به نام خداوندی که شاعر درباره او میفرماید:
ادیم زمین سفره عام اوست 🫀
بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست🫀
سلام به همه شما مهربانان 😍
اومدم یه خبر خوووووووب بهتون بدم 😎
البته که یکم دیر به عرضتون دارم میرسونم اما خب بازم خیلی خوبه و میدونم که خوشحال میشید 😌😍
از ²⁹ آبان نمایشگاهی در رابطه با ارائه توانمندیهای گروههای جهادی در حوزه اشتغال برگزار میشه که فــروشــگـاه نـسـل ظـهــور 🥰🛍️ هم در این نمایشگاه و فروش محصولات حضور داره و مثل همیشه مشتاقانه منتظر حضور گرم و صمیمی و پــــر از انـــرژی شما عزیزان هستیم 🤩
زمـان: از ²⁹ آبان تا ⁵ آذر ماه ¹⁴⁰⁰ از ساعت ¹⁶ تا ²¹ 🕰️
مـكـان: انقلاب ²¹ سالن صالحین بسیج حوزه کربلا 💫
منتظر قدوم سبزتون هستیم 😇🤓
#فروشگاه_نسل_ظهور 🛍️🫀
#تمدن_سازان_نسل_ظهور 🤩
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
🕊✨
#تلنگرانه|💛|
ما هر شب براے تماشاے فیلم و فوتبال و ...مقابل تلویزیون مینشینیم ،بے آنکه به قضا شدن نماز صبحمان توجه داشته باشیم ؛ بعد ادعاے پیروے از راه و رسم شهدا را هم داریم
#حواسمون_هست ؟
@yazainab314
#حرفاے_خودمـونے 💌
فقط دم زدن از شهدا افتخار نیست...
باید زندگیمان،حرفمان، نگاهمان،رفاقتمان و لقمه هایمان هم بوی شهدا 🕊 را بگیرند...
#شهیدانه ♥️
@yazainab314
#منبرمجازی
هیمیگن:آخرشچیمیشه؟
آخرشدستخداست؛بدنمیشه..
ایناولروکهسپردندستتودرستانجام
بدهآخرشدستخداست؛
خوبمیشه..🙂✋🏽
#میرزااسماعیلدولابی
♡اللـ℘ـم؏ـجللولیڪالفـࢪج♡
@yazainab314
#تلنگــــر|🚨
یادت باشه ...⚠️
تا خودتو درست نڪنۍ ،
نمۍتونۍ بقیه رو درست ڪنۍ✋🏻
♡اللـ℘ـم؏ـجللولیڪالفـࢪج♡
@yazainab314
[ #تلنگر]
حضرت علی(ع) میفرماید:👇
اجر شهید
بیشتر از کسی نیست که قدرت گناه دارد💯
اما عفّت میورزد🌱
♡اللـ℘ـم؏ـجللولیڪالفـࢪج♡
@yazainab314
✍🏻| #سبک_زندگی_شهدا
شهیدي داشتیم ڪه میڱفت؛ 🗣
باانگشتاندستــ هآتون🖐🏻ذڪر بگید؛
ڪه پَس فــردا، توقیامتــ
تَڪتڪ انگشتاتون شھادتـــ میدن..!😇
تسبیح و صلواتـــــ شمار📿که
نمیان شھادتـــــ بدن/:
🌿| #شهید_حمید_سیاهکالے_مرادے
🌹| #با_شهدا
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برادرم تبرج فقط مخصوصا خانوما نيست، شماهم مسئولي 🙂☝️
لطفا نشر بدين😊☘
بلکه فرهنگ تبرج تو مذهبیا کمرنگ شه :)💔
@yazainab314 ☘💚
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_چهارم
#قسمـت_هفتاد_سه
سوار ماشین شد و به سمت مدرسه ایلیا رفت.
آنقدر نگران برادرش بود که حتی شادی پدری کردن سیدمهدی هم دلش را گرم نکرد.
به دفتر مدرسه رفت و سلام کرد.
زینب سادات: اتفاقی برای ایلیا افتاده؟
فلاح از پشت میزش بلند شد و گفت: بفرمایید خانم پارسا. من که گفتم چیزی نشده. درواقع من برای کار شخصی با شما تماس گرفتم. شمارتون
رو از ایلیا جان گرفتم. راستش ترجیح میدادم بیرون از مدرسه با شما ملاقات کنم اما خب حالا که اینجا تشریف دارید، بهتره یک مقدمه ای
داشته باشید. من از شما و شخصیتتون خوشم اومده. اگه شما هم مایل باشید بیشتر با هم آشنا بشیم.
زینب سادات نگاهی به دستان روی میز فلاح انداخت. جای خالی حلقه ای که امروز خالی بود و آن روز پر، زیادی در چشم میزد.
دم در، پشت به فلاح گفت: بهتره وقت اضافه ای که دارید رو برای شناخت بیشتر همسرتون بذارید.
فلاح: این ربطی به همسرم نداره.
زینب سادات: بیشتر از همه، به ایشون ربط داره.
رفت و فلاح با عصبانیت به راهی که رفت، چشم دوخت.
این قضاوت برای این بود که تنها بود؟ که پدر و مادرش نبودند؟
این سوال را با گریه در آغوش رها پرسید. و رها نوازشش کرد و پای درد و دلهایش نشست و دلش خون شد برای گریه های بی صدای یادگار آیه.
و جوابش را اینگونه داد: تو برای قضاوت های مردم نمیتونی کاری انجام بدی، یک روز آمین هم برای مادرت اشک ریخت از همین قضاوت ها.
یک روز به بهانه بیوه بودن، یک روز به بهانه مطلقه بودن و یک روز به بهانه نداشتن پدر مادر. تو خوب زندگی کن. مردم قضاوت میکنن اما تو راه خودت رو برو. تو اشتباهی در رفتارت در مقابل اون مرد نداشتی! پس اشتباهات دیگران رو به خودت ربط نده.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻