eitaa logo
یه حــــسِ خـــوب🦋
34.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
8.9هزار ویدیو
1 فایل
"﷽" ✨ اینجا قراره، فارغ از هیاهوی این دنیا 💫 یه حــسِ خـوب، به شما منتقل کنیم 💞 ارتباط با ما/مجموعه تبليغاتی تاج👇 https://eitaa.com/joinchat/2103444011C4a20427061
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💎 الماس های گرانبها 💎 گروهی در حال عبور از جنگل تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت: اینها سنگ حسرتند، هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را بر می داریم. وقتی هوا روشن شد فهمیدند که جنگل پر بوده از سنگهای قیمتی و الماس. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکنیم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم. 💝 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️
آخرِ هفته که شد ؛ دلت را به دلِ خیابان بزن ... با بیخیالیِ جاده همراه شو ... فراموش کن هفته ات چطور گذشت ، مهم نیست شنبه قرار است چه اتفاقاتی بیفتد ، و مهم نیست چقدر مشغله رویِ هم تلنبار شده ... روزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپار ... و روزهایِ نیامده را به خدا ... چای ات را کمی آرام تر و سرخوش تر از همیشه بنوش ، جوری که سقفِ دنیا هم اگر ریخت ؛ آب در دلِ لحظه هایت تکان نخورَد ... آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد ... آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده ؛ به خاطرِ خودش نفس بکشد ... 🪴 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️
گاهی چیزی رو می خوام که به صلاحم نیست گاهی در زمانی می خوام که به صلاحم نیست و من همیشه دیر فهمیدم، که تو چقدر همه چی رو دُرست چیدی خدا... 🪴 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه در مقابل شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسه‌ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟ شاگردان یک‌ صدا جواب دادند: از کاسه گلی استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍ‌یتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است، آنچه که آدمی را زیبا می‌کند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را ... 🪴 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️
✍ در سختی‌ها مثل دانهٔ قهوه باش ☕️ زن جوانی پیش مادرش رفت و از مشکلات زندگی‌اش و تلاش و جنگ مداومش برای او گفت مادرش او را به آشپزخانه برد و سه ظرف را آب کرد و روی شعله گذاشت تا بجوشد. در اولی هویج، در دومی تخم‌مرغ و در سومی دانه‌های قهوه ریخت و بعد از جوش آمدن شعله‌ها را خاموش کرد! بعد هر کدام را در ظرف جداگانه گذاشت و از او خواست که هر کدام را لمس کند و بگوید چگونه‌اند؟! او این کار را کرد و گفت: هویج ها نرم هستند. تخم‌مرغ‌ها را شکست و بعد از اینکه پوسته آن را جدا کرد، تخم‌مرغ سفت‌شده را دید و در آخر قهوه را چشید. دختر از مادرش پرسید: مفهوم این‌ها چیست؟ مادر به او پاسخ داد: هر سه در شرایط سخت و یکسان بوده‌اند؛ اما هر کدام عکس‌العمل متفاوتی نشان داده‌اند. هویج در ابتدا بسیار سخت و محکم بود، اما وقتی در آب جوش قرار گرفت، نرم و ضعیف شد. تخم‌مرغ که پوسته‌ی بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت می‌کرد، سفت و محکم شد و دانه‌های قهوه که یکتا بودند، بعد از قرارگرفتن در آب جوشان، آب را تغییر دادند. سپس از دخترش پرسید: تو کدام‌ یک از اینها هستی؟ وقتی شرایط بد و سختی پیش می‌آید، تو چگونه عمل می‌کنی؟ اگر تو مانند دانه‌های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر می‌شود تو بهتر می‌شوی و شرایط را به‌ نفع خودت تغییر می‌دهی!؟ 🪴 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️
✍ کدام آسمان⁉️ آنگاه که غرور کسی را له می کنی! آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی! آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی! آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری! آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی! آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری! می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی!! تا برای خوشبختی خودت دعا کنی !!! 🪴 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️
✍ خشم و کینه را در خود نگه ندارید 🚫 کاری کنید که امروز آخرین روزی باشد که اسیر ناراحتی‌های قدیمی هستید. چیزی که در گذشته اتفاق افتاده است، فقط یک بخش از کتاب زندگی شماست؛ فقط کافی است، کتاب را ورق بزنید. همه ما بخاطر تصمیمات خودمان و دیگران صدمه دیده‌ایم و بااینکه درد و ناراحتی ناشی از این تجربیات کاملاً طبیعی هستند، گاهی‌ اوقات برای مدتی طولانی در شما می‌مانند. احساس خشم و کینه ما را وا می‌دارد که همان درد را دوباره و دوباره برای خودمان تکرار کنیم و فراموش کردن آن برایمان سخت شود. بخشش چاره کار است. باعث می‌شود بتوانید بدون مقابله کردن با گذشته، روی آینده‌تان تمرکز کنید. برای دریافتن قدرت چیزی که در آینده اتفاق می‌افتد، باید هر چیزی که پشت سرتان است را ببخشید. بدون بخشش، زخم‌ها هیچوقت خوب نمی‌شوند و رشد فردی شما حاصل نخواهد شد. به خود تاکید کنید: من ذهن خود را از بند گذشته رها می سازم. 🪴 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️
✍ میدونی چرا میگن، دلت دریا باشه ؟ وقتی یه سنگو تو دریا میندازی فقط برای چند ثانیه اونو متلاطم میکنه اما برای همیشه محو میشه و تا ابد ، ته دل دریا موندگاره ... سعی کنیم مثل دریا باشیم؛ فراموش کنیم سنگ هایی که به دلمون زدن، با اینکه سنگینی شونو برای همیشه توی دلمون حس می کنیم. 🌊 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️
داستان دنیا همه هیچ چه بود ؟! (تهیه شراب مولوی برای شمس تبریزی) روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه‌اش دعوت کرد. شمس به خانه‌ی جلال‌الدین رومی رفت و پس از این که وسایل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده‌ای؟ مولانا حیرت‌زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟! شمس پاسخ داد: بلی! + ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم! – حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. + در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟! – به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. + با این کار آبرویم بین خدام از بین خواهد رفت. – پس خودت برو و شراب خریداری کن. + در این شهر همه مرا می‌شناسند، چگونه به محله‌ی نصاری‌ نشین بروم و شراب بخرم؟! – اگر به من ارادت داری باید وسیله‌ی راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب‌ ها بدون شراب نه می‌توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم. مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه‌ای به دوش می‌اندازد، شیشه‌ای بزرگ زیر آن پنهان می‌کند و به سمت محله‌ی نصاری‌نشین راه می‌افتد. تا قبل از ورود او به محله‌ی مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی‌کرد اما همین که وارد آنجا شد ... ادامه در قسمت بعد ... 🪔 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️
✍ داستان دنیا همه هیچ چه بود ؟! 2⃣ (تهیه شراب مولوی برای شمس تبریزی) مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه‌ای به دوش می‌اندازد، شیشه‌ای بزرگ زیر آن پنهان می‌کند و به سمت محله‌ی نصاری‌نشین راه می‌افتد. تا قبل از ورود او به محله‌ی مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی‌کرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده‌ای شد و شیشه‌ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن، از میکده خارج شد. هنوز از محله‌ی مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه‌روزه در آن به او اقتدا می‌کردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می‌کنید به محله‌ی نصاری‌نشین رفته و شراب خریداری نموده است. آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد! مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زُهد می‌کند و به او اقتدا می‌ کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می‌ برد! سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و ... ادامه در قسمت بعد ... 🪔 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️
✍ داستان دنیا همه هیچ چه بود ؟! 3⃣ (تهیه شراب مولوی برای شمس تبریزی) مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زُهد می‌کند و به او اقتدا می‌ کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می‌ برد! سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به‌ ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ای مردم بی‌حیا! شرم نمی‌کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شراب خواری میزنید؟ این شیشه که می‌بینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول می‌کند. رقیب مولوی فریاد زد: این سرکه نیست بلکه شراب است. شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه‌ی مردم ازجمله آن رقیب، قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست‌های او را بوسیدند و متفرق شدند. آن‌ گاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟ شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می‌ نازی جز یک سراب نیست. تو فکر می‌ کردی که احترامِ یک مشت عوام برای تو سرمایه‌ای‌ ست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه‌ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می‌ رساندند. سرمایه‌ ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود. قسمت پایانی 🙏 🪔 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️
✍ هميشه اين جمله را با خودت تكرار كن: ---> من مستحق آرامشم <--- ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ؛ منوط به ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ! و ﺑﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ؛ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺑﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻧﮑﻦ! ﻣﺎ ﺁینه ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ... ﻣﺸﮏ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ، ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ... ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕـﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ! ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕـﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ... ﻭ ﺍﯾﻦ يعنى رسيدن به آرامشى بى انتها ... 🌷 یـــــــه حــــسِ خــوبــــــ👇ـــ @yee_hese_khob ♥️