چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بیعادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
به هنگام نیّت برای نماز
به آلالهها قصد قربت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟
چه اشکال دارد در آیینهها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریا ز دریا جداست
چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
«وجود» تو چون عین «ماهیت» است
چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟
بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نقل مهر و محبت کنیم
پر از گلشن راز، از عقل سرخ
پر از کیمیای سعادت کنیم
بیایید تا عینِ عین القضات
میان دل و دین قضاوت کنیم
اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیایید تجدید بیعت کنیم
برادر چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم
بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
«بیا عاشقی را رعایت کنیم»
قیصر امین پور
کانال یک فنجان تامل در ایتا
@yekfenjantaamol
مینشینم در کنار شخص تنهای خودم
میروم قربان سَروِ قد و بالای خودم
چای میریزم میان استکان لب پَرم
میشوم در کلبهی گرمم پذیرای خودم
میکنم برپا شب شعری برای دفترم
میسپارم گوش ، به اشعار زیبای خودم
جای چشم دیگران زُل میزنم در آینه
میدهم دل را به چشمِ مستِ شهلای خودم
روی دیوار اتاق خوابهای رنگیام
میخ ، میکوبم برای قاب رویای خودم
بیخیال گرمی آغوشهای یخ زده
بعد از این دلگرم خواهم شد به گرمای خودم
الوداع ای سرزمین عشقهای بیخودی
من سفر کردم به شهرِ آرزویهای خودم
#رضا_قاسمی
@yekfenjantaamol
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست می دیدند
بله آن کاج ها نهتنها دوست
بلکه یک زوج با وفا بودند
کاج و کاجه کنار هم با عشق
غرق خوشبختی و صفا بودند
زد و یک روز در ده مذکور
چیزکی با کلاس آوردند
پیشگامان صنعت آی تی
ای دی اس ال پلاس آوردند
کاج با اتصال اینترنت
گشت آنلاین و باکمی تردید
سرچ کرد و ز سایت جنگل شاپ
یک عدد گوشی ردیف خرید
کاج ما شد رها در اینترنت
سر راهش ندید چاهی را
لایک می کرد هر که را می دید
فالو می کرد هر گیاهی را
خربزه، هندوانه، گوجه، کدو
موز و گیلاس و انبه و کیوی
یا که گل های سرخ و زرد هلند
یا علف های هرز بولیوی
کاج بی جنبه که شعور نداشت
در گروه مزخرفی اد شد
بعد هم رفته رفته پیدرپی
عضو کانال های بد بد شد
بعد کم کم دلش هوایی شد
کاجه از چشم و چار او افتاد
دم به دم هی بهانه می آورد
دائم از کاجه میگرفت ایراد
تو چرا نیستی شبیه هلو
یا شبیه انار آن سر باغ
عوض سار و قمری و بلبل
شده ای منزل دویست کلاغ
برگ هایت چقدر سوزنی است
پوستت چون گِل ترک خورده
میوه هایت چه خشک و مخروطی ست
شاخه هایت دراز و پژمرده
کاج که ول کن قضیه نبود
کاجه را کرده بود بیچاره
کاجه هم زد به سیم آخر و کرد
سیم های پیام را پاره
مرکز ارتباط دید آن روز
انتقال پیام ممکن نیست
ده مدیر آمد و دو تکنسین
تا ببیند عیب کار از چیست
داده شد یک گزارش مبسوط
در دو مصرع خلاصه اش این است
که سواد رسانهای دو کاج
طبق آمار سطح پایین است
جلسات عدیده شد تشکیل
با حضور ١٢ ارگان
همه در قالب سمیناهار
در قم و یزد و ساوه و گرگان
موشکافانه بررسی شد و شد
تیم های تخصصی ایجاد
تا بیابند راهکاری را
جهت ارتقا سطح سواد
در نهایت نهاد مربوطه
با تمام توان نمود اقدام
برد بالا بهجای سطح سواد
ارتفاع خطوط سیم پیام
#مهدی_پرنیان
━━━━━━◈❖✿❖◈━━━━━
روزِ ماهِ رمضــان، زُلـف مَیَفشان که فقیه
بخورد روزهیِ خود را، به گمانش که شب است!
#عباسي_صبوحي
━━━━━━◈❖✿❖◈━━━
همهمون یه سری موزیک داریم که تا پلیر بهش میرسه میزنیم بعدی، ولی هیچوقت هم حذفشون نمیکنیم..
گاهی يواشكی زير چادر بشكن ميزدم!
مادر بزرگ باچارقدش اشکش را پاک کرد و گفت:
"انقد دلم می خواست عاشقی کنم" ولی نشد. دلم پر می کشید که حاجی بگه "دوست دارم" و نگفت ...
گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود، زیر چادر چندتا بشکن می زدم. آی می چسبید .
به چشم های تارش نگاه کردم و حسرت ها را ورق زدم. گفتم: "مادر جون حالا بشکن بزن، بذار خالی شی
گفت:"حالا که دستام دیگه جون ندارن؟"
انگشت های خشک شده اش رو به هم فشارداد ولی دیگر صدایی نداشتن!
خنده ی تلخی کرد و گفت:
" این قدر به هم هیس نگین! بذار بچه ها حرف بزنن
بذار کودکی کنن .
بذار جوونی کنن .
بذار زندگی کنن "
@yekfenjantaamol
این روسری آشفته یک موی بلند است
آشفتگی موی تو دیــــــوانه کننده ست
بالقوّه سپید است زن اما زنِ این شعر
موزون و مخیّل شده و قافیه مند است
در فوج مدلهای مدرنیته هنــــــــــــوز او
ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است
پرواز تماشـــــــــــــایی موهای رهایش
تصویر رها کردن یک دسته پرنده ست
دل غرق نگاهیست کــــه مابین دو پلکش
یک قهوه ای ِ سوخته ی ِ خیره کننده ست
با اخم به تشخیص پزشکان سرطان زاست
خندیدن او عامل بیماری قند است
تصویر دلش با کمک چشم مسلح
انگار که سنگی تهِ شیئیِ شکننده است
شاید به صنوبــــــــر نرسد قامتش امـــــــا
نسبت به میانگینِ همین دوره بلند است
ماه است و بعید است که خورشید نداند
میزان حضور و حذرش چند به چند است
#صالح_دروند
@yekfenjantaamol
مرا به جرعهای از یک نگاه مهمان کن
به این تسلی خوش، گاهگاه مهمان کن
اگرچه غرق گناهم ولی دلم پاک است
مرا به خاطر این بیگناه، مهمان کن
نخوانده آمده بودم کنار خاطر تو
مرا به خاطر این اشتباه مهمان کن
دوباره دست دعا جانپناه امنی ساخت
مرا به گوشه این جان پناه مهمان کن
شنیدهام که کسی راز دل به چاه سپرد
مرا به جامی از آن آب چاه مهمان کن
محمدجواد محبت
@Yekfenjantaamol
عاشقان هم همه خوابند در این موقع شب
بی گمان یک دل ویران شده از عشق فقط بیدار است
رضاخان هم اگر ميديد باچادرچه زيبايي
جهان پر ميشد از قانون چادرهاي اجباري
#حجاب
@yekfenjantaamol
قدیمیا همیشه میگفتن:
شاید عشق بتونه باعث گذر زمان بشه،
ولی قطعا گذر زمان نمیتونه باعث ایجاد عشق بشه..
@yekfenjantaamol
━━━━━━◈❖✿❖◈━━━━━
عاشقی کن، بیخیالِ وصل و هجران! ای عزیز!
گاهگاهی جادهها از شهرِ مقصد بهترند ...
#امیر_وجود
━━━━━━◈❖✿❖◈━━━━━
سَرِ دلباختَنم بود که عاشق برسم
*به جنون تکیه زدم تا که به منطق برسم *
پُرم از دغدغه ی چلّه نشستن در خویش
با پَرِ چلچله شاید به دقایق برسم
از تو لبریزم و حَق حق به دلم ریخته اند
تهی از واژه شدم تا که به هق هق برسم
چاره ای نیست صدایم کن و تا موج ببر
نکند دور شوم از تو به قایق برسم
برخلافِ همه ی گمشدگان خواهم ماند
به تو یک روز اگر ای باد موافق برسم
#مرتضی_حیدری_آل_کثیر
#مناجات_با_خدا
همیشه بال و پرم را به آسمان دادی
هر آنچه خواسته بودم، به من همان دادی
به جای شکر، گناهم به محضرت آمد
غضب نکردی و این بار هم امان دادی
همیشه از دلم آقا تو را برون کردم
ولی به جای عقوبت مرا مکان دادی
اگر چه وقتِ شریفم به معصیت پر شد
تو بودی آنکه مرا مهلت و زمان دادی
درست وقت دعا کِسلَتَم فزون تر شد
ولی برای دعا هم کمی توان دادی
به وسعت دل صحرا گناه بخشیدی
به وسعت همهی عمر آب و نان دادی
صفاتِ نوکریَم را به جا نیاوردم
چه شد که محتضری را دوباره جان دادی
به ورطهی گنه و معصیت رهم گم شد
حسین آمد و او را به من نشان دادی
#کربلایی_رضا_باقریان
گونه هایت "لَم یَلِد" ، لبها "صراط المستقیم"
آخر این اذکار عرفانی شهیدم میکند
(امروز یه دختره اومده بود با دوستش لیزر
منشى صداش کرد بره تو اتاق
بلند که شد به دوستش گفت: اگه خیلى درد داشته باشه چى؟؟
دوستشم خیلى جدى گفت: دردش از رفتنِ سعید که بیشتر نیست، هست؟؟
اونم کلشو تکون داد و رفت!!
از اینجا تا خونه سعید اینا پرانتز =)))))))))))
اولین قدم برای یاد گرفتن شنا، نترسیدن از آب و رها شدن است.
مربی همیشه میگوید: بپر، خودتو رها کن، زیر آب چشماتو باز کن، بعد خودت آروم آروم برمیگردی به سطح آب.
شرط اول، همان دست و پا نزدن است.
گاهی باید واقعاً بیخیال شد و رفت گوشهای نشست.
باید بیخیالِ دست و پا زدن شد.
گاهی باید بگذاریم زندگی کارش را بکند.
شاید بعدش آرام آرام برگشتیم به
سطح آب...
به زندگی..
به بی خفگی...
📚 اتوبوسی به نام هوس
👤 تنسی ویلیامز
بزرگی میگفت:
مراقب باش؛ هرگز به عشق همچون سکس فکر نکن، وگرنه دچار فریب خواهی شد.
فقط زمانی که احساس کردی حضور دیگری، تنها حضور خالص او، نه هیچ چیز دیگر، فقط حضورش کافی است تا به تو احساس خوشبختی بدهد ؛ چیزی در تو شروع میکند به شکفتن .
آنوقت است که در عشق حقیقی به سر میبری.
آگاه باش
عشق شهوت نیست.
عاطفه و احساسات زودگذر نیست. عشق مالکیت نیست.
عشق یک ادراک ژرف است که شخص به نوعی تو را کامل میکند.
فردی تو را یک دایره کامل میسازد.
#یک_فنجان_تامل
@yekfenjantaamol
دیروز پریروز دادگاه یک پسرک هفده ساله بود. این بندهخدا چند ماه پیش، از خواب بیدار میشود و حس میکند دیگر تحمل این زندگی کوفتی را ندارد. حالا یا شکست عشقی خوردهبود یا هر درد بیدرمان دیگری که داشت، انقدر احساس بیچارگی و بدبختی کرد که تفنگ پدرش را برداشت و یک گلوله هم چپاند تویش و راهی مدرسه شد. شاهدها میگفتند که اول میخواست بقیه را بکشد، ولی بعد که یادش آمد یک فشنگ بیشتر ندارد احساس کرد کار عاقلانه این است که خودش را بکشد. آخر سر ولی بدون اینکه خون از دماغ کسی راه بیفتد قضیه ختم به خیر شد.
دیروز پریروز آدمهای توی دادگاه میخواستند سر در بیاورند که چطوری این آدمِ بیاعصاب، بی خیال شلیک کردن همان یک دانه گلولهاش شد. فیلمهای مداربستهی مدرسه را که دیدند، قاضی و متهم و شاهد و وکیل و نگهبان دادگاه از دیدن اتفاقی که افتاده بود شاخ در آوردند. بعد ماجرا را برای خبرنگارها تعریف کردند و آنها هم شاخ در آورند. خبرنگارها هم قضیه را برای مردم تعریف کردند و بخش قابل توجهی از مردم (از جمله خود من) همه با هم به صورت گروهی شاخ در آوردیم.
دوربین مداربسته یک لحظهی نفسگیر را نشان میداد که پسرکِ بیاعصاب و آقای "مربی" چشم توی چشم میشوند. مربی انگار نه انگار که این چیزی که دست پسرک است اسمش تفنگ باشد، پسرک را در آغوش میگیرد. مثل آدمی که بعد از صد سال توی یک عصر بارانی پاییزی معشوقش را کنار برج ایفل ببیند، با همان میزان عشق. بعد توی فیلم یک نفر با ترس و لرز میآید و تفنگ را میقاپد و فورا هم در میرود. مربی ولی انگار هنوز پسرک را سیر بغل نکرده. با اینکه دیگر تفنگی هم در کار نیست ولی مربی آغوشش را تنگتر می کند. صحنه که اولش شبیه فیلمهای جنایی بود یکهو میشود مثل سکانسهای فیلم تایتانیک قبل از برخورد کشتی با کوه یخ. بالاخره پسرک هم چشمش را میبندد و مربی را بغل میکند. جَک و رُز همینطوری که توی آغوش هم هستند، مظلوم و غریبانه قدم برمیدارند و یواشیواش از توی کادر خارج میشوند.
دیروز مربی آمده بود جلوی دوربین و از معجزهی "بغل کردن" میگفت. حرفش حرف حساب بود. آغوشی که به روی آدمها باز میشود واقعا هم پیغام امنیت است، پیام صلح. پرچم سفیدی که توی باد تکان میخورد و آدم میتواند با خیال راحت تفنگ را رها کند و یک دل سیر گریه. جان مطلب را حامد ابراهیمپور گفت، آنجایی که گفت:
بغلم کن... که جهان کوچک و غمگین نشود
بغلم کن... که خدا دورتر از این نشود..
👤مهدی معارف
#یک_فنجان_تامل
@yekfenjantaamol
تا به دست باد میریزند گیسوها به هم
میخورند از لرزش بسیار، زانوها به هم
نیست در دنیا پلی از این شگفت انگیزتر
میرسد با یک نخ باریک، ابروها به هم
چشمها دریا و ابروها دو تا قوی سیاه
اخم کن نزدیکتر باشند این قوها به هم
با خیالش در بغل دارد تو را دیوانهای
هر کجا دیدی گره خوردهست بازوها به هم
میرسد روزی که ما همسنگ یکدیگر شویم
میخورد یک روز قانون ترازوها به هم
عاشقیم اما چرا از هم خجالت میکشیم؟
کاش اصلا دل نمیبستند کمروها به هم!
#محمدحسین_ملکیان
@yekfenjantaamol