راز جاودانگی امام حسین علیه السلام در آن است
که تمام عشقهای کوچکتر را به پای بزرگترین عشقی
که میتوان متصور شد ریخت و آن عشق خدا بود
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
😍🌿 🖤🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عشق یعنی به تورسیدن...
🏴یعنی نفس کشیدن.....
🖤آقای من...
#پویانفر
#مداحی
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
😍🌿🖤🍃
@yazainab314
#معرفی_کتاب 💫
#امیر_من
.
.
.
کتاب امیر من که کاری از خانم شکوریان فرد است، در واقع داستان هایی است کوتاه، از زندگی ابا عبدلله الحسین. داستان هایی که بعضی شیرین و دلنشین است به گونه ای که غبطه می خوری به یاران حسین (ع)، و بعضی آنقدر تلخ که دل را به تنگ می آورد از آن همه بی معرفتی و نامردی.
🥀🌿
بریده ای از کتاب:
نمی دانست چه گونه حرفش را بزند. از هر کس پرسیده بود نشانی حسین بن علی را داده بودند!بخشنده ترین این دیار حسین است.
-مشکلت را فقط حسین حل می کند!
-از من می شنوی جز با حسین با کسی دیگر در میان نگذار!
–حسین را که ببینی خودش کارت را سامان می دهد!
-این جا بی خود نگرد، خانه ی پسر علی از آن سوست!
...
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
😍🌿🖤🍃
@yazainab314
••✨🌱••
+ تقوا یعنی چی.. !؟
تقوا یعنی
اگر یک هفته مخفیانه
از همه کارهای ما فیلم گرفتن
و گفتن اعمال هفته گذشتهات تو
تلویزیون پخش شده ،
هیچ استرسی نداشته باشی و
ناراحت نشی...ッ
#آیتاللهمجتهدی🌿
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
😍🌿🖤🍃
@yazainab314
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1_280907991.mp3
28.44M
هشتمین قرائت زیارت عاشورا
صوت زیارت عاشورا
باصدای علی فانی
اگه دلت شکست💔التماس دعا 🤲
#چله_زیارت_عاشورا
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#رمان_جانم_میرود 🌸🌿
#قسمت_پنجاه_و_سوم
خیلی ممنون هم بابت عکسا هم بابت اینکه به مریم نگفتید اگه مریم میفهمید کشتنم حتمی بود
ــــ خواهش میکنم ولی لطفا دیگه از این کارای خطرناڪ نڪنید
مهیا سرجایش برگشت
نگاهش را به بیرون دوخت
شخصیت شهاب برایش جالب بود دوست داشت بیشرت در موردش بداند احساس عجیبی نسبت به شهاب داشت از
اولین برخورشان تا آخرین اتفاق که چند ساعت پیش بود مانند فیلمی از جلوی چشمانش گذشت
نگاهی به شهاب انداخت که مشغول بیسیم زدن بود کرد هوا تاریک شده بود به خاطر اینکه دیر از
شلمچه حرکت کرده بودند دیرتر به پادگان رسیدند موقع رسیدن همه خواب بودندبا ایستادن ماشین مهیا نگاهی به
اطرافش انداخت
ـــ سید رسیدیم
ـــ بیدارید شما ??
ـــ بله
ـــ بله رسیدیم بی زحمت همه رو بیدار کنید
ـــ حتما
مهیا خودش نمی دانست چرا اینقدر مودب شده بود
همه دختر ها رو بیدار کرد
پیاده شدند خادم ها برایشان اسپند دود کرده بودند بعد اینکه به صف شدند مریم همه خوابگاه ها را بین دانش
آموزان تقسیم کرد
دختر ها به سمت خوابگاه شهید جهان آرا رفتن خوابگاه بزرگی بود و همه دانش آموزان در حال ورج ه ورجه کردن
بودند
نرجس و سارا تخت های بالا را انتخاب کردند مهیا و مریم هم وسایلشان را روی تخت های پایین گذاشتند
بعد نماز و شام همه برای شرکت در رزمایش آماده شدند چون هوا سرد بود همه با خود پتو برده بودند
سرو صدای دخترا تمام محل رزمایش را فرا گرفت با شروع رزمایش و صحبت های مجری همه ساکت
شده اند رزمایش بسیار عالی بود وتوانست اشک همه را دربیاورد بعد رزمایش شهاب به دانش آموزان
تا یک ساعت اجازه داد که در محوطه باشند تا بعد همه به خوابگاه بروند
شهاب توی اتاق دراز کشیده بود که محسن کنارش نشست
ــــ چته ?
ـــ هیچی خسته ام
ـــ راستی فک نکن ندونستم برا چی رفتی عکس گرفتی
ـــ خب بهت گفتم برا
ـــ قضیه شناسایی نبود دختره ازت خواست عکس بگیری نه ؟
شهاب تا خواست انکار کنه محست انگشتش را به علامت تهدید جلویش تکان داد
ــــ انکار نکن
شهاب سرش را تکان داد
ــــ آره اون ازم خواست
محسن لبخندی زد
ــــ خبریه شهاب؟؟چفیه با ارزشتو میدی بهش.به خاطرش میری وسط میدون مین
شهاب نگذاشت محسن ادامه بدهد
ــــ اِدرست نیست پشت سر دختر از این حرفا گفته بشه
ـــ ما که چیزی نگفتیم فقط گفتیم اینقدر با خودت درگیر نباش آسون بگیر