... حسین علیه‌السلام باید برود تا دنیا دنیاست نام اسلام بر تارک هستی بدرخشد، حسین باید برود تا قیام قیامت، بشریت وامدار خون ثارالله باشد. ماه از آن بالا به حسین علیه‌السلام می نگریست و ماهی دیگر در روی زمین چشم به حرکات دلبرش داشت. حسین غریبانه در کوچه‌های مدینه قدم بر میداشت، ابتدا به سمت حرم جدش رسول‌الله رفت و بعد از ساعتی درد و دل با پدربزرگش، راهی بقیع شد تا با قبر مادر و برادرش نیز وداع کند، تاریکی شب، حزن این دیدار آخر را بیشتر می‌نمود. سپیده سحر از پشت کوه‌های مدینه بیرون زد و حسین علیه‌السلام بعد از خداحافظی از عزیزانش و خواندن نماز صبح به خانه برگشت. داخل اتاقش شد، در این هنگام زنی که نقاب بر چهره داشت و قد خمیده اش خبر از سالخوردگی او میداد، درب اتاق حسین علیه السلام را زد. صدای ملکوتی ثارالله بلند شد: _کیستی؟ بفرمایید داخل.. زن بغض گلویش را فرو داد و فرمود: _منم ام السلمه فرزندم... حسین با شتاب از جا برخواست، چون ام السلمه را بسیار دوست میداشت و او امین همیشگی حسین بود. ام السلمه داخل شد، نقاب رویش را بالا زد و حسین متوجه صورت خیس از اشک او شد. ام السلمه روی حصیر کنار دیوار نشست و حسین علیه‌السلام هم روبه رویش قرار گرفت. ام السلمه اشک چشمانش را با گوشهٔ روسری اش گرفت و گفت: _شنیده ام عزم سفر داری، میدانم که انتهای سفر تو به کربلا میرسد چرا که از جدت رسول الله شنیدم که فرمود: "فرزندم حسین در سرزمین عراق و درجایی به نام کربلا کشته میشود." امام سر مبارکشان را تکان دادند و فرمود: _مادرجان، به خدا سوگند من این را نیک میدانم و به ناچار کشته خواهم شد و هیچ راه گریزی ندارم و تقدیر من است آنچه را که خدا برایم نوشته به خدا سوگند میدانم در چه روزی کشته میشوم، میدانم کجا کشته میشوم و چه کسی مرا میکشد و کجا به خاک سپرده میشوم، میدانم کدام یک از اهل بیت و شیعیانم همراه من کشته میشوند و اگر بخواهی قبرم را نیز به تو نشان میدهم! خداوند دوست دارد مرا کشته ببیند.. در این هنگام ام السلمه شیشه‌ای دربسته از زیر چادرش بیرون آورد و فرمود: _این خاک را حضرت رسول به من سپرده و فرموده که خاک کربلاست. حسین علیه السلام فرمود: _بله چنین است، مادرجان! این شیشه را نگه دار و هر روز که میگذرد به آن بنگر، هر وقت خاک این شیشه تبدیل به خون شد، بدان آن روز مرا کشته‌اند و سر از بدنم جدا نموده‌اند. صدای ناله و شیون ام السلمه بلند شد، حسین بسته ای رابه سمتش داد و فرمود: _آرام بگیر مادرجان، این بسته وصیت‌نامه من و نشان امامت است، پس از کشته شدن من، هرکس نزد تو آمد این بسته را از تو خواست، بدان که او امام بعد از من است. مادرجان! امروز آخرین روز حضور من در مدینه است، بعد از غروب آفتاب از اینجا به سمت مکه میرویم. ام السلمه از جای برخاست تا برود با زنان و کودکان حسین علیه السلام خداحافظی کند و بسته را در آغوش گرفت و زیر لب زمزمه می کرد: _در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن، من به خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود.. 🖤ادامه دارد.... 💚؛ طاهره‌سادات حسینی ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ وَ عَلى‌اَوْلادِالْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْنِ 🖤رمان معرفتی و بصیرتی 💚قسمت ۱۴ کاروانی غریبانه در تاریکی شب حرکت کرد، پشت سر زن‌های گریان بنی‌هاشم بر سر و صورت میزدند و پیش رو، سرنوشتی که کل بشریت باید از آن درس بگیرند، در تقدیرشان بود. حسین علیه السلام، پیشاپیش کاروانی که همه از اقوام و خویشانش بودند در حرکت بود و زیر لب میخواند «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش»(قصص آیه ۲۱) حسین علیه‌السلام میرفت تا به همهٔ جهانیان بگوید امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر مهمترین فریضه است که اگر در جامعه‌ای از بین رود، تیشه به دین و اسلام میخورد... او میرفت تا اسلام را زنده نگه دارد... او میدانست که عاقبتش به کربلا ختم میشود... عاشقانه میرفت تا با فدای سرو دست و جان و عزیزان، خدای را خشنود کند و دین جدش محمد صل الله علیه واله را تا قیام قیامت زنده و پا برجا نگه دارد و بی شک که چنین است ، تاریخ گواه است که دشمنان دین با خدعه و حیله های فراوان سعی در خاموشی شعلهٔ اسلام داشتند اما وقتی نفحات مُحرَم به مشام میرسد تمام خدعه و نیرنگ‌ها رنگ می‌بازد، گویی دوباره خون حسین از پس قرن‌ها به جوشش می‌افتد و جان‌های حق طلب و خداجو به این ریسمان امن الهی دست میزنند... و خوشا به حال آنانکه که عشق حسین علیه السلام آنها را از انجام گناه و معصیت بازمیدارد،آنها به راستی معنای این حرف را دریافته اند«خیلی حسین زحمت ما را کشیده است» حسین و کاروانش وارد شاهراه اصلی مدینه به سمت مکه شدند، عده ای از دوستان از سر دلسوزی به ایشان گفتند: _یا اباعبدالله، حال که پنهانی از مدینه میرویم چه خوب است که از بیراهه پیش رویم تا کارمان به عمال یزید نیافتد.. اما حسین راه اصلی را انتخاب کرد تا همگان بدانند که در مقابل ظلم باید ایستاد، تا در منزلگاه‌های بین راه، حسین علیه‌السلام، مردم پاک طینت را به خدا بخواند و از فساد و ظلم یزید آگاهشان کند. حسین میرفت و خواهران و فرزندان و فرزندان برادرش و همسرانش در پی او روان بودند... همهٔ چشم ها حسین را میدید اما رباب جور دیگر مولایش را مینگرید، یک چشمش به مولایش حسین بود و یک چشمش به پسر حسین که بعد ازسالها انتظار در دامنش نشسته بود..رباب همزمان با شیردادن به علی اصغر برایش شعر میخواند: _بخور کودک دلبندم، شیرت را بخور و رشد کن و بزرگ شو، نذر کرده ام که در رکاب پدرت حسین جانباری کنی...و رباب نمیدانست که این نذرش به زودی ادا میشود و لازم نیست علی اصغر قد بکشد و بزرگ شود، چون پدرش حسین علیه‌السلام آنقدر تنها و بی‌کس میشود که وقتی ندای «هل من ناصر ینصرنی » ایشان به گوش این کودک کوچک میرسد، لبیک گویان آنقدر دست و پا میزند که حسین میفهمد، علی اصغر هم آمادهٔ سربازی و جانبازی شده...‌ علی اصغر در آغوش رباب خواب رفت، رباب پردهٔ کجاوه را بالا زد تا تمام جانش، حسین عزیزش را بنگرد که ناگهان متوجه آسمان شد، گویی درب ملکوت را گشوده بودند، ملائک فوج فوج سوار بر اسبان سفید پایین می آمدند و در پیشگاه حسین سر تعظیم فرود می آوردند و از کمی دورتر هم لشکری در روی زمین که بسیار انبوه به نظر میرسید، به سمت آنان می آمد، رباب با خود گفت: _یعنی اینان چه کسانی هستند و دلیل آمدنشان به اینجا چیست؟ آخر این کاروان در نزدیکی مکه بود، پس براستی اینها چه کسانی هستند؟ شیپور توقفی کوتاه دمیده شد و خیمه ها برپا شدند و همگان منتظر بودند که ببیند چه شده.. رباب با دلی نگران از کجاوه پایین آمد که دختری سه ساله را با چادر و نقابی بر چهره دید که به سمتش می‌آید و حدسش راحت بود که او کسی جز رقیه نمی‌تواند باشد، رقیه خود را به او رساند و با زبان شیرین کودکی گفت: _میخواهم با علی اصغر بازی کنم، دلم برایش یک ذره شده.. ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ وَ عَلى‌اَوْلادِالْحُسَیْنِ‌وَعَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْنِ 🖤رمان معرفتی و بصیرتی 💚قسمت ۱۵ رباب در مقابل دختر کوچک حسین که انگار بوی بهشت را میداد زانو زد، نقاب روی صورتش را بالا زد و بوسه ای از گونهٔ نرم و گلگونش گرفت و گفت: _برو عزیزکم، علی اصغر در آغوش سکینه است، بروید و با هم بازی کنید تا من نزد پدر بزرگوارتان بروم. رقیه لبخندی زد و به سمت قارب که غلام رباب بود، رفت که داشت چادر بانویش رباب را برپا می کرد و رباب به سمت تمام هستی اش، حسین علیه السلام روان شد. بوی مشک و عود در فضا پیچیده بود و هر چه به خیمهٔ مولایش نزدیک تر میشد،این بو شدیدتر میشد. جلوی خیمه رسید که شنید عده ای چنین می گویند: _ای حجت خدا، ای فرزند زهرا و نوادهٔ رسول خاتم ما فرشتگان درگاه حق هستیم که از آسمان به زمین آمده‌ایم، تا همانطور که بارها به امر خداوند، جدت را یاری رسانیدم، اینک شما را یاری نماییم و صدای ملکوتی مولا در فضا پیچید: _وعده‌گاهم قتلگاه و جایی‌ست که در آن به شهادت میرسم و آن کربلاست و چون به آنجا رسیدم نزد من بیایید. رباب با شنیدن این سخن مولایش، قلبش بهم فشرده شد، این سخن یعنی که روز موعود نزدیک است، یعنی حسین بن علی یاری فرشتگان را رد کرد تا خود با همراهانش به مصاف کفر و ظلم برود. اشک از چشمان رباب جاری گشت که صدایی دیگر بلند شد: _ای سرور ما، ما از جنیان هستم و مسلمانیم، شیعهٔ شماییم، لشکری عظیم گرد آوردیم تا به یاریتان بیایم و اگر بیم گزند دشمن رود و شما امر بفرمایید ، شما را همراهی نماییم، اصلا هم اینک فرمان دهید تا تمام دشمنان شما را از روی زمین محو نماییم‌ اباعبدالله با صدای آسمانی اش پاسخ داد: _آیا قرآن خوانده‌اید در آنجا در سوره نساء آیه۷۸ که میفرماید:«هر کجا باشید، شما را مرگ درمی‌یابد، هرچند در برج‌های استوار باشید» شما در روز عاشورا حاضر باشید که من در آن روز کشته میشوم.. جنیان گفتند: _به خدا قسم ای حبیب خدا و ای پسر حبیب خدا، اگر نبود که باید از فرمانتان اطاعت کنیم و مخالفت با فرمانتان بر ما جایز بود، همهٔ دشمنانتان را پیش از آنکه به شما برسند هلاک میکردیم. حضرت فرمود: _به خدا سوگند که ما از شما بر آنان تواناتریم ولی تا کسی که باید هلاک شود با دلیلی روشن هلاک گردد و انکه باید زنده بماند با دلیلی روشن زنده بماند رباب که این سخنان را شنید طاقت از کف داد و به سمت خیمه خودش با سرعت حرکت کرد، خود را داخل خیمه رساند، علی اصغر در آغوش رقیه دست و پا میزد و سکینه خنده کنان برای آنها شعر می‌سرود. رباب اشک چشمانش را پاک کرد که بچه‌ها نبینند و خوشی انها زایل نشود. رباب در کنار فرزندان حسین علیه السلام نشست، چشمش به رقیه افتاد، او خوب میدانست که چه رشتهٔ محبتی بین این دختر و پدرش تنیده شده است ، رقیه هر روز می‌بایست پدرش را ببیند و در دامانش بنشیند و برایش شیرین زبانی کند، رباب آهی کشید و زیر لب گفت: "اگر مولایم کشته شود، حتما رقیه هم این دنیا را تاب نمی‌آورد چون تمام دنیای رقیه در پدرش حسین خلاصه میشود" و سپس نگاهی به علی اصغر که بیش از دوماه نداشت انداخت و ادامه داد: "و من نمیتوانم نذرم را ادا کنم، چون روز موعود نزدیک است و تو هنوز آماده برای سربازی نشده ای... در این هنگام صدای خنده علی اصغر بلند شد، گویا او سخنان مادرش را شنیده بود و داشت به مادر مژده میداد که سربازی میکند در رکاب پدرش... گویا با خنده اش میگفت: "نگران نباش مادر، من انچنان جانبازی کنم که تا قیام قیامت نام علی اصغر به عنوان کوچکترین سرباز در لشکر حجت خدا، بر سردر زمین و آسمان بدرخشد..." 🖤ادامه دارد.... 💚نویسنده؛ طاهره‌سادات حسینی ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به دوستان عزیزم لحظه هایتان سرشـار آرامـش و دل خوشی امیدوارم خــدا سرنوشتی دوستداشتنی زنـدگی پـر از عـشــق روزی فراوان ، لبی خـنـدان و دلی مهربـون بـراتـون رقم بـزنـه ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم 🌻یه حبه نور 🌻 الذی خلقنی فهو یهدین همان خدایی که مرا بیافرید و مرا هدایت می‌فرماید. شعراء ۷۸ صفر تا صد زندگیتو بسپر به خدا ببین چطور پادشاهی می کنی… ❤️💜 خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
شکرگزاری امروزمون😍 👇👇👇👇 خدایا شکرت جاذب پول و ثروتم😋 خدایا شکرت قهرمان زندگی خودمم😇 خدایا شکرت که مهربونم🥰 خدایا شکرت توانایی خلق رویاهام رو دارم👩‍🔧 خدایا شکرت خالق زندگیم هستم👌 خدایا شکرت چهره خوبی دارم😌 خدایا شکرت حسم عالی و انرژیم مثبته➕ خدایا شکرت که هستی✅ خدایا شکرت که زنده ام و نفس میکشم😎 خدایا شکرت میتونم به انسانها کمک کنم🌹 خدایا شکرت با فکر تو آرومم🌸 خدایا شکرت که تو بزرگی😊 خدایا شکرت که قابل اعتمادی😘 خدایا شکرت که راز داری💫 خدایا شکرت که دوستم داری😄 خدایا شکرت که امروز حیات دوباره بهم دادی😅 خدایا شکرت که به زندگیم آرامش دادی💚 خدایا شکرت بابت زندگی خوب آینده ام💕 خدایا شکرت که متکی به کسی نیستم💖 ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
🔻چهار دختر و سه پسر داشتم... اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم 🔸 بیرون خانه هم همه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!! در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغرامام حسین علیه السلام باشد؟! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت... گفتم: اقا شما کی هستید؟ گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیه السلام! 🔸هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است! صبح رفتم خدمت شهیدآیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!⁦ 🔸آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد علیه السلام به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!! 🔸علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد علیه السلام ، در تیپ امام سجاد علیه السلام شهید شد! شاید فرزندی که می‌شود، بنا باشد سردار سپاه ارباب باشد! به مادر و پدر او بودن افتخار کنیم... ─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯