#شاه_بیت
بی سبب نیست اگر عادتش احسان شده است
نوه ی ارشد سلطان خراسان شده است❤️
ولادت امام علی النقی مبارک باد🎊
#میلاد_امام_هادی
#امام_هادی
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
داداش رضا:
قرار نیست انسان ها رو با ویلچر به بهشت ببرن...
هرکسی خودش باید این راهو بره...
حضرت یعقوب : الگوی منتظران مهدی(:
یه روزی قراره بمیری انقده وقتتو هدر نده
قده تعصبات درونیت از هدایت بی بهره ای...
به نظرم تقدیر یعنی : تلاش + تدبیر
الهاماتت باید عین پیامک های ایرانسل فعال باشه...
گریه واسه حسین از خنده شیرین تره🙂❤️
آخرت باطن این دنیاست
#داداشرضا
@yazainab314
🔴هشدار هشدار🔴
آب دستتون هست بزارید کنار و منتشر کنید
وقتی بوی دست های کثیف رسانه های دشمن میاد.
برداشتن یک عکس از جای دیگرو کات کردن و بعدش پلاک خوزستان رو جا زدن
تا این عکس بین مردم پخش بشه و عواطف مردم تحریک بشه(خیلی توی توییتر بازدید خورده ظاهرا)
پروژه کشته سازی چیه و چجوری اجرا میشه؟
وقتی عده ای از مردم خواسته به حق دارند و میان خیابون تا به حق اعتراض کنند
یکسری لیدر ها و نفرات اصلی که در پازل دشمن هستند و از قبل آماده و شارژ شده هستند، مسلح میان بین مردم معترض و شروع می کنند به شعار دادن و بعدش بین شلوغی جمعیت شروع می کنند به شلیک و وقتی صدای تیر بیاد و یک نفر کشته بشه هرجو مرج ایجاد میشه و یک شلوغی عجیبی رخ میده و بعدش نیروی های مصلح هم برای اجرای امنیت مجبور هستند شروع به تیراندازی کنند.
بعدش در بی بی سی و... چی تیتر می زنند؟
تیتر می زنند و میگن :
سپاه به روی مردم مظلوم و بی گناه اسلحه کشیده! بیا اینم تعداد زخمی و کشته ها. موجب ایجاد نفرت مردم نسبت به سپاه میشن.
البته باید کف زد برای دولت سیاه و غده سرطانی به نام حسن روحانی که به خوبی در حال اجرای این کار است.
#سواد_رسانه_ای
@yazainab314 🧡
💚 #پروفایل عید غدیر
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌱
حقا که حقیقتا "علی" حق باشد...
حق با "علی" و "علی مع الحق" باشد
<۳روزتاعیدعاشقے>
#غدیر #علوینشانیم
3️⃣روزتاعیدغدیر😍🔰
#روزشمارغدیر
@yazainab314 🌻
#شهیدانه
شہدا
بےسر و صدا
رفتند...
و ما
مانده ایم
و یڪ
ڪوه
ادعا...
بدون عمل💔
#شہداشرمندهایمکهدائمشرمندهایم
@yazainab314 ♥️
#چند_لحظه🌱
.
شهیدحججیمیگفت :
یھ وقتایۍ دلڪندناز
یھ سرےچیزاۍ "خوب"
باعث میشھ..
یھ چیزاۍ "بهترے"
بدست بیاریم..
.
ما براے رسیدن بھ
امام زمـان "عج"
از چۍ دلڪندیم؟!💕
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج🕯✨
💕💕💕
@yazainab314
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هفـتاد_هشت
#از_روزی_که_رفتی
آیه خودش را با درست کردن مقنعه ی زینب مشغول کرد:
_حرم!
ارمیا: تنها؟
آیه: با محمد و سایه!
ارمیا: نباید به من بگی؟
آیه: شنیدی دیگه!
ارمیا: چرا با من قهری؟ گناه من چیه؟
آیه: گناه من چی بود که سیدمهدی رفت؟ گناه من چی بود که دختر یتیم دارم؟
ارمیا: من نباشم مشکلات تموم میشه؟
آیه: با اومدنت تموم شد؟
ارمیا: میخوای برم؟
آیه: مگه خواسته ی من فرقی ام داره؟
ِارمیا: بی سیدمهدی، بی انصاف شدی... سه سال
بیانصاف نبودی زن منتظرت نموندم؟
آیه: به خواست دلت موندی!
ارمیا: به خواست قلب و عقلم موندم، پی هوس نرفتم که سهمم از تو این شده!
آیه: سهم من از سیدمهدی دو متر خاکه!
ارمیا: مگه تقصیر منه؟
آیه: بیوه شدن منم تقصیر خودم نیست!
ارمیا: چرا از هر طرف که میری به اینجا میرسی؟ آیه چی میخوای؟
آیه: آرامش!
ارمیا: منم میخوام!
آیه: پس منو ببر حرم!
ارمیا: بریم!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هفتاد_نـه
#از_روزی_که_رفتی
همه آماده شدند که به حرم بروند.
همه شوق حرم داشتند ولی حس معذب بودن در وجود همه شان بود؛ با بحثی که سر شام شده بود فضا سنگین بود.
محترم خانم هنوز هم معذرتخواهی میکرد. گاهی حاج یوسفی که نگران دل شکسته ی مریم بود هم میتوانست دل بشکند؛ مگر آدمهایی که دل میشکنند شاخ و دم دارند؟
همه شان نگران ناموسشان هستند، همه شان نگران دوستداشتنی هایشان هستند، همه شان پشت هستند و پناه اما گاهی زیر پای کسانی را خالی میکنند که کسی را ندارند تا دستهایشان را بگیرد.
آیه که مقابل حرم ایستاد، زینب را در بغل داشت. هرچه ارمیا خواست زینب را از آغوشش بگیرد، آیه سرسختانه مخالفت میکرد. زینب همه ی
پناهش بود؛ زینب همه ی داشته اش بود؛ ارمیا حس غربت داشت؛ شبیه روزهای کودکی در پرورشگاه... شبیه روزهای تنهاییش!
نگاهش را به گنبد زرد رنگ دوخت "نگاهم میکنی؟
چرا سرنوشتم تنهاییست؟ نگاهت با من است؟ در این شلوغیها مرا هم میبینی؟
میبینی که چقدر درد دارم؟ مگر چه از دنیا خواستم؟ همهی خواسته ی من این زن و کودک است. گناهم این میان چه بود که محکوم شدم؟
من هنوز توجهش را به دست نیاورده، از دست دادمش... نگاهم میکنی؟
بس نیست اینهمه سال تنهایی؟ بس نیست اینکه نمیدانم از کجا آمده ام؟ بس نیست یتیمی ام؟
خواستم همسر باشم، پدر باشم... محروم
ماندم... نگاهم میکنی؟"
همان لحظه زینب صدایش زد:
_بابا... بغل!
ارمیا به پهنای صورت خندید. دستش را به سمت زینب برد و او را از آیه گرفت و بوسید و نگاهش را به گنبد دوخت:
"نگاهم میکنی!"
آیه آه کشید:
_ببخشید!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻