. 👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
✴️ چهارشنبه 👈 26 مهر/ میزان 1402
👈2 ربیع الثانی 1445 👈18 اکتبر 2023
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است :
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅درختکاری.
✅سلف خریدن.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅قرارداد نوشتن.
✅و خواستگاری عقد و ازدواج خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزاد خوش قدم و شایسته است. آن شاءالله.
🚘مسافرت: مسافرت مکروه است و همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در قوس جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️آغاز کارهای تعلیمی.
✳️و آغاز امور تجاری نیک است.
📛ولی فروش طلا و حیوان خوب نیست.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد خوب نیست.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث حاجت روایی می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی3 سوره مبارکه " آل عمران" است.
نزل علیک بالحق مصدقا لما بین یدیه..
و مفهوم آن این است که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیهالسلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
@yazahra_arak313
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
از مقداد سوال شد:
هنگام حمله به خانه فاطمه چه کردی؟
گفت :مامور به سکوت بودیم ،اما من دست بر قبضه شمشیر وچشم در چشم علی،منتظر اشاره بودم.....
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد....
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۵۶ پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد این تکفیری باچندتا قاچاقچی
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۷
خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنه سازی کند که باخنده سوال کرد :هنوز شام
نخوردی مامان؟« زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید.
با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه
رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد
مامان این خانم شیعه هستن، امشب وهابیها به حرم سیده سکینه حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلا
مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده شون!
« جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره غربت این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد.
درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم
سر پا بایستم که دستی چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
مصطفی کمی عقب تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم مادری کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بیمنت پرسید :
اهل کجایی دخترم؟
در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد
دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت
ایشون از ایران اومده!
« نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد
و بیغیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید
همسرشون اهل سوریه اس، ولی فعلا پیش ما می مونن!
« به قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت.
ادامه دارد.....
🌹نام نویسنده :ف.و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۵۷ خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنه سازی کند که باخنده سوا
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۸
با هر دو دستش شانه هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.
او بی دریغ نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاه چال ابوجعده رها کرد، خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا
در آرامش این بهشت مست محبت این زن شده بودم.
به پشت شانه هایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :
اسمت چیه دخترم؟ و دیگر دست خودم نبود که نذر زینبه در دلم شکست و زبانم
پیش دستی کرد
زینب!
از اعجاز امشب پس از سالها نذر مادرم
باورم شده و نیتی با حضرت زینب داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به نذرم وفا میکردم که در برابر چشمان نجیب مصطفی و آغوش
پاک مادرش سراپا زینب شدم.
کنار حوض میان حیاط صورتم را شست،
در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را
کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با مهربانی عذرتقصیرخواست لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیست...
از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :
تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم!
« و رفت و نمیدانست از درد پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم.
مصطفی پایین اتاق نشسته بود،
از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و
تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد ...
بفرمایید!
شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون میخرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان مادرم بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت. مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق میلرزد و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد.
احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا
سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت،
از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :
خواهرم!
« نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :
من نمی خوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید!
و ازنبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که....
ادامه دارد.....
🌹نام نویسنده :ف.و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۵۸ با هر دو دستش شانه هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۹
صدایش بیشتر گرفت :
شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!
« از پژواک پریشانیاش ترسیدم، فهمیدم این
کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با وحشت در بستر خواب خزیدم و از طنین تکبیرش بیدار شدم.
هنگامه سحر رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم نماز صبح از جا بلند شدم. سالها
بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم و می ترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بی دریغ میبارید.
نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت.
در آرامش این خانه دلم میخواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم.
آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی اختیار گریه میکردم که دوباره در حیاط به هم خورد و
پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :
مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!
دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم
بیداری دخترم؟
« شالم را با یک دست مرتب کردم و تا
خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد. خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله میبارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی صبرش تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :
میتونم بیام تو؟
«پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :بفرمایید!
و او بلافاصله داخل اتاق شد.
دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بی هیچ حرفی از اتاق
بیرون رفت.
مصطفی مقابل در روی زمین نشست،
انگشتانش را به هم فشار میداد و دل من در قفس سینه بال بال میزد که مستقیم نگاهم کرد و بی مقدمه پرسید :
شما شوهرتون رو دوست دارید؟
« طوری نفس نفس میزد که قفسه سینه اش میلرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :
ازش خبری دارید؟
از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریه هایم شک کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره
پاپیچم شد :
دوسش دارید؟
ادامه دارد.....
نام نويسنده:ف.و
@yazahra_arak313
. 👇تقویم نجومی اسلامی پنجشنبه👇
✴️پنجشنبه 👈27 مهر/ میزان 1402
👈3 ربیع الثانی 1445 👈19 اکتبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🐪 سفر امام حسن عسگری علیه السلام به جرجان با طی الارض.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛امروز برای امور ازدواجی خوب نیست.
👶زایمان خوب و نوزاد روزی دار و عمرش طولانی باشد
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت امروز:
مباشرت هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل، هیچگونه انحراف و نادرستی در او راه ندارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ و آغاز کارهای تعلیمی و امور تجاری خوب است.
📛ولی فروش طلا.
📛 و حیوان خوب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
👩❤️👨 امشب: امشب ( شب جمعه)،امید است فرزند پس از فضیلت نماز عشاء، از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام خواهد بود.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث طول عمر می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث ضعف مغز می شود
😴😴 تعبیر خواب امشب :
خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 5 سوره مبارکه "مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات..
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که منفعتی به خواب بیننده برسد و یا به شکلی خوشحال شود. ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد.
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
@yazahra_arak313
📚 منبع مطالب :
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۵۹ صدایش بیشتر گرفت : شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر ک
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۰
دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای آواره شدن پیشدستی کردم :
من امروز از اینجا میرم!
چشمانش درهم شکست و من دیگرنمیخواستم اسیر سعد شوم که با بغضی مظلومانه قسمش دادم :
تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد!
من همین الان از اینجا میرم!
یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :کجا میخواید برید؟
شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید ...
من کی از رفتن حرف زدم؟
نگاهش میدرخشید و دیگر نمیخواست احساسش را پنهان کند که مردانه به میدان زد :
از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم،
فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟
« دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد
من فقط میخواستم بدونم چه احساسی به همسرتون دارید...
همین!
« باورم نمیشد با اینهمه نجابت بخواهد به
حریم من و سعد وارد شود که پیشانی ام از شرم نم زد و او بی توجه به رنجش چشمانم نجوا کرد :
میترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!
احساس تهنشین شده در صدایش تنم را لرزاند، در برابر چشمانی که گمان میکردم
هوایی ام شده اند، شالم را جلوتر کشیدم تا صورتم کمتر پیدا باشد.
انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود
و باید فرار میکردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت.
گفت دیشب بچه ها خروجی داریا به سمت حمص یه جنازه پیداکردن.
با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرومیرفت و من سخت تر صدایش را میشنیدم که دیگر زبانش به سختی تکان میخورد :
من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!
« گیج نگاهش مانده و نمیفهمیدم چه میگوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید، رنگ از صورتش پرید و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد :
باید هویتش تأیید بشه.....
اگه حس میکردم هنوز دوسش دارید،
دیگه نمیتونستم این عکس رو نشونتون بدم!
همچنان مردد بود و حریف دلش نمیشد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید :
خودشه؟
« چشمانم سیاهی میرفت و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود....
ادامه دارد.....
نام نویسنده:ف.و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۶۰ دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۱
قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود.
سعد بود، با همان موهای مشکی ژل زده
و چشمان روشنش که خیره به نقطه ای ناپیدا مانده بود و قلبم را از تپش انداخت.
تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان خون در رگهایم بند آمده
که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد.
عشق قدیمی و زندانبان وحشی ام را سر بریده و برای همیشه از شرّش خالص شده بودم
که لبهایم می خندید و از چشمان وحشت زده ام اشک میپاشید.
مادرش برایم آب آورده و از لبهای لرزانم قطره ای آب رد نمیشد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی از عشق و بیزاری پَرپَر میزدم.
در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید و تهدید بسمه یادم آمده بود که با بی تابی ضجه زدم :
دیشب تو حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر میبره و عقدت میکنه!
« و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندانهایم از ترس به هم میخورد و مصطفی مضطرب پرسید :
کی بهتون اینو گفت؟
« سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشکهایم خیس شده و میان گریه معصومانه شهادت دادم :
دیشب من نمیخواستم بیام حرم،
بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو میکشه و میاد سراغم!
« هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون غیرت در صورتش پاشید و از این تهدید بی شرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد
و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند.
مادرش سر و صورتم را نوازش میکرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد :
بچه ها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن،
همون ساعتی که شما هنوز تو حرم بودید!
یعنی اون کار خودش رو کرده بود،
چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ...
و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و
گونه هایش از خجالت گل انداخت.
از تصور بلایی که دیشب میشد به سرم بیاید و به حرمت حرم حضرت سکینه خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه می کوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این امانت به
لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم میکرد :
خواهرم!
قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمیگیره!
ادامه دارد......
نام نویسنده:ف.و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۶۱ قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۲
شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از دردجیغ زدم.
مصطفی حیرت زده نگاهم میکرد و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندساله ام از هیئت، دلم تا روضه در و دیوار پر کشید.
میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها حضرت زهرا را صدا میزدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده ای از پهلویم ترک خورده است.
نمیخواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سخت تر کرده بود که مقابل در اتاق رژه میرفت مبادا کسی نزدیکم شود.
صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازه اش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه میکردم.
از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :
مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!
می دانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود.
از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن نامحرم خجالت میکشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی
آهسته عذرخواست :
مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!
و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود
که با گریه پرسیدم :
باهاش چیکار کردن؟
ادامه دارد.....
نام نویسنده:ف.و
@yazahra_arak313
✅️ روش های تهاجمی چیه ؟؟
تتو هاشور فیبروز و...
کلی اسم که همشون همون خالکوبی فقط روش و نوع زدنش متفاوت..
✅️ آسیب هایی که تتو داره؟؟؟
❌️واکنشهای آلرژیک
❌️عفونتهای پوستی
❌️ بیماریهای خونی
❌️پنهان شدن سرطان پوست
❌️زخمهای خطرناک پوستی
❌️تداخل در تعریق
❌️ابتلا به سرطان
❌️عوارض MRI از خطرات تتو
❌️خونریزی
❌️کبودیهای ناخوشایند
❌️مشکل در سیستم لنفاوی
✅️آیا کسی که تتو و هم خانواده هاشو انجام میده میتونه اهدا خون کنه؟؟؟
تا مدتی نمیتونه اهدا خون کنه و در بعضی از موارد تا پایان عمر یعنی فردی لازم به اهدا خون داره غلظت و انواع بیماری ها ولی نمیتونه حالا چرا یا خون میگیرن ازش میریزند دور و یا خون ریزی بند نمیاد و یا خون جبران نمیشه
✅️#عوارض_تتو_روی_بخیه؟
داشتن زخم و بخیه روی قسمتی از بدن، باعث میشود تا فرد نسبت به آن بخش از بدن خود بیاهمیت شود. به همین خاطر اغلب افراد سعی میکنند تا با خالکوبی روی بخیه، ماه گرفتگی، سوختگی یا زخم، حس مالکیت نسبت به بدن خود را دوباره به دست آورند.
اما تتو روی بخیه و چنین نقاط خاص از بدن، حساسیتهای مربوط به خود را دارد. جای زخم یا بخیه باید به طور کامل بهبود یافته باشد. در غیر اینصورت کار خالکوبی باعث باز شدن بیشتر جای زخم و حتی ایجاد زخمهای جدید میشود.
✅️#عوارض_تاتو_خط_چشم
تتو دائم خط چشم نوعی آرایش است که به آن میکروپیگمنتیشن چشم هم میگویند. این تتو معمولاً توسط افرادی انجام میشود که دچار افتادگی پلک بوده و به دنبال روشی دائمی برای رفع آن میگردند.
اما معمولاً افرادی که این تتو را انجام میدهند، دچار عوارض زیر میشوند:
ریزش مژه و حتی ابروها
بروز حساسیتهای پوستی در ناحیه مورد نظر
افزایش حساسیت نسبت به نور مستقیم آفتاب
امکان ظاهر شدن تودههای گوشتی همچون کهیر در اطراف چشم
احتمال انتقال ویروسهای هپاتیت و ایدز از طریق دستگاههای تاتو
✅️#عوارض_تاتو_ابرو
گاهی اوقات تاتوی ابرو در آرایشگاهها به صورت استریل نشده انجام میشود و زمینه برای ورود انواع میکروبها از طریق نوک سوزن به وجود میآید. علاوه بر این، رنگهایی که برای تاتوی ابرو استفاده میشود گاهی سیستم ایمنی بدن را تحریک کرده و باعث ایجاد خارش، قرمزی و التهاب روی پوست میشود. در حالت کلی از عوارض تاتوی ابرو میتوان موارد زیر را نام برد:
ایجاد عفونت روی پوست
به وجود آمدن ضایعه
مبتلا شدن فرد به عفونت باکتریایی
احتمال انتقال بیماریهایی همچون هپاتیت و ایدز
ایجاد ورم و التهاب روی پوست
✅️#عوارض_تاتو_بن_مژه
پوست اطراف چشم حساس و نازک است و انجام تاتو در زیر مژه ممکن است عوارض زیر را به دنبال داشته باشد:
ضعیف و چروک شدن پوست چشم
آسیب دیدن بافت و پلک چشم
عفونت چشم
ریزش مژهها
انتقال بیماریهایی مانند ایدز
✅️#عوارض_تاتو_لب
از مهمترین عوارض تاتو خط لب میتوان به متورم، دردناک و قرمز شدن لبها اشاره کرد که پس از بهبود، زخمها تا میزان زیادی کاهش پیدا میکنند. از دیگر عوارض پوستی خالکوبی لب میتوان به زخم، خارش، تحریک پوست و بیماری اشاره کرد.
✅️#دلایل_آرایش_بانوان موقت و دائم
آرایش برای رقابت
احساس نامناسب نسبت به خود
پر کردن کمبودهای عاطفی
خود زشت انگاری
اعتماد به نفس پایین
جلب توجه
مخفی کردن نقاط ضعف
@yazahra_arak313
تقویم نجومی اسلامی.
✴️ جمعه 👈 28 مهر / میزان 1402
👈4 ربیع الثانی 1445 👈20 اکتبر 2023
🏛مناسبت های اسلامی و دینی.
🔵امور دینی و اسلامی.
❇️امروز روز مبارک و خوبی برای امور زیر است خصوصا:
✅خواستگاری عقد و ازدواج.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅خرید وسیله مورد نیاز.
✅داد و ستد و تجارت.
✅و صلح و آشتی دادن خوب است.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد شایسته و مبارک است.
🚖سفر: مسافرت خوف حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👩❤️👨مباشرت امروز:
فرزند مباشرت هنگام فضیلت نماز عصر دانشمندی مشهور و شهرتش آفاق را در نوردد. ان شاءالله.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓امروز قمر در برج جدی و برای امور زیر مناسب است:
✳️جراحی.
✳️آغاز درمان و معالجه.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️برداشت محصولات کشاورزی.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️و وام و قرض دادن و گرفتن نیک است.
🔵نگارش ادعیه و حرز و نماز و بستن حرز خوب است.
💑مباشرت امشب:
شب شنبه دلیل خاصی وارد نشده است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)، باعث غم و اندوه می شود.
💉حجامت.
خون دادن فصد و زالو انداختن...
#خون_دادن یا حجامت ، باعث درد در سر می شود.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب. (شبِ شنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 6 سوره مبارکه "انعام" است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندک آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود و چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
@yazahra_arak313
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب.
تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۶۲ شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۳
لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با این همه بی رحمی سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :
باید خانواده اش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.
سعد تنها یکبار به من گفته بود خانواده اش اهل حلب هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیشدستی کرد :
خواهرم!
دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانواده اش تحویل میدن، نه خانواده اش باید
شما رو بشناسن نه کس دیگه ای بفهمه شما همسرش بودید!
زخم ابوجعده هنوز روی رگ غیرتش مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :
اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمیداره!
و دوباره صدایش پیشم شکست :
التماستون میکنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید،
یا بدونه شما اون شب تو حرم بودید!
قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :
اینا وحشی تر از اونی هستن که فکر
میکنید!
صندلی کنار تختم را عقب تر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره درعا خبرداد :میدونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر نوی تو استان درعا چیکار کردن؟
تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه
کشته ها رو تیکه تیکه کردن!
دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهسته تر کرد :
بیشتر دشمنیشون با شما شیعه هاست!
به بهانه آزادی و دموکراسی و اعتراض به حکومت بشار اسد شروع کردن،
ولی الان چند وقته تو حمص دارن شیعه ها رو قتل عام میکنن!
سعودی هایی که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعه ها رو سر میبرن و زن و دخترهای شیعه رو میدزدن!
شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او میشنیدم در انقلاب گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه میشد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی میشنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش میکردم.
روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا
فقط من صدایش را بشنوم و این حرف ها روی سینه اش سنگینی میکرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :
بعضی شیعه های حمص رو فقط به خاطر
اینکه تو خونه شون تربت کربلا پیدا کردن، کشتن!
مساجد و حسینیه های شیعه رو با هرچی قرآن و کتاب دعا بوده، آتیش زدن!
خونه شیعه ها رو آتیش میزنن تا از حمص
آوارهشون کنن!
تا حالا ۹۱ دختر شیعه رو......
ادامه دارد....
نام نویسنده :ف.و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۶۳ لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با این همه بی رحمی سعد، دلم برایش
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۴
و غبارغیرت گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت تکفیری ها در حق ناموس شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :
اگه دستشون بهتون برسه.....
و باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :
دکتر گفت فعلا تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دنده تون جوش بخوره، خواهش میکنم این مدت به این برادر
سُنیتون اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!
و خودم نمیدانستم در دلم چه خبر شده که بی اختیار پرسیدم :
بعدش چی؟
« هنوز در هوای نگرانی ام نفس میکشید و
داغ بی کسی ام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :
هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید ایران پیش خونواده تون!
و نمیدید حالم چطوربه هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام سوریه را کشید :
ایران که باشید دیگه خیالم راحته!
سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه آزادی!
حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو غارت میکنن!
از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم
شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بی اراده اعتراف کردم :
من ایران جایی رو ندارم!
نفهمید دلم میخواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :
خونواده تون چی؟
«محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن میکشید و خجالت میکشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانواده ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و مردانه پناهم داد :
تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!
انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی میگشت و اینهمه احساسم در دلش جا نمیشد که
قطره ای از لبهایش چکید :
فعلا خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.
و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم ازمحبت
مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرام شان دردهای دلم کمتر میشد و قلبم به حمایت مصطفی گرمتر.
در هم صحبتی با مادرش لهجه عربی ام هر روز بهتر میشد و او به رخم نمیکشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگی اش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوامشان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانه ای رد میکرد مبادا کسی از حضور این دختر شیعه ایرانی باخبر شود.
مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شبها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و سُنی در محافظت از حرم حضرت
سکینه بود و معمولا وقتی به خانه میرسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام نماز صبح بود.
ادامه دارد ......
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۶۴ و غبارغیرت گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت تکفیری ها در حق
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۵
لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای وضو بیرون میرفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام میکرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمیشد که هر سحر دست دلم میلرزید و خواب از سرم میپرید.
مادرش به هوای زانو درد معمولا از خانه بیرون نمیرفت و هر هفته دست به کار میشد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چین دار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو میکرد :
دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی!
ولی چون خجالت میکشید گفت بهت نگم اون اورده!
« رنگهای انتخابی اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گلهای ریز سفید
بود و هر سحری که میدید پارچه پیشکشی اش را پوشیده ام کمتر نگاهم میکرد و از سرخی گوش و گونه هایش خجالت میچکید.
پس از حدود سه ماه دیگر درد
پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و میدانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم.
سحر زمستانی سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم
که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را می پاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :
چیزی شده خواهرم؟
« انقدر با گوشه شالم بازی
کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد....
چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟
« صدای تلاوت قرآن مادرش از اتاق
کناری به جانم آرامش میداد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :
من پول ندارم بلیط تهران بگیرم.
سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :
البته برسم ایران، پس میدم!
که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی میکند.
هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد.
دلم بی تاب پاسخش پَرپَر میزد و او درسکوت، سجاده اش را پیچید و بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
اینهمه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم.
پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که
در را به رویم گشود.
انگار دنبال چشمانم میگشت که در......
ادامه دارد ......
@yazahra_arak313
👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇
✴️ شنبه👈 29 مهر / میزان 1402
👈5 ربیع الثانی 1445👈21 اکتبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
⛔️صبح اولین روز هفته را با صدقه آغاز کنید.
🚘مسافرت: سفر همراه صدقه باشد.
👶مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️جراحی.
✳️شروع به درمان و معالجات.
✳️برداشت محصولات کشاورزی.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️و وام و قرض دادن و گرفتن نیک است.
🔵امور نگارش ادعیه و حرز و نماز آن خوب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
👩❤️👨 مباشرت امشب:دلیل خاصی ندارد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث سرور و شادی می شود.
💉💉 حجامت:
خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، سبب زردی رنگ می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی 7سوره مبارکه "اعراف" است.
الوزن یومئذ الحق فمن ثقلت موازینه..
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده انجام کاری از کارهای خود را به افرادی واگذارد برخی در انجام آن تلاش کنند و باعث مقام آنها شود و برخی کوتاهی کنند و از چشم وی بیفتد و چیزی در این موضوعات قیاس شود. شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
@yazahra_arak313
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۶
همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد
و بی آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید.
از چوب لباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :
عصر آماده باشید، میام دنبالتون بریم فرودگاه دمشق. برا شب بلیط میگیرم.
منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را
پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در ایران جایی را ندارم و نمی فهمیدم چطور دلش آمد
به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی!
امشب که به تهران میرسیدم با چه رویی به خانه میرفتم و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم.
دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی اش تشکر میکردم تا لحظه ای که مصطفی آمد.
ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود.
درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد.
دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر داریا تا فرودگاه دمشق، حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین ازچشمانم دل نمیکَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :
چند روز پیش دو تا ماشین بمب گذاری شده تو دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن. خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا
چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :
من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه! لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :
اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتنتون مخالفت نمیکنم.
ایران تو امنیت و آرامشه، ولی سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.
به قدری ساده و صریح صحبت می کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف
دلش را زد :
من آرامش شما رو میخوام،نمیخوام صدمه ببینید.
پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره با هر کلمه قلب صدایش بیشتر میگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و
زیرلب پرسید : سر راه فرودگاه از زینبیه رد میشیم، می خواید بریم زیارت؟
میدانستم آخرین هدیه ای است که برای این دختر شیعه در نظر گرفته و خبر نداشت
۸ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :
بله!
و بی اراده دلم تا دو راهی زینبیه و
داریا پر کشید، نذری که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست برقلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :
بلیطتون برای ساعت ۹ شب، فرصت زیارت دارید....
ادامه دارد......
@yazahra_arak313
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۷
و هنوز از لحنش حسرت میچکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد
و پرسید :
ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟
جواب این سوال در حرم و نزد حضرت زینب بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :
ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...
و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم که دلسوزی اش را با پرسشم پس دادم :
چقدر مونده تا برسیم حرم؟
فهمید بی تاب حرم شده ام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :
رسیدیم خواهرم،
آخر خیابون حرم پیداست!
و چشمم چرخید و دیدم گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشیدمی درخشد. پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و اشکم بی تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم.
دیگر نمیشنیدم چه میگوید،
بی اختیار دستم به سمت دستگیره رفت
پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد.
او دنبالم میدوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم هایم که با دلم پَرپَر میزدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک ازمژگانم تا روی لباسم جاری شده بود.
میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوری ام به پایم میپیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :
خواهرم!
اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره!
من بعد از زیارت جلو در منتظرتون میمونم!
و عطش چشمانم برای زیارت را بانگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم
آرامش داد :
تا هر وقت بخواید من اینجا منتظر میمونم،
با خیال راحت زیارت کنید!
بی هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای حرم
آغوشش را برای قلبم گشود و من پس ازاین همه سال جدایی و بی وفایی از در و دیوار حرم خجالت میکشیدم که قدم هایم روی زمین کشیده میشد و بی خبر از اطرافم
ضجه میزدم.
از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم...
از شبی که چادرم را از سرم کشیدم....
از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم ...
و
حالا میدیدم حضرت زینب دوباره آغوشش را برایم گشوده که دستان من دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم .....
بلکه این....
ادامه دارد.....
@yazahra_arak313
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۸
زینب را ببخشد.
گرمای نوازشش را روی سرم حس می کردم که دانه دانه گناهانم را گریه میکردم، اواشکهایم را میخرید و من ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه میبوسیدم عطشم برای عشقش بیشتر میشد.
با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستونها زانو زده بودم، میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی ایران شوم که تمنا میکردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید
و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود.
حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور حضرت زینب راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم.
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در صحن دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیده اش روی صورتم
مانده و صورت گندم گونش گل انداخته بود. با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمیشد که تنها نگاهم میکرد و دیگر به یک قدمی ام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بیصدا زمزمه کرد :
تو اینجا چیکار میکنی زینب؟
نفسم به سختی از سینه رد میشد
قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم.
صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکیاش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفس نفس افتادم.....
باورم نمیشد او را در این حرم ببینم و نمیدانستم به چه هوایی به سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمیزدم. ...
در این مانتوی بلند مشکی عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه حجابم را تماشا میکرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش
در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را عاشقانه صدا میزد....
عطر همیشگی اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس میکردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمیشد که بین بازوان برادرانه اش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه میکردم و او با نفسهایش نازم را میکشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد.
مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش
دستان مصطفی را قفل کرد.....
ادامه دارد .....
@yazahra_arak313