🔴به دلیل احتمال حمله ایران به اسرائیل شبکه فاکس نیوز تلاویو را به صورت زنده پخش میکند.
وقتی وعده صادق 1 به هدف میخوره چرا زنده نشون ندن
راستی زنگ زدن رفقاهم بیان کمک:
🔴بیانیۀ آمریکا انگلیس فرانسهآلمان و ایتالیا: ما از اسرائیل دربرابر حملات ایران و گروههای تحت حمایت آن دفاع میکنیم.
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
نسیم طراوت 🍃
🖤💚🏴💚🖤 🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَ
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۷۱ و ۷۲
چندین روز است که کاروان اسرا در خرابه شام زندانیاند، هر روز تعدادی از مردم برای گذران وقت، اسرای آل الله را به نظاره مینشینند و گاهی اوقات که با ایشان هم کلام میشوند،
متوجه میشوند اسرا از خاندان پیامبرند، این خبر دهان به دهان و گوش به گوش میچرخد،
مردم شام که عمری زیر سیطرهٔ معاویه بوده اند و از اسلام ناب محمدی فاصله داشتند و به اسلام اموی بودهاند و از علی فقط نامی شنیدهاند که کافر بوده و نماز نمیخوانده و... اینک با چشم خویشتن واقعیت را میبینند،
اولاد رسول را مشاهده میکنند که در عین اسارات و غم و درد و غصه، باز هم نماز به پا میدارند و بر لبشان ذکر خداست و میفهمند که میان تعاریف معاویه و زمامدارانش از علی و اولاد علی و واقعیت، از زمین تا آسمان فاصله است.
خبر به گوش یزید میرسد که چه نشسته ای، مردم آگاه شده اند چه کسی را کشته ای و خاندانش به اسارت گرفتی.
پس یزید حیلهای دیگر طرح میکند، با سخنرانی حاذق تماس میگیرد تا متنی زیبا و جذاب درباره معاویه و یزید تدارک ببیند و در آخر متن خطابه علی و حسین و اولادش را لعن کند،
او میخواهد با سخنرانی که این فرد میکند نظر مردم را به سوی خود برگرداند.
جارچیان در شهر جار میزنند که در نماز جمعه این هفته یزید حضور دارد و میخواهد زر و سیم دهد به انان که پیروزی برایش رقم زدند.
واز طرفی حکم میکند که امام سجاد هم به مسجد بیاورد تا او را خوار و حقیر نماید و عظمت خود را به چشم امام بکشد.
مسجد غلغله است و نه تنها از شام که از شهرو روستاهای اطراف هم مردم به سوی نماز جمعه این هفته آمده اند.
سخنران بالا میرود و از خوبی های معاویه و یزید که باعث پابرجایی اسلام شده اند میگوید و سپس به لعن علی و حسین میرسد.
ناگهان فریادی سهمگین در فضا میپیچد:
_وای برتو که به خاطر خوش آمد یزید و خوشحالی او آتش جهنم را برای خود خریدی...
همگان چشم به این مرد جوان که چهره ای ملکوتی دارد میدوزند، امام سجاد برمیخیزد و رو به یزید میفرماید:
_ای یزید! ایا به من اجازه میدهی که بالای این چوب ها بالا بروم و سخنانی بگویم که خشنودی خداوند را در پی دارد؟
یزید که خطبه خوانی زینب هنوز در گوشش مانده و میداند که خاندان علی خطابه خوانانی چیره دست هستند که همیشه دم از حق و حقیقت میزنند و دلهای حق جو را جذب خویشتن میکنند، اجازه سخنرانی به امام نمیدهد.
اما مردم اصرار دارند که حرف این جوان را که انگار مانند سخنان یزیدیان تکراری نیست بشنوند و یزید مجبور میشود قبول کند چون مشاورینش به او گفته اند که سجاد رنج سفر دیده و داغ عزیزان چشیده و هنوز بیمار است و وقتی بالای منبر برود و چشمش به این جمعیت عظیم بخورد، یک کلمه هم نمیتواند سخنرانی کند.
یزید پشیمان است که چرا چنین مجلسی به پا کرده و از آن بدتر چرا امام سجاد را به آنجا آورده، اما پشیمانی سودی ندارد،
جو مجلس و اصرار مردم آنچنان است که باید اجازه برمنبر رفتن امام را صادر کند که بالاجبار میکند
امام بالای منبر میرود، او میخواهد طوری سخن بگوید که مردم شام، علی را به درستی بشناسند،
علی که عمری دربین شامیان مظلوم و غریب بوده و بر منبرها لعن شده و اصلا به حکم معاویه جز مستحبات مؤکد نمازشان لعن بر علیِ مظلوم بوده، پس علی بن حسین باید جوری سخن بگوید که مردم را بیدار کند که عمری به انان دروغ گفته اند.
امام نگاهی به جمعیت میکند و با صدای آسمانی اش اینچنین شروع میکند:
_«بسم الله الرحمن الرحیم.. من بهترین درود و سلام ها را به پیامبر خدا میفرستم.
هرکس مرا میشناسد که میشناسد، اما هرکس که نمیشناسد بداند من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم.. من فرزند آن کسی هستم که در آسمان ها به معراج رفت و فرشتگان آسمان ها پشت سر او نماز خواندند.. من فرزند محمد مصطفی هستم! من فرزند کسی هستم که با دو شمشیر در رکاب پیامبر جنگ میکرد و دوبار با پیامبر بیعت نمود.. من پسر کسی هستم که در جنگ بدر و حنین با دشمنان خدا جنگید و هرگز به خدا شرک نورزید.. من پسر کسی هستم که چون پیامبر به رسالت مبعوث شد او اولین نفر بود که به پیامبر ایمان آورد.. او که جوانمرد، بزرگوار و شکیبا بود و همواره در حال نماز بود. همان که مانند شیری شجاع در جنگ ها شمشیر میزد و اسلام مدیون شجاعت اوست.. آری! او کسی نیست جز جدم علی بن ابیطالب، من فرزند فاطمه هستم،فرزند بزرگ بانوی اسلام، من پسر دختر پیامبر شمایم.»
مردم گریه سر دادهاند این جوان چه میگوید؟!
به ما گفته اند که علی نماز نمیخواند! به ما گفته اند که او را با پیامبر عناد بود!!چگونه است که در جنگ ها شمشیر زن رسول بود و اولین کسی بود که به اسلام ایمان آورده است.
انگار این حرف ها شدهاند مرثیه، عدهای میگویند و عدهای بر سر زنان یزید و معاویه را لعن میکنند که به حکمشان عمری عزیز خدا و رسول را لعن کردهاند
یزید که جو مجلس را چنین میبیند و میترسد مردم بر علیه او شورش کنند، با اینکه هنوز وقت نماز نشده بود،امر می کند که مؤذن اذان بگوید تا سخنرانی امام قطع شود و بیش از این روشنگری ننماید.
مؤذن اذان میگوید:
_الله اکبر....اشهد ان لااله الاالله
امام میفرماید:
_تمام وجودم به یگانگی خدا گواهی میدهد
موذن میگوید:
_اشهدان محمدا رسول الله
امام عمامه از سر بر میدارد و رو به موذن میفرماید:«تورا به این محمدی که نامش را برده ای قسمت میدهم تا لحظه ای صبر کنی»
و سپس رو به یزید میفرماید:
_«ای یزید! بگو بدانم این پیامبر که نامش در اذان برده شد، جد توست یا جد من؟اگر بگویی جد توست که دروغ گفتهای و کافر شدهای، اما اگر بگویی که جد من است، پس چرا فرزند او را، حسین را کشتی و دخترانش اسیر کردی؟»
سپس اشک از چشمان مبارکش جاری میشود و رو به مردم میفرماید:
_«ای مردم!در این دنیا مردی را غیر از من پیدا نمیکنید که رسول الله جد او باشد، پس چرا یزید پدرم حسین را شهید و ما را اسیر نمود؟»
یزید که آبرویش را بر باد رفته میبیند، اجازه نمیدهد اذان به اتمام برسد و به نماز میایستد.
امام رو به او میفرماید:
_«ای یزید!تو با این جنایتی که کردی هنوز خود را مسلمان میدانی و هنوز میخواهی نماز بخوانی؟»
یزید نماز را شروع میکند، عده ای دنیاطلب پشت سرش به نماز میایستند اما اکثر مردم بدون خواندن نماز از مسجد خارج میشوند.
غوغایی به پا کرد امام و تلنگری بر غافلان زد، حال اگر در کوچه پس کوچه های شام بگردی همه یزید را لعن میکنند و همگان برای دیدار با امام و اهلبیت به سمت خرابه شام هجوم آورده اند.
تخت سلطنت یزید در حال ویران شدن است، باید چاره ای بیاندیشد..
🖤ادامه دارد....
💚نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۷۳ و ۷۴
مردم دسته دسته به خرابه شام میآیند، یزید باید حیلهای دیگر بیاندیشد و بین اسرا و مردم فاصله اندازد،
پس به بهانهٔ اینکه متوجه جایگاه کاروان اسرا شده و وانمود میکند که میخواهد آنها را احترام کند، اسرا را از داخل خرابه به قصر منتقل میکند.
خبرها از بیرون قصر به داخل رسوخ کرده، با ورود کاروان به قصر صدای نالهای جانسوز بلند میشود، ناگهان "هنده" همسر یزید موی آشفته میکند و روی میخراشد و خود را به زینب میرساند بر پاهای او بوسه میزند و میگوید:
_روا نباشد هنده که کنیز شماست پردهنشین باشد و شما که شاهزادگان عالم هستی هستید بدون چادر و معجر در اسارت باشید
و سپس سرش را بالا میآورد و ادامه میدهد:
_مرا ببخشید بانو، الان فهمیدم که اسرایی که اینچنین خوارشان کردند چه بزرگ مردمی هستند، مرا عفو کنید و لطفی در حقم کنید.
زینب که خوب هنده را میشناسد و به یاد دارد زمانی که هنده کودک و بیمار بود و به دعای حسین شفا یافت، مادرش نیت کرد که هنده به یمن این شفا، کنیزی حسین و خاندان علی را بکند،
پس زینب خم میشود دست زیر بغل هنده میکند و او را بلند میکند و میفرماید:
_گریه کن که در غم اهلبیت تمام عالم میگرید، حال بگو از من چه میخواهی؟
هنده بوسه به دست زینب میزند و میگوید:
_به من بگو حسین من کجاست؟! آیا حالش خوب است؟!
زینب نگاهش به طشت طلایی ست که هنوز در میان تالار قصر و جلوی تخت یزید است و میفرماید:
_آن کشتهٔ به خون نشسته حسین توست...
هنده انگار مجنون شده، دور تا دور قصر میگردد و حسین حسین میکند.
یزید که از آشوب مردم سخت میترسد، احوالات همسرش را بهانه میکند و میگوید:
_خدا لعنت کند ابن زیاد را، ما هم چون همسرمان، حسین را دوست داشتیم و این ابن زیاد بود که چنین خطای بزرگی مرتکب شده است.
یزید با همهٔ کم عقلی اش اینبار سیاستی چون معاویه پیشه میکند، اسیران را گرامی میدارد، به آنها لباس و چادر و معجر مخملین و گرانبها میدهد
و امام سجاد را در کنار خود مینشاند و روزها تا امام غذا نخورد،لب به غذا نمیزند، این کارها را میکند تا دوباره مردم را فریب دهد و عدهای ساده انگار فریب حیلههای این منافق پست فطرت را میخورند.
دیگر بیش از این ماندن کاروان اسرا در شام جایز نیست و پایههای حکومت یزید را میلرزاند.
یزید، امام سجاد را فرا میخواند به او میگوید:
_ای فرزند حسین! اگر میخواهی، میتوانی در شام پیش من بمانی و اگر هم میخواهی میتوانی به مدینه برگردی
امام برگشتن به مدینه را انتخاب میکند و یزید به "نعمان بن بشیر" که آن زمان در شام بود، دستور میدهد تا مقدمات سفر آل الله را به مدینه فراهم کند
و همچنین به او دستور میدهد تعدادی سرباز همراه خود ببرد و مانع دیدار کاروان اسرا با مردم شهرها شود تا مبادا مردمی دیگر بیدار شوند...
کاروان آمادهٔ حرکت است،
امام سجاد هدایای یزید را نمیپذیرد و آنها را پس میدهد و به یزید میفرماید:
_«ما پول و هدایای تو را نمیخواهیم، ما وسایل خودمان را که در کربلا از ما غارت نمودند میخواهیم چرا که در میان آنها مقنعه و گردنبند مادرم زهرا بوده است.»
آخر یزید دستور داده بود تا تمام غنیمتهای کربلا را جمع کنند و به شام آورند و قصد داشت این غنیمتها را به عنوان مدال افتخارش نگه دارد و نشانهای باشد که تا همیشه زمان،گویای پیروزی بنیامیه بر بنیهاشم باشد، اما الان مجبور است همه را پس دهد.
همهٔ غنائم دشت کربلا به امام بازگردانده میشود و هرکس میآید و وسایل خودش را از امام میگیرد و میرود
در این بین زنی با چهرهای آفتاب سوخته گوشهای نشسته و گهورهای خالی را تکان میدهد و همراه با گریه حسین حسین و علی علی میکند.
عمه زینب گوشواره رقیه را در دست دارد، گوشواره ای که هنوز رد خون گوش کودک، روی آن باقی ست و این گوشواره مثل آن میخ در که به سینهٔ زهرا فرو رفت و رنگین شد، شده آیینه دق زینب...
نیمه شب است و همهٔ مردم در خواب راحتند اما کاروان اهلبیت در حال حرکتند، آخر حکم شده تا حرم رسول الله مخفیانه و در تاریکی شب شام را ترک کنند تا مبادا مردم بفهمند و برای خداحافظی اجتماع کنند و این اجتماع باز هم رسواکنندهٔ یزید شود،
کاروان میرود درحالیکه رقیه را در خرابهٔ شام جا میگذارد.
یزید سکههای طلا به دختر علی، امکلثوم میدهد و میگوید:
_این سکههای طلا را در مقابل رنج و مصیبتهایی که به شما وارد شده، قبول کنید.
صدای ام کلثوم درحالیکه کیسه های مملو از طلا را پرت میکند، بلند میشود:
_«ای یزید!چقدر تو بی حیا و بیشرمی!برادرم حسین را میکشی و در مقابل آن سکه طلا به ما میدهی؟ ما هرگز این پول را قبول نمیکنیم»
یزید خجالت زده میشود و کاروان حرکت میکند، کاروانی مظلوم که نسب از علی و فاطمهٔ مظلوم دارد و یک ماه و نیم در شام بلا مانده و هر رنجی را به پایشان ریختند..
نعمان دستور دارد که با کاروان مدارا کند و با احترام با آنها رفتار کند.
کمی از شام فاصله گرفتند
که امام از نعمان میخواهد راه عراق را در پیش گیرند، آخر آنجا گوهرهایی درون زمین پنهان دارند، آنان میخواهند به کربلا بروند تا با حسین از رنج این سفر و سختی اسارت سخن ها بگویند،
آنها میخواهند به نینوا بروند تا گریه هایی را که به ضرب تازیانه در گلو خفه کرده اند، بیرون ریزند..
کاروان به پیش میرود و کم کم سایه ای از کربلا میبینند، هنوز راهی مانده، اما زنان و کودکان بوی عزیزانشان به مشامشان رسیده، صبر از کف داده اند، ناگهان همگی خود را از ناقه به زیر میاندازند و حسین حسین گویان و دوان دوان خود را به کربلا میرسانند...😭😭😭😭
🖤ادامه دارد....
💚نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۷۵
سه روز است که کاروان عزادار آل الله در کربلا بیتوته کرده اند، سه روزی که همراه زمینیان، عرشیان خداوند هم بر کشتههای کربلا اشک ریختند،
نعمان دیگر صلاح نمیدید که بیش از این کاروان در کربلا بماند، از طرفی گریه های حرم رسول الله دل چون سنگ او را میلرزاند و از یک طرف هم فرمان یزید بود که بدون فوت وقت، کاروان به مدینه برسند.
پس دوباره دستور حرکت داد و کاروانی ماتم زده رو به سوی مدینه رهسپار شد.
شبها و روزها در راه بودند و در هر منزل که اطراق میکردند، خاطرات حسین و عزیزانشان پیش چشمشان می آمد و زخم آنان را تازه تر از قبل میکرد.
بالاخره کاروان به نزدیک مدینه رسید،
امام سراغ بشیر را میگیرد چرا که پدرش شاعر بود و او هم دستی در شعر داشت.
بشیر شتابان خود را به محضر امام میرساند و امام میفرماید:
_ای بشیر! شنیدهام که پدرت شاعر بود و تو هم طبع شعری داری، به مدینه برو و اهل مدینه و بنیهاشم را از آمدن ما باخبر گردان.
بشیر دستی به روی چشم میگذارد و به سوی مدینه میتازد و امام دستور میدهد تا همانجا خیمهها را برپا کنند.
صدای حزن انگیز بشیر در فضا میپیچد و همگان از آمدن کاروان حسینی به مدینه باخبر میشوند،
آنها شنیده اند که حسین را کشته اند، اما نمیدانند چگونه او را کشته اند.. مردم بر سرزنان پیش میآیند...
لیلا همانطور که روی میخراشد، جلو میرود و میگوید:
_باید علی اکبرم را ببینم و از او سؤال کنم، چرا با وجود او حسینش را کشتند
و آن طرفتر امالبنین که انگار خون از چشمانش سرازیر شده حسین حسین گویان به پیش میرود و میگوید:
_چگونه عباس و پسرانم باشند و حسین را بکشند؟!
رباب گهوارهٔ خالی را در آغوش گرفته تا به خواهرانش نشان دهد و بگوید که نذرش ادا شده و بالاخره خدا به او پسری داد و پسرش در لشکر امام زمانش سربازی کرد و سر از تنش جدا شد.
"عبدالله بن جعفر" همسر زینب پرسان پرسان سراغ خیمهٔ همسرش را میگیرد، خیمه زینب را به او نشان میدهند،
عبدالله به سمت خیمه میرود،
زنی موی سپید و قد خمیده را میبیند، عقب عقب بیرون میآید و زیرلب میگوید:
_استغفروالله، خیمه را اشتباهی آمدم، آیا زینب من کجاست؟!
و تازه اهل مدینه گوشه ای از غم عظیم کربلا را میفهمند.
جمعیت زیادی گرد خیمهها جمع شده اند و هر لحظه بیشتر و بیشتر میشوند، صدای حسین حسین غوغا به پا کرده،
امام از خیمه بیرون میآید
دستان پینه بسته اش را بالا میبرد و جمعیت ناگهان ساکت میشوند و با تعجب به او مینگرند و زیر لب میگویند:
_این پیرمرد کیست؟! چقدر شباهت به علی اوسط، سجاد بن حسین دارد، اما سجاد جوانی بود با موهای سیاه و قد و قامتی برافراشته، این مرد درست است که شباهت زیادی به او دارد اما موی سپید است و به عصا تکیه داده
که ناگاه صدای امام در فضا میپیچد و همه متوجه میشوند که این مرد موی سپید همان جوان رشید است، امام چنین میفرماید:
_«ای مردم!پدرم، امام حسین را شهید کردند، خاندان او را به اسارت گرفته و سر او را به نیزه کردند و در شهرهای مختلف گرداندند... کدام دل میتواند در عزای او شادی کند، هفت آسمان در عزای او گریستند.. همه فرشتگان خداوند و همه ذرات دنیا براو گریه کردند، مارا به گونه ای به اسارت بردند که گویی ما فرزندان قوم کافریم!.. شما به یاد دارید که پیامبر چقدر سفارش ما را به امت خود مینمود و از آنها میخواست به ما محبت کنند، به خداقسم، اگر پیامبر به جای آن سفارش ها، از امت خود میخواست که با فرزندان او بجنگند، امت او بیش از این نمیتوانستند در حق ما ظلم کنند...این چه مصیبت بزرگ و جانسوزی بود که امتی مسلمان بر خاندان پیامبرشان روا داشتند؟! ما این مصیبت ها را به پیشگاه خدا عرضه میکنیم که او روزی انتقام ما را خواهد گرفت»
امام، سخن میگفت و مردم گریه میکردند و با هر سخن ایشان ناله شان بلندتر میشد،
یکی خاک بر سر میریخت
و یکی روی میخراشید
و یکی از هوش میرفت
و براستی که آنان نمیدانند که آل رسول چه کشیدند، چون شنیدن کی بود مانند دیدن..
اما تمام عالم هستی تا قیام قیامت عزادار این ذبح عظیم خواهد ماند.
یک سال از واقعهٔ جگر سوز کربلا میگذشت و محرم بود و یک روز دیگر به عاشورا مانده بود، ارادتمندان و شیعیان اهلبیت خود را از راه دور و نزدیک به مدینه میرساندند و خدمت امام میرسیدند.
مردی از بیتالمقدس، روزها و شبها اسب تازانده بود و اینک که به مدینه رسیده بود، پرسان پرسان سراغ کوچهٔ بنیهاشم را از مردم میگرفت و سپس به این کوچه که ماتم از آن میبارید رسید،
ابتدای کوچه از اسب پیاده شد افسار اسب در یک دستش و با دست دیگرش بر دیوارهای کاهگلی کوچه میکشید و همانطور که اشکش جاری بود با خود زمزمه میکرد:
_این کوچه شاهد غربت علی و زهرا بود و بارها و بارها فاطمه در اینجا زمین خورد و دست به این دیوار گرفت و با کمک دیوار خود را به در نیم سوخته رساند و چه بسا خون سینهٔ حضرت زهرا شاهدی بر مظلومیت زهرا بود که بر دیوار گلی کوچه برجای ماند.
بالاخره به جلوی در خانهٔ امام سجاد رسید، جلوی در، زیر نور آفتاب کنیزی را دید که مدام گریه میکند و ناله میزند،
مرد جلو رفت و دلش به حال زن سوخت و با خود فکر میکرد حتما خطایی کرده که اینچنین نادم است
و با خود گفت:
باید شفاعتش را نزد امام کنم
و بعد رو به زن کرد و گفت:
_آیا خانهٔ حسین همین جاست؟!
زن نقابش را بالا زد چهرهٔ زیبا اما آفتاب سوخته و گریان او بیشتر دل مرد را به درد آورد،زن سری تکان داد و گفت:
_خانهٔ حسین بود و اینک خانهٔ فرزند اوست، مگر نمیدانی که حسین ساکن کربلا شده
و با این حرف گریه اش شدیدتر شد.
مرد سرش را پایین انداخت ، درب خانه امام همیشه به روی ارادتمندان درگاهش باز بود، مرد یالله یاالله گویان وارد خانه شد و به محضر امام رسید، سلام کرد و جواب شنید
و رو به امام گفت:
_یا امام سجاد، قبل از اینکه عرض اصلی ام را از این سفر بگویم، خواسته ای دارم..
امام نگاه مهربانی به او انداخت و فرمود:
_بگو ای برادر..
مرد سرش را پایین انداخت و گفت:
_میدانم که شما اهلبیت به دور از هر خشم و غضب و ظلم هستید و کسانی را که اشتباه کنند به راحتی میبخشید، کنیزی را جلوی در دیدم که از شدت گریه رو به موت بود و آفتاب بی رحم ظهر، چهره اش را سوزانده بود، حتما خطایی کرده و نادم است، اگر امکان دارد او را ببخشاید تا وارد خانه پر از نورتان شود.
امام اشک از چشمانش جاری شد و یکی از خویشان امام با هق هق گفت:
_ای مرد! او کنیز نیست و بانوی این خانه است، یکی از همسران امام حسین است که بعد از شهادت ایشان، سایه سار هیچ سقفی بر سرش نیافتاده، او چون پیکر بی سر حجت خدا را در زیر اشعه داغ خورشید کربلا دیده، نیت کرده تا پایان عمر مانند امامش در زیر آفتاب باشد و در عزای او گریه و زاری کند.😭
مرد که تازه متوجه مطلب شده بود، بر سر زنان از جا بلند شد و گفت:
_خاک بر دهانم، باید بروم و از او عذرخواهی کنم.
ناگاه صدای سکینه از بیرون خانه بلند شد: _مادرجان، تو هم پرواز کردی و رفتی؟!خوشا به حالت که به دیدار پدرم حسین رسیدی، الهی به قربان این چهره زیبای آفتاب سوخته ات شوم، چرا رفتی و مرا تنها گذاشتی ای«ماه آفتاب سوخته» ؟!😭😭
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدوال محمد و آخر تابع له علی ذالک، اللهم العنهم جمیعا😭🤲
«یارب الحسین بحق الحسین اشف صدرالحسین بالظهورالحجة»😭🤲
برای شادی روح تمام رفتگان از اهل اسلام علی الخصوص پدر و مادر بنده حقیر، صلوات
🖤پایان💚
💚نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
صبح زیباتون درخشنده 💫
خدایا شکرت که امروز ...........🤲🌷😍
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
🌻یه حبه نور 🌻
نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
بندگانم را آگاه کن تا بدانند من آمرزنده و بسیار با گذشت هستم
سوره حجر آیه ۴۹
(بخشندگی و مهربانی خداوند اینقدر زیاده که نمی تونه نبخشه….ما همچین خدایی داریم🤍)
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
May 11
#اربعینی های عزیز سلام✋
✳️هزینههای سفر اربعین در عراق به دینار
(هر هزار دینار معادل ۳۶ تا ۴۲ هزار تومان)
🚐 خودرو ون عمومی:
مهران_نجف: ۱۷۰۰۰ دینار
مهران_کربلا: ۱۵۰۰۰ دینار
مهران_کاظمین: ۱۹۰۰۰ دینار
مهران_سامراء: ۲۰۰۰۰ دینار
مهران_سامراء_کاظمین: ۲۰۰۰۰ تا ۲۵۰۰۰ دینار
کاظمین_نجف: ۹۰۰۰ دینار
نجف_کربلا: ۳۵۰۰ تا ۴۰۰۰ دینار
کربلا_مهران: ۱۸۰۰۰ دینار
🚎 ونهای عتبه حسینی از کربلا:
سیدمحمد_سامرا_کاظمین: ۱۲۰۰۰ دینار
سیدمحمد_سامرا: ۱۰۰۰۰دینار
دوطفلان مسلم_کاظمین: ۷۰۰۰ دینار
سهله_کوفه_نجف: ۵۰۰۰ دینار
مرز مهران: ۱۲۰۰۰ دینار
🔻 سایر هزینههای جانبی(مبتلا به):
نوشابه قوطی کوچک: ۲۵۰ دینار
نوشابه قوطی متوسط: ۵۰۰ دینار
نوشابه ۱ لیتری: ۷۵۰ دینار
ساندویچ شاورما: ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ دینار
آب انار: ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ دینار
کرایه موتور سه چرخه(کل): ۳۰۰۰ تا ۴۰۰۰ دینار
کرایه خودرو درون شهری: نفری ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ دینار
دمپایی پلاستیکی: ۲۰۰۰ دینار
🔶 این لیست از هزینههای انجام شده در سال های گذشته میباشد که مطابق شرایط فعلی عراق بروزرسانی شده است.
🔷 لازم به ذکر است هزینه ها به صورت تقریبی میباشد که در هنگام شلوغی امکان افزایش قیمت وجود دارد
#امام_زمان
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
یک لحظه فکر کنید،اگر نظام به حرف های یک مشت احمق گوش میداد و موشک نمیساخت، الان ایران باید به جای اسرائیل در پناهگاه تهدید میشد
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای♥
#ایران_قوی 🇮🇷
شناخت پول های عراقی مناسب اربعین هر 1000دینار معادل۳۶/۷۰۰ تومان
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤الجزیره گزارش رفته با موضوع:
خسارت اسرائیل از حمله نکردن ایران...
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
☎️تلفنهای ضروری در پیادهروی اربعین
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🔺ممنوعیت همراه داشتن پاوربانک در خطوط هوایی کشور عراق
فرمانده پلیس فرودگاه های کشور:
🔹با توجه به اینکه همراه داشتن و جابجایی هرنوع پاور بانک در بار مسافران و همراهان آنان در فرودگاههای کشور عراق ممنوع است، از زائرین عزیزی که از طریق خطوط هوایی به زیارت اربعین اعزام میشوند درخواست داریم، به این موضوع توجه داشته باشند تا در کشور عراق دچار مشکل نشوند.
#اربعین
#کربلا
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
❁ـ﷽ـ❁
#برای_دلسوختهها
هر گروهی را باز میکنی
هر کانالی را که میخوانی
حرفِ رفتن است
حرف گذر و بلیت و کتانی و چفیه و تاول و...
و در این میان،
از من بپرسی،
میگویم آن گروهی که بیش از همه تحت فشار است
#مادران هستند...
یک مرد
اگر بتواند که میرود.
اگر نتواند، راحت میگوید: امسال پولش نیست نمیروم، مرخصی ندارم نمیروم،...
اما یک مادر
هزار هزار بار
با خودش درگیر است!
همه ذرات قلبش کشیده شده سمت عراق، روحش پر کشیده سمت کربلا، پای دلش گام گذاشته در مشایه
اما خودش…
درگیر
درگیر
درگیر
از یک طرف نگران گرما، گرمازدگی، نبود جا، بیماری، سختی و بی تابی بچهها، خبر شیوع سرخک در عراق، خبر تب دنگی، غذاهای غیرباب میل بچهها و...
مگر مسئولیت مادری کم چیزی است؟
از یک طرف مدام خودخوری و خوددرگیری که: اینهمه آدم میروند! چرا نمیترسند؟ تو چرا نگرانی؟ لابد من ایمانم مشکل دارد، لابد من آنقدری خریدنی نیستم، من به چشم مولا نیامدم، من بی لیاقتم، من عافیت طلبم و....
حالا اگر باردار باشد که بدتر:
فلانی هم باردار بود اما رفت! زمینی هم رفت! تو مگر این بچه را برای همین راه نمیخواهی؟ تو ترسویی، تو وسواس داری، تو روز روزش جا خواهی زد...
━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━
اینهمه فشار از کجا می آید؟
چه شده که اگر کسی این امر مستحب (ولو رزمایش تمدنی) را انجام ندهد، تا این حد خودش را تحت فشار میگذارد؟ یا حتی توسط دیگران قضاوت میشود؟ برچسب میخورد؟
چرا اگر یک مادر بخاطر خوف ضرر منطقی، بخاطر حفظ امانتش، برای جنینش، برای فرزند شیرخوارهاش، راهی این مسیر نشود، کارش قابل دفاع نباشد؟ عذاب وجدان بگیرد؟ خودش را جامانده بخواند؟!
خب!
باشد
اصلاً بگویید بحث عشق است و عشق منطق ندارد! (؟؟)
بفرمایید که آیا این ما جمعیت دلداده عاشق، برای امور دیگر دینی و شعائر اسلامی هم همنقدر مشتاق و بی تابیم؟ همینجور هرطور شده جور میکنیم که بشود؟
روزی پنجاه و یک رکعت نمازمان هم به راه است؟
آیا برای واجبات هم همین طور دست و پا میزنیم؟
آیا برای کارهایی که حتماً و یقیناً درست و لازم هستند اما گاهی حتی دیده هم نمیشوند هم اینطور بی قراریم و دل به فکر؟
آیا در پی ترک واجبات و ارتکاب محرمات هم همنقدر خوددرگیری و عذاب وجدان به سراغ ما میآید؟
━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━
حس حسرت درونی، حس درد از فراق، حس دیدن سیل مشتاقانی که جای تو بینشان خالیست،
بسیار بزرگ است، زیباست، رشد دهنده است
اما
چقدر از سهمِ این شورِ رفتن ها و جانماندن(؟) ها، مال جوزدگی و «وای خب همه دارند میروند» است
و چقدر مال خودم؟
چقدر مال رابطه من و امامم؟ معرفتم؟
و البته همین حرفها هم
میشود یک فشار دیگر برای مادری که عازم است!
نکند من برای دل خودم میروم؟ نکند من برای هوس خودم بچهها را به سختی می اندازم؟ نکند....
━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━
همه جا
حرف رفتن است.
اما سخت ترین انتخاب،
مال مادرهاست…
همانها که از اولین روزی که آن چند سلول کوچک مهمان وجودشان شدند،
طنابی از مهر، از عشق، از مسئوليت، از رشد، از نور به پایشان بسته شد!
فراغ و فراغت واژهای بیگانه شد
و برای همیشه، وجود این امانتها، شد یکی از مؤثرترین عوامل و مؤلفهها
در تصمیمهای کوچک و بزرگ زندگی…
✍ هـجرٺــــ | د. موحد
پینوشت:
من هم مادرم، هم معتقد به شعائر، هم پياده روی اربعین رفتم و میروم؛ با بچه و با بارداری و...
اما
اگر در اطرافم یک مادر پایبند فرزند شیرخوارش شده، اگر کسی باردار است،
به او تذکر میدهم خود را جامانده و کم لیاقت نداند!
او و جاماندگی؟ بی لیاقتی؟! او دارد «شیعه پروری» میکند! کاری که هزاران نفر از کربلاروندهها نمیکنند و از آن -به هزارتوجیه- سرباز میزنند! کاری که از عهده هیچ شیرمردی برنمیآید! کاری که خودِ خودِ خدمت به عشاق الحسین و انصارالحسین و #طریق_الحسین است…
#نسیم_طراوت
#مادری_را_دوست_دارم
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اربعین با همچین مردمی طرفی ...
#لبیک_یا_حسین
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🚨نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران از برگزاری رزمایش پدافند هوایی امشب در شمال غرب منطقه تحت مالکیت ایران در دریای کاسپین خبر داد.
#ایران_مقتدر🇮🇷
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به خانواده قدرتمندم 🌹
امروزتون پر از خبرهای خوب و عالی 😊
الهی بشود…🌱
هرآنچه آرزو داری…🤲🏻
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
شکرگزاری امروز تقدیم شما مهربونا 👇
خدایا شکرت که ❤️❤️❤️
🌹من توانمند هستم
✨من قدرتمند هستم
🌸من خودم را باور دارم
❤️من لایق بهترین ها هستم
🌱من شکرگزار هستم
💕من ارزشمند هستم
✨من هدفمند هستم
🌷 من در اوج هستم
🦋من لایق بهترین زندگی هستم
🍃 کائنات گوش به فرمان من هست
🌸من خودم را باور دارم
🌹من لایق بهترین ها هستم
شکرت
شکرت
شکرت🙏❤️🥰
#خدایا_شکرت
#سپاسگزاری
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯