سوال ششم 6⃣
در بین رشته های ورزشی امام علی(ع) به کدام رشته علاقه داشت؟
جون رقابت زیاده فقط 2 دیقه وقت دارین ☺️
سوال هفتم 7⃣
جمله طیبه ای که امام علی(ع) هنگام شهادت آنقدر آن را تکرار فرمودند تا روح از بدن مبارکشان به ملکوت اعلی پیوست، چه بود؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ذات هرڪس درقیامت
نقش پیشانی اوست!
نقش پیشانی ما..
باشد"غلامِ حیدرم"😍❤️
#عیدکم_مبروڪ🌱
میلاد با سعادت امام علے ؏ مبارڪ
#روزپدر
#امامعلے
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
دوستان باز هم عیدتون مبارک 😍
التماس دعا 🤲🏻
تا یه هیئت دیگه خدانگهدارتون 😆😌
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_هشتاد_یکم
یک هفته دیگر گذشت حالا دیگر شهر بوی مرگ میداد.
همانطور که حمیدآقا گفته بود از دوروز بعد آب و برق قطع شده بود.غذا به اندازه کافی نبود.
اغلب مردان روستا برای دفاع رفته بودند،زنان مانده بودند و بچه های کوچک .
نمیدانستم باید نگران کیانم باشم یا نگران زهرا و روهامی که به دنبال خود کشانده بودم.
همین که نماز ظهر را تمام کردم متوجه شیون و زجه های چند زن شدم .
هراسان از خانه به بیرون دویدم .
صدای شیون از خانه کناری می آمد
در حیاط باز بود.
بدون اراده به سمت در قدم برداشتم .
چشمم به خون های ریخته شده روی زمین افتاد.
خون ها را که دنبال کردم اول از همه پاهای مردی را مقابلم دیدم که روی زمین افتاده، بالاتر که رفتم پیراهن عربی غرق خونش را دیدم،بالاتر را نگاه کردم، گردن بود و دیگر هیچ!
نگاه ترسیده ام را که به اطراف چرخاندم نگاهم به سر بریده شده در آغوش زن همسایه، افتاد.
سرم به دوران افتاد.
مگر چندبار تن بی سر دیده بودم!
مگر چندبار زنی را دیده بودم که سر مردش را به آغوش بکشد و زجه بزند.
دستم را به سمت سرم بردم که ناگهان دنیا دربرابر دیدگانم تیره و تار شد.
ظرفی پر از حنا به دست گرفته بودم و به سمت اتاق خوابم می رفتم.
کیان جلو آینه نشسته بود،از آینه نگاهم کردو لبخند زد.
_خانوم جان شما رفتی حنا بسازی یا حنا رو آب کنی؟
سرخوشانه خندیدم
_هردو سرورم.شما لطفا بر تخت پادشاهی جلوس بفرمایید،من سر مبارک رو حنا میکنم.
عاشقانه نگاهم کرد و خندید
_خدا شاهده من خودم غلام حلقه به گوشم ،پادشاهی برازنده شماست،شما امر کن، من اطاعت!
نزدیکش شدم
_یعنی هرچی بگم گوش میدی؟
_اره بابا ،شک نکن
ابرویی برایش بالا انداختم
_پس بی خیال این سفر شو .من طاقت دوریت رو ندارم.نرو باشه؟
موهایم را با دستش بهم ریخت.
_حالا من گفتم شما امر کن ولی قرارنبود نردبون رو از زیر پام بکشی بیرون که خانوم جان.من در حد کارهای ساده غلامتم .
اخمی تصنعی به پیشانی نشاندم.
_دیدی شما پادشاهی و من غلام زرخریدتون.بشین تا موهات رو حنا کنم.
قیافه ترسیده ای به خودش گرفت
_نکنه می خوای موهام رو بکنی از الان بگم یک تار مو ازم کم بشه باید جواب مادر بچه مردم رو بدی گفته باشم.
با تعجب گفتم
_چه ربطی به مادر بچه مردم داره
با دو انگشت دماغم را کشید
_نا سلامتی من بچه مردم هستما!
زدم زیر خنده.
_چشم بچه مردم بشین حنا خشک شد.
کیان بوسه ای روی گونه ام کاشت و روی صندلی نشست.
حنا را برداشتم و به موهایش کشیدم .
از آینه چشم دوخته بود به من و لبخند میزد. حنای باقی مانده را نشانش دادم
_ریشاتو هم حنا کنم ؟ثواب داره ها
چشمکی زد.
_اونا با خون خودم رنگ میشن ،غمت نباشه!
دو طرف سرش را گرفتم تا کلاه یک بار مصرف سرش کنم تا دستم را از روی سرش برداشتم ،سرش با همان چشمان باز و لبخندی که بر لب داشت ،از روی شانه اش غلطید و روی زمین مقابل پایم افتاد.
چشمم به چشمان بازش بود.با تمام وجود صدایش زدم
کیا.......ن
با تکان های دستی سریع نشستم.عرق سردی روی تیره پشتم نشسته بود.نفسم بالا نمی آمد.
نگاه آخر و سر بریده کیان از مقابل چشمانم کنار نمیرفت.با یاد سر بریده اش بلند مثل کسانی که عزیز ازدست داده اند زجه زدم و بی تابی کردم.
&ادامه دارد...
🍁
🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁🍂🍁