- حسین جان . .
توتنهادوستداشتنیِاینروزگارهستی
که مرا به گریه می اندازد !
حاجیمیگفت:
نمازهاموناگهنمازبود،ازشکسته شدنشتوسفرخوشحالنمیشدیم.
جنازه پسرشونُ که آوردند . .
چیزی جز دو سه کیلو استخون نبود ؛
پدر سرشو بالا گرفت و گفت : حاج خانم غصه نخوری ها !!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش . . :]
-رفتگرِ محله چهرهاش را پوشانده بود . معلوم بود همان مرد همیشگی نیست . جلو رفت و سلام داد و فهمید شهردار شهر است!
قصه این بود که زنِ رفتگر محله مریض شده بود . به او مرخصی نمیدادند . میگفتند جایگزین ندارند . رفتگر مستقیم رفته بود پیشِ شهردار شهر ، یعنی همون آقا مهدی باکری .
خلاصه دیدند آقا مهدی خودش جای رفتگر آمده سر کار .
|شهیدمهدیباکری .
ببخشید یه لحظـه..!.pdf
1.2M
و شاید شروعش از اینجا بود که بعد خوندنش دلم گرفت برا غربتِ امامِ حاضرِ غریبم . . 💔
مخصوصبا#حجاب
اگه شرایطش رو دارید همچین متنی رو پرینت بگیرید و بدید ب خانومایی که حجاب قشنگی دارن ..
شاید خیلیاشون مثلِ ما نوعی به خودشون بیان ؛ ایده قشنگیه 🖇.
اعتقاد به مـهدی موعود «عج» دلها
را سرشار از نور اُمـید میکند .
برایِ ما که معـتقد به آینده و
ظهور مهدی موعـود «عج» هستیم . .
این یأسی که گریبانگیرِ بسیـاری
از نخبـگان دنیاست ، بیمعناست !