#رمان_جانم_میرود 🌸🌿
#قسمت_سی_و_سوم
محمد آقا شب بخیری گفت و همراه شهین خانم به داخل رفتند
شهاب از جایش بلند شد تا به اتاقش برود که مریم صدایش کرد
ــــ شهاب بی زحمت ظرفارو از انباری بیار می خوایم بشوریم
ـــ مریم ظرفا یکبار مصرفن لازم نیست بشورید هوا سرده
ـــ نه خاک گرفتن باید بشوریمشون
ـــ باشه
شهاب به سمت انباری رفت
ساراـــ میگم مریم راهیان نورمون کی افتاد ??
.ـــ یه هفته دیگه میریم به امید خدا فردا پس فردا اعلام میکنیم
ـــ منو زهرا هم میایم
مریم با تعجب به مهیا نگاه کرد
ـــ می خوای بیای؟؟
ـــ آره منو زهرا دوم دبیرستان با مدرسه رفتیم خیلی خوش گذشت
نرجس_ولی شما نمی تونید بیاد این اردو مخصوص فعالین پایگاه ها هست
مریم ـــ من میپرسم خبرت می کنم
شهاب ظرفارا کنار حوض گذاشت
ـــ بفرمایید
ـــ خیلی ممنون داداش .
ـــ خواهش میکنم
ــــ میگم شهاب برا اردوی هفته آینده مهیا و دوستش میتونن بیان
ـــ دوست دارن بیان ???
ــــ آره
ـــ باشه میتونن بیان ولی فردا مدارک لازم رو بیارن تا بیمه شن .شبتون بخیر
ساراـــ ایول مطمئنم این بار خیلی میچسبه
ـــ معلومه که میچسبه . کم چیزی نیست من افتخار همراهی دادم بهتون
دختر ها بلند شدند و مشغول شستن ظرف ها شدن
مریم به مهیا نگاهی انداخت
فکرش را نمی کرد که مهیا بخواهد با آن ها به شلمچه بیاید آن با بقیه دختر ها فرق می کرد با اینکه مقید نبود لباس
پوشیدنش هم خوب نبود اما هیچوقت مانند بقیه در برابرمراسمات و این عقاید
جبهه نمی گرفت مریم مطمئن بود این دختر دلش خیلی پاک تر از آن چیزی هست فکر می کند وامیدوار بود که
هر چه زودتر خودش را پیدا کند
با پاشیدن آب سرد به صورتش به خودش آمد
مهیاـــ به کجا خیره شدی
لبخندی زد و جواب مهیا را با شلنگ آبی که به سمتش گرفت داد و این شروع آب بازیشان شد...
#رمان_جانم_میرود 🌸🌿
#قسمت_سی_و_چهارم
ــــ بیدار شو دیگه تنبل
مهیا دست مریم را پس زد
ـــ ول کن جان عزیزت
مریم بیخیال نشد و به ڪارش ادامه داد
ـــ بیدار میشی یا به روش خودم بیدارت میکنم
مهیا سر جایش نشست
ــ بمیری بفرما بیدار شدم چی می خوای
مهیا با دیدن هوای تاریڪ
بلند شد و پنجره اتاق را باز کرد
ـــ هوا که تاریکه پس چرا بیدارم کردی
مریم بوسه ای روی گونه اش کاشت
ـــ فدات واسه نماز بیدارتون کردم
مهیا نمی دانست چرا ولی خجالت کشید که بگوید نماز نمی خواند پس بی اعتراض مغنعه اش را سرش کرد
ــــ مریم دخترا کجان ???
مریم در حال جمع کردن رخت خواب ها گفت
ـــ اونا که مثل تو خوابالو نیستن زود بیدار شدن الان پایین دارن وضو میگیرن
مهیا با تعجب گفت
ـــ زهرا پیششونه؟؟
ـــ آره دیگه
مهیا باور نمی کرد که زهرای خوابالو بیدار شده باشد همراه مریم به سمت سرویس رفتن
با اینڪه سال ها است که نماز نخوانده بود اما وضو و نماز یادش مانده بود
به اتاق برگشت مریم چادر سفید گل گلی برایش آورد
روبه قبله ایستاد و نمازش را شروع ڪرد
ــــ الله اڪبر الله اڪبر
نمازش تمام شد بوسه ای بر روی مهر زد و نفس عمیقی کشید سجاده بوی گالب می داد احساس خوبی به مهیا
دست داد
مریم با تعجب به مهیا نگاه می کرد باورش نمی شد که مهیا بتواند اینقدر خوب نماز بخواند مهیا سر از سجاده بلند
کرد مریم بی اختیار به سمتش رفت واو را در آغوش گرفت
مهیا با تعجب خودش را از مریم جدا کرد
ـــ یا اڪثر امام زاده ها دیونه شدی
مریم خندید و بر سر مهیا کوبید
ــــ پاشو بریم پایین صبحونه بخوریم
ـــ آخه الان وقت صبحونه است
ـــ غر نزن...
*شهیدی که بر روی بدن بدون پوست او آب جوش ریختند!!!
جانشین سابق نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اظهارداشت: در این هنگام بود که چهره واقعی یکی از خیانت های ملی مذهبی ها برای مردم آشکار شد و بار دیگر انقلاب اسلامی با مشکل مواجهه با جنایت کاران تجزیه طلب و دموکرات و کوموله ها و... روبرو شد؛ در همین کردستان به نقطه ای تبدیل شد که جنایات فجیعی از سوی گروه های ضد انقلاب در آن انجام شد که از آن جمله می توان به شهادت مظلومانه شهید عزیزی که به فجیع ترین شکل ممکن ایشان را در هنگام بازدید از سکوی مخابراتی تپه بنفشه به جرم خودداری از توهین به امام به شهادت رساندند، اشاره کرد؛ همچنین شهادت شهید شکری که حقیقتا یکی از دردناک ترین وقایع دوران جنگ به خصوص در منطقه غرب بود، قلب هر انسانی را به درد می آورد؛ شهیدی شکری به جرم خودداری از توهین به امام و مقدسات، بدن او را با تیغ موکت بری بریدند و پوست او را کندند و در همان حال آب جوش روی بدن بدون پوست او ریختند؛ در حالی که دست و پا و دهان او بسته شده بود و در آخر او را مثله کردند!
وی تاکید کرد: این حوادث باید بیان شود تا نسل امروز جامعه بداند که انقلاب اسلامی به این سادگی ها به دست آنان نرسیده است.
حجت الاسلام والمسلمین ذوالنوری ادامه داد: هزاران هزار، جوان در سخت ترین شرایط در مقابل دشمنان تا بن دندان مسلح بسیج شدند تا ذره ای از عزت اسلام و میهن اسلامی کم نشود.
🖤🌿به{دختران تمدن ساز}بپیوندید🌿🖤
😍🌿🖤🍃
@yazainab314
#محرم
#پروفایل
#یازده_روز_مانده_به_عاشورا
#تولیدی_گروه_دختران_تمدن_ساز
🖤🌿به{دختران تمدن ساز}بپیوندید🌿🖤
😍🌿🖤🍃
@yazainab314
#حرفقشنگ🌱🌼
گفتم:بهشتت؟
گفت:لبخندحسین'ع'.
گفتم:جهنمت؟
گفت:دورے از حسین'ع'.
گفتم:دنیایت؟
گفت:خیمھ عزاے حسین'ع'.
گفتم:مرگت؟
گفت:شهـادت.
گفتم:مدفنت؟
گفت:بےنشان.
گفتم:حرف آخرت؟
گفت:یاحـسین''؏'' :)
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
محرم نزدیک است یادمان باشد ...
اول نماز حسین،
بعد عزای حسین،
اول شعور حسینی،
بعد شور حسینی،
محرم زمان بالیدن است، نه فقط نالیدن ...
بساطش آموزه است نه موزه!
تمرین خوب نگریستن است. نه فقط خوب گریستن!
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🥀°📱•⊱
#استورےتایم
.
-زاهدیگفتاچہدارۍآرزو؟
+گفتمحرم
معنۍصدنکتہرادریڪسخنپیچیدهام
#دارهمیرسہبوۍعزاۍمحرمت:)
.
━━━━⪻✿⪼━━━━
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314