eitaa logo
یزد قهرمان
595 دنبال‌کننده
753 عکس
244 ویدیو
78 فایل
صفحه رسمی دفتر راه (حسینیه هنر) یزد ::یزد قهرمان ::مرجعی برای معرفی قهرمانان یزد:: ارتباط با مدیر: @h_honar_yazd
مشاهده در ایتا
دانلود
*عیدی!* - امتحان دینی که لغو شد، دیگر حوصله‌ی درس خواندن نداشتم. از صبح تا ظهر یکی درس عربی خواندم. حوالی ساعت 2 بعد از ظهر بود که بچه‌ها گفتند بیا با هم درس بخوانیم. زمان‌بندی کردیم و نشستیم به درس خواندن. موبایل را خاموش کرده بودم. تا ساعت 7 خواندم؛ موبایل را روشن کردم که اعلام کنم چقدر خوانده‌ام. چشمتان روز بد نبیند! همین که ایتا را باز کردم، کانال‌های خبری از دم خبر فوری زده بودند! توجهی نکردم و گروهمان را نگاه کردم. یکی نوشته بود: « بالگرد حامل رئیس‌جمهور و همراهانش دچار سانحه شد! » هاج و واج ماندم. در همه‌ی کانال ها حرف از همین حادثه بود. از اتاق بیرون دویدم. مادر و برادرم نشسته بودند پای شبکه‌ی خبر. رویِ مبل نشستم و خبرها را پیگیری کردم. کم‌کم معده‌ام شروع کرد به در هم پیچیدن. بازهم حالت تهوع های عصبی! از جا بلند شدم. تسبیح فیروزه‌ای ام را از اتاق برداشتم، همانی که خاله از مکه سوغات آورده بود. همیشه در موقعیت‌های حساس با همان ذکر می‌گفتم، فکر می‌کردم اثرش بیشتر است! چشم دوخته بودم به صفحه‌ی تلویزیون. همه منتظر خبری از پیدا شدن بالگرد بودند، اما دریغ از یک نشانی! خبرنگاران می‌گفتند هوا بارانی و مه آلود است و با این وضعیت خیلی طول می‌کشد تا امدادگران به محل سانحه برسند و فعلا کاری از دست کسی برنمی‌آید. تنها سلاح‌مان شده بود سیل صلوات‌ها و دعاهای توسل. مضطرب و نگران تسبیح می‌چرخاندم. به گمانم شش دور در دستانم چرخید. ساعت ده و نیم شب بود. چشم‌هایم از زور گریه و کم‌خوابی کاسه‌ی خون بود، اما هنوز خبری نبود. مادر کلافه تلویزیون را خاموش کرد و رفت بخوابد. من هم به اتاقم رفتم. تا یکی دوساعت در رختخواب بیدار بودم و دعا می‌خواندم. نمی‌دانم کِی؟ بالاخره خوابم برد. مثل هرشب اما خوابِ راحتی نداشتم. کابوس می‌دیدم، هراز چند گاهی از خواب می‌پریدم. در خواب و بیداری با خودم حرف می‌زدم : « یعنی پیداشون کردن؟ امام رضا خودت کمکشون کن!» چند قطره اشک از گوشه‌ی چشم‌هایم می‌چکید و باز دوباره خواب می‌رفتم. تا اذان صبح چندین بار بیدار شدم. ساعت موبایلم که زنگ خورد از خواب پریدم. تازه فهمیدم چراغ هال از دیشب همینطور روشن مانده. سراسیمه به سراغ مادر رفتم. داشت دعا می‌خواند. پرسیدم : « خبری نشد؟» سرتکان داد که یعنی نه! وضو گرفتم و به نماز ایستادم. در قنوت نماز صبحم دعا کردم هرچه زودتر پیدا شوند. اما به گمانم یادم رفت دعا کنم سالم باشند! بعد از نماز، چشم های قرمزم تاب نیاوردند و بسته شدند. ساعت حوالی 7 صبح بود که بیدار شدم. همان سوال تکراری را باز از مادر پرسیدم. پاسخ داد : « بالاخره پیدا کردن، ولی بالگرد سوخته و فقط تکه‌ای از دمش مونده!» و بعد عکسِ بالگرد سوخته را نشانم داد. سرم گیج رفت. گفتم : « یعنی...؟ » نتوانستم جمله‌ام را کامل کنم. مادر بغضش را فروخورد و گفت : « هنوز هیچی معلوم نیس، دعا کن قبل از آتیش گرفتن بیرون پریده باشن!» و بعد قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش چکید. تلویزیون همچنان روشن و روی شبکه‌ی خبر بود. چند دقیقه‌ای نگاه کردم اما خبری نشد. موبایل را برداشتم و ایتا را باز کردم. همه‌ی کانال‌ها پیام تسلیت گذاشته بودند، شبکه‌ی خبر اما هنوز اعلام نکرده بود. اشک کم‌کم صورتم را خیس می‌کرد. گروه خانوادگی‌مان را باز کردم. پدر، عکس گل‌آرایی حرم رضوی را گذاشته بود. گریه‌ام بیشتر شد. همان لحظه، اخبار ساعت ۸، به وقت امام رضا(ع)، خبر شهادت آیت الله رئیسی و همراهانش را اعلام کرد. نوارِ سیاهِ گوشه‌ی تلویزیون هم نمایان شد. دیگر به وضوح گریه می‌کردم. با خود گفتم: « آقای بابارضا(ع)، شما خودتون می‌خواستید به خادمتون شهادت رو عیدی بدین، ماها چرا باورمون نمیشه؟» و بعد در یک لحظه، تمام خاطرات سیزده دی ماه به یادم آمد. آهی کشیدم. می‌دانی، ما از این صبح‌های زود خاطرات خوشی نداریم ...! ✍️ گلنار تقدیری ⚪️ @artyazd_ir 🆔 @yazde_ghahraman
دهه شصت رو که درک نکردیم... اما توی این سال‌ها خیلی چیزها را دیدیم. و اما آخرینش... شهید بهشتی و شهید رجایی را در شهید رییسی دیدیم. اما مهم تر از همه این‌ها مردم ایران؛ هنوز که هنوز است پای‌بند به آرمان‌ها و معتقد به جمهوری اسلامی در سال ١۴٠٣ هستیم و این روزها شاهد پیوند مردم و مسئولین در بالاترین سطح پیوند مردم و روحانیت این‌ها واقعیات جامعه ما هستند... ✍️ سجاد اسماعیلی ⚪️ @revayatnevis 🆔 @yazde_ghahraman
عکس آقای رئیسی زدید دم مغازه‌تون، شد کسی بیاد چیزی در موردش بگه؟ چه خوب، چه بد؟ + هرچی اعمال داری برات می‌نویسند. اگه همه دنیا هم جمع بشوند، هرچی اعمال داری می‌بری. اگه همه هم بدش بگن، هرچی اعمال هست مهمه. نگفتید رئیس جمهور مملکت که شهید شده، حالا مشکلی قرار هست پیش بیاد؟ رئیس جمهور نیست، وزیرش نیست.. + مملکت ما صاحاب داره پُسَر، وقتی که بالایی باید نگه داره، نگه مِداره. ما عقیده‌مون بر این هست. جِداً همین هم هستاا. یه مملکتی که با دست خالی بود ۸ سال با عراق جنگید. بعد از ۸ سال هم رو پا خودش وایسید. مملکت ایران ما قدمی برداشتند که کسی نگاه چپ نمیتونه بهش بکنه. اینش مهمه. به نظرتون با این مشکلاتی که هست چرا تشیع جنازه‌ی شهید رئیسی اینقدر شلوغ مشه؟ +هرکسی یه قدمی برداشت و معرفت داشت، مردم هواش را دارند. ✍️ محمد سجاد دهقان منشادی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
ما شنیده بودیم ابراهیم آتش را گلستان کرد. ولی دو سال و نه ماه است که دیدیم. خوب هم دیدیم. آتش دل کارگرِ بیچاره‌ی کارخانه‌ی آجر گرگان با فعالیت دوباره‌اش گلستان شد. آتشِ دلِ جوانِ تازه داماد و مستأجر با تحویل خانه‌های مسکن گلستان شد. اتشِ دلِ...آخ آقاسیدِ عزیز و پرتلاش، اگر بخواهم بنویسم که طوماری می‌شود برای خودش، کارهایت گفتن نمی‌خواهد. نمی‌گفتی ولی ما چشم که داشتیم. فقط زحمت دیگری برایت دارم. بعد برو به استراحت بعد از شهادتت برس. این آتشی که با رفتنت به جانمان افتاده را هم گلستان کن. همین. آقا ابراهیم! ✍️ زهرا عسکری ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
ازدواج که کردند زمان دولت آقای روحانی‌بود ، یارانه‌شان قطع شد .. نزدیک به شش سال به همین منوال بود. یک‌روز که رئیسی به یزد آمده بود مادرش خواست امتحان کند اصلا اینها دردی را دوا می‌کنند یا نه؟! دو خط برای یک مسئول که گفته بود نامه ها را به رئیس جمهور می‌رساند، نوشت: یارانه‌مون قطع شده و شماره تلفن. فردای آن روز زنگ زدند و ماجرا را پرسیدند یارانه پسرش و خانواده عروس که قطع شده بود را بعد از چندین سال وصل کردند. آنها به این پول نیازی نداشتند اما فقط خواستند " فرق دارد کی رئیس جمهور باشد " را امتحان کنند .. ✍فاطمه عیدزاده ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
بهم پیام داد. گفت دارم میام یزد. خیلی وقت بود ندیده بودمش، ولی اومدنش عجیب بود. الان نه وقت مرخصیش بود و نه وقت دل کندن از امام رضا، پرسیدم: چرا الان؟ _دارم برای عروسی خواهرم میام یزد. موندم بخدا یه دلم این‌جاست که برای تشییع بمونم. یه دلم به عروسیه. نوشتم: بسلامتی. حتما یه خیری هست. و تو دلم گفتم"حتما اگر عروسی رو کنسل کنن باید خسارت آتلیه و تالار و آرایشگاه رو بدن. همینه کنسل نکردن" دو روز بعد دوباره پیام داد:《سلام. من دارم بر می‌گردم مشهد به تشییع برسم. عروسی کنسل شد.》 دلم خالی شد. پرسیدم: 《چرا کنسل شد؟》 جواب داد:《 به خاطر شهادت شهدا دیگه.》 ✍️ زهرا عسکری ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
*آداب دیپلماتیک* متاسفانه رئیس جمهور ما آداب دیپلماتیک را اصلا بلد نیست. این را وقتی فهمیدم که رفت سازمان ملل و قرآن دست گرفت. مگر سازمان ملل متحده، جلوی کلی پرزیدنت کُت و دامن پوش، جای قرآن بردن است؟ احتمالا حتی نمی‌داند وقتی میخواهد از پشت میز مذاکره بلند شود، باید کدام دکمه کت‌اش را باز کند و یا لحظه دست دادن با سیاستمداران جنتلمن غربی، باید کف دست‌ را از کدام جهت جغرافیایی به سمت طرف مقابل ببرد که پیام قدرت بدهد. واقعا رئیسی شبیه رئیس‌جمهور ها نبود. رئیس جمهور باید وقت سیل برود کیش آب‌تنی و یا زمان زلزله، مشغول اسکی سواری باشد. او بیشتر از رئیس جمهور ها، شبیه خادم‌ها بود. سابقه خادمی هم داشت. خادم آن رئیسی بود که هر روز صبح، خورشید که بالا می‌آید اول بر آن گنبد طلایی‌اش بوسه می‌زند و بعد نور می‌تاباند بر عالم. خلاصه که رئیسی خادم بود، شبیه همان مسئولان دهه شصتی. برای این خادم الرضا که خادم مردم شد دعا کنید و صلوات بفرستید. ✍ محمد حیدری ⚪️ @ravina_ir 🆔 @yazde_ghahraman
17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دومین سفر استانی‌اش به یزد بود. شهرستان خاتم. نزدیک بالگرد یک خانواده خود را رساند. آقای رئیسی به محافظان اشاره کرد راه را باز کنند. زن و مرد و بچه‌ها بدو خودشان را رساندند. چند ثانیه اول زبان‌شان قفل شده بود. باورشان نمی‌شد نفس‌به‌نفس رئیس جمهور ایستاده‌اند. همین دعاهای مردم دل‌سوخته توشه‌ای شد برای اجر یک عمر خدمت بی‌منت! ⚪️ @yazdonline 🆔 @yazde_ghahraman
💠رئیسی؛رجایی‌دیگر‌بود. 🔸روایتی‌از‌عملکرد‌مشابه‌‌شهیدان‌رئیسی‌ و‌رجــــــــایی‌درنشـــــــان‌دادن‌ظلــــم‌ایادی‌ اسکتبار‌جهانی. 🆔 @yazde_ghahraman
*خیلی مثل مردم* بهمن ۹۸، دیدار نخبگان اقتصادی، فرهنگی و هنری با رئیس قوه قضائیه که تمام شد، درِ مسجد روضه محمدیه یزد باز شد که نخبگان بروند بیرون، من از راهی که آمده بودم خواستم برگردم که سر مزار شهید محراب آیت الله صدوقی (ره) فاتحه‌ای بخوانم و بروم. دو ساعت نشسته بود و به حرف‌های همه نخبگان گوش داده بود. نکاتی گفت و خبرنگاران همانجا آن را تیتر کردند. تا رسیدم سر مزار شهید، از در روبرو آقای دکتر رئیسی رسید. با یک محافظ رسیدیم به درگاه که تعارف کرد من بروم داخل. روبرویش ایستاده بودم. سلام و احوالپرسی هم کردیم. منتظر بودم محافظان من را راهنمایی کنند بیرون که آقای رئیسی فاتحه‌ای بخواند. اتاق زیاد بزرگ نبود. آخوندی جلوی خودم می‌دیدم با عبا و لباده و عمامه معمولی و رفتار معمولی، منتظر کسی نبود و انتظار راهنمایی و تعارف نداشت، کسی بالا و پایین نمی‌پرید و جلو نمی‌افتاد و استرس به جمع تزریق نمی‌‌‌کرد. آقای رئیسی فاتحه خواندند و از دری که آمده بودند رفتند. نه کسی کسی را هل داد، نه به کسی بر خورد، نه خانی آمد و نه خانی رفت! یکی بود مثل مردم. یکی خیلی مثل مردم. ✍️ وحید حسنی ⚪️ @ravina_ir 🆔 @yazde_ghahraman