🌱ذکــرروزدوشنبه:
یاقــاضـیالحـاجـات
{ای برآورندهٔحاجتها}
۱۰۰مرتبه
التماس دعـا📿
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
😭🏴🌿🖤🍃
@yazainab314
🌹🕊#شهـادت ...
چه زیبا گلچین میڪنی
خوبان عالـم را ...!
و من مبهوت هر شهیـدم
ڪه چه زیبا میرود تا عرش اعلا ...
#روزتون_پر_از_نگاه_شهــدا🌷
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
😭🏴🌿🖤🍃
@yazainab314
شاید باید جهان را رها کرد و جرعه ای چای نوشید...☕️🍒
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
😭🏴🌿🖤🍃
@yazainab314
16.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید 🎥
قطعا حالتون دگرگون و اشکتون جاری میشه...😔
التماس دعای فرج مولا😭
#پیشنهاد ویژه برای دانلود😭😭😢😢
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
😭🏴🌿🖤🍃
@yazainab314
...💚
•آخــرالـأمـردرونحـرمــتخـواهــمگـفـت•
•چشمبدکورعجبصحنوسراییشدهاست•
#حسنجان
#دوشنبههایامامحسنی
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
😭🏴🌿🖤🍃
@yazainab314
•🌸•
(خوشا به من که تو در قلب منی💜)
#فاطمیھ
💔💔💔
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
😭🏴🌿🖤🍃
@yazainab314
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_اول
چنددقیقه ای از رفتن کیان و خانواده اش گذشته بود .
خانمجون و پدرم در مورد شخصیت و فرهنگ خانواده کیان صحبت میکردند .
پدرم از اینکه دامادی مثل کیان نصیبش شده بود بسیار شادمان بود و خداروشکر می کرد .
مادرم پشت میز آشپزخانه نشسته بود و غرق فکر بود .
شک نداشتم که به کیان فکر میکند .
بسیار کنجکاو بودم بفهمم که کیان به مادرم چه گفته است که او هم قلبا راضی به این وصلت شده است .
صندلی مقابلش را بیرون کشیدم
_مامان خوشگلم به چی فکر میکنه؟
نگاهش را به چشمانم دوخت و دستانم را گرفت
_به این فکر میکردم روژان کوچولوم کی انقدر بزرگ شد
اشک در چشمانش حلقه زده بود و بغض در صدایش مشهود بود
_حق با روهامه!من همیشه دنبال آرزوهام رفتم و وقتی واسه تو و اون نگذاشتم .برات مادری نکردم .میخواستم باهات دوست باشم ولی زیاد هم موفق نبودم .همیشه روهام نقش من رو بازی کرد .امشب فهمیدم مادرخوبی برات نبودم و شاید دیگه فرصت نشه که برات جبرانشون کنم.
اشکش چکید ، دلم برای مادرانه هایش ضعف کرد
_مامانی تو خیلی خوبی .واقعا همیشه مثل یک دوست بودی واسم.کی گفته تو مامان خوبی نیستی هان؟به نظر من خیلی هم خوبی .شاید یه وقتهایی دلم میخواست مثل مامانای دوستام باشی ولی یه وقتهایی هم از اینکه منو انقدر مقاوم بار آوردی که برای مشکلاتم بجنگم و تنهایی از پس مشکلاتم بربیام ،خیلی خوشحال بودم.
گونه اش را بوسیدم برای عوض کردن جو با خنده گفتم:
_مامانی جونم نمیخوای بگی دامادخوشگلتون چی می گفتن؟
دستی به صورتش کشید وخندید
_یه رازه بین من و داماد عزیزم
از روی صندلی برخواست وقبل از خارج شدنش از آشپزخانه گفت:
_تصور من از کیان و خانواده اش اصلا درست نبود.الان مطمئنم تنها کسی که میتونه تو رو خوشبخت کنه ،کیانه!
مادرم رفت و من با لبخندی عمیق به کیان فکر کردم .
_به پا غرق نشی خوشگله
با صدای بلند روهام کنار گوشم از فکر بیرون پریدم .
_چته پرده گوشم پاره شد ؟
_مجنون یک ساعته پشت خطه ها!!!
وقتی گوشی تلفن را بالا آورد تازه متوجه حرفش شدم
_شنیدی صدای جیغش رو داداش؟از الان بگم جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود
با چشمانی گرد شده به او نگاه میکردم .بلند زد زیر خنده
_بابا بزار دو روز بگذره بعد زن ذلیل بازی در بیار.کیان اینو آویزه گوشت کن این خاله قزی ما رو با این کارات بدعادت کنی خودت بیچاره ای از ما گفتن بود!
پسرک دیوانه کنار خودم ایستاده و هرچه میخواهد به خورد کیان میدهد.
با چشمانی همچون میرغضب نگاهش کردم
_اوه اوه چه خشن !کیان جون با عشقت حرف بزن کم مونده منو بندازه تو چرخ گوشت له و لورده بیرون بیاره تحویل دوست دخترام بده
نمیدانم کیان به او چه گفت که دوباره صدای خنده اش بلندشد
_منو باش رو دیوار کی یادگاری مینویسم !داداش شبت بخیر .گوشی رو میدم به روژان.قربونت .فعلا
گوشی را به سمتم گرفت
_راستش رو بگو چی به خوردش دادی مریدت شده.
با حرص گوشی تلفن را گرفتم و برایش زبان درازی کردم
_سلام
_سلام بانوی من
صدای مهربانش که به گوش دلم رسید دلم بی قرار دیدارش شد
_ببخشید بد موقع مزاحم شدم
مگر او مراحمترین فرد روی کره زمین برای من نبود!؟
_مراحمی آقا.جانم کاری داشتی؟
_دلم برات تنگ شده بود دنبال بهانه بودم بهت زنگ بزنم .
در دل قربان دل تنگش رفتم
_ما که تازه از هم جداشدیم؟
&ادامه دارد...