eitaa logo
یک فنجان تامل
7.8هزار دنبال‌کننده
54 عکس
7 ویدیو
0 فایل
نکات تاملی که ارزش بارها مطالعه را دارد! ادمین: @Hadadpour
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر زنی در کار نباشد، عشقي هم در کار نیست! شکسپیر و حافظ و رومئو و ژولیت و شیرین و فرهاد ول مُعَطَل اند...! اگر روزي زن ها بخواهند از این جا بروند تقریبا همه ي ادبیات و سینما و هنر دنیا را باید با خودشان ببرند!
ی چیز خاص بگم؟
وا‍ژه در تاب و تب گیسوی تو سردرگم است خاطراتی دارم اما توی بغض آلبوم است بعداز اینجا جای تبعید من ِشاعر كجاست بوسه بر لبهای تو جرمش گناه گندم است زلف وا كردی ندانستی كجی زلف تو با قمر وقتی قرین باشد شبیه كژدم است بعداز عمری آمدم ،حالا بیا من را ببین استخوان بی پلاكم روی دوش مردم است من دلی مجروح و مفقود الاثر دارم كه حال یست و نه سال است در اروند چشمانت گم است خسته ام ، بی ترمزم مثل بسیجی های جنگ فتح آغوشت بگو در كربلای چندم است طاها ابراهیمیار
صبحدم پیک مسيحا دم جانان آمد گفت برخيز كه آرام دل و جان آمد سحر از پرده نشينان حريم خلوت نغمه برخاست كه شاهنشه خوبان آمد عاشقان را رسد اين طرفه بشارت زسروش كه سحرگاه شب نيمه شعبان آمد مى ‏كند مرغ سحر زمزم بر شاخ گل كه ز نرگس ثمرى پاك بدوران آمد وارث تاج نبى اوست كه با دعوت حق بهر افراشتن پرچم قرآن آمد مظهر صلح حسن اوست كه با حلم حسن پى آرامش دلهاى پريشان آمد آنكه اندر رگ او خون حسين بن عليست پى خونخواهى سالار شهيدان آمد در ره زهد و پرستش چو على بن حسين سوى حق قافله راسلسله جنبان آمد علم باقر همه ی در اوست كه با مشعل علم رهبر جامعه بى سر و سامان آمد تا ز ناپاک كند مذهب صادق را پاك مظهر راستى و پاكى و ايمان آمد هم چو كاظم كه بود قبله حاجات و مراد دردمندان جهان را پى درمان آمد چون رضا تا كه كند از رنگ علوم وارث افسر پادشاه خراسان آمد اوست سرچشمه تقوا و فضيلت چو جواد منبع فيض و جوانمردى و احسان آمد هادى وادى حق كز پى ارشاد بشر با چراغ خرد و دانش و عرفان آمد يادگار حسن عسگرى پاك سرشت كه جهان را كند از عدل گلستان آمد قائم آل محمد شه اقليم وجود كه بفرمانده ى عالم امكان آمد طبع خاموش رسا باز چو مرغان چمن پى تبريک چنين شاد و غزلخوان آمد
هوای صید من ناتوان اگر داری کمان ز دست بیفکن که یک نگاهم بس
مرگ ها دو دسته اند: زنی که گریه می‌کند مردی که حرف نمیزند
ای وای اگر از سر تو شال بیفتد در روح مسلمانی ام اشکال بیفتد جادوگری و گوشه ی لب‌های تو خالی ست یک لحظه اگر چشم به آن خال بیفتد لبخند تو یک آلت قتّاله‌ی محض است کافیست که بر گونه‌ی تو چال بیفتد چشمان تو فنجان پر از قهوه‌ی داغ است تصویر من ای کاش که در فال بیفتد من حل شده ام در تو و "من" بی تو کسی نیست محلول اگر داخل حلّال بیفتد باید برسد میوه و شیرین بشود، بعد حیف است اگر میوه‌ی دل کال بیفتد
شیخ با من سخن از عالم عقبی می گفت گفتمش: شیخ به آنجا که روم "او" هم هست؟!
لحظه وصل به یک پلک زدن می‌گذرد/ این فراق است که هر ثانیه‌اش یک‌سال است...
جویند همه هلال و من ابرویت گیرند همه روزه و من گیسویت از بین دوازده ماه تمام یک ماه مبارک است و آنهم رویت
عشق تو گرفت از تن من تاب و توان را ترسم که به پایان نرسانم رمضان را آه ای رطب دورترین شاخه چه می شد؟ شیرین کنم از شهد لبان تو دهان را باید که به دادم برسد آن که به من داد لبریز تراز ظرف دلم این هیجان را تا چند فقط طوطی خوشخوان تو باشم انکار کنم این غم حاجت به بیان را یک بار به من گوش کن ای سنگ صبورم! تا پر کنم از قصه ی تو گوش جهان را آن وقت تو مال من و من مال تو باشم با جذبه ی یک اخم برانم همگان را
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم او می رود و هر قدمش لاله و نسرین ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست (از غیرتمان بود ، نوشتند حسودیم) جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم در حسرت پیراهن او پود به پودیم پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم بر سقف اگر رستن قندیل فراز است ما نیز همانیم ، فرازیم و فرودیم یک روز میاید و بماند که چه دیر است (روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم) بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم
🏴وداع امیرالمومنین و حضرت زینب: فـرق مــرا تــو طــاقـت دیــدن نداشتـی هجده سـر بـریـده ببینـی چـه می کنی اینجـا همه بـه گریه ى تـو گریه می کنند خنده به اشک دیده ببینی چه می کنی خون ریزد از شکاف سرم خون جگر شدى جسمى بخون تپیده ببینى چـه مـی کنى تو یکسره به چشم پدر بوسـه مـی زنـى تـیـرى درون دیـده ببینـى چـه مـی کنـى وقتـى کــه می رسد ز شریعه، حسین را بـا قـامتـى خمیـده ببینـى چـه مـی کنـى طفـلان در بـــه در بـــه بیـــابـــان کـــربـلا چون آهوى رمیـده ببینـى چـه مـی کنى یک ضربـه زد بـه فـرق سـرم راحتـم نمـود تـو قتـل صبـر، دیـده؟، ببینى چه می کنى مـن پیـکرم بـه غیـر سـرم لطمـه اى ندید جسمی گلـو بریـده ببینی چه می کنی ... 😭😭😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امدی بیرون ز خانه روی ماهت دیده شد شد معطل عده ای در یک ستادی چند روز
این چشم تو یا که موشک سجیل است؟! اینها مژه یا کمان عزرائیل است؟! قلب من ساده در مصاف چشمت چون گنبد آهنین اسرائیل است
دیگر به راستی می‌دانم که درد یعنی چه... درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود. بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دلِ آدم را در هم می‌شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد؛ بدون آنکه بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد، دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی می‌گذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد... 📚درخت زیبای من 👤ژوزه مائوروده واسکونسلوس
الزعل على قد المعزّة، مو على قد الغلط رنجش [از دیگران]، بسته به اندازه‌ی دلبستگیست، نه به اندازه‌ی خطا.
"يمكن للمرء أن يقول وداعاً، و كل شيءٍ فيه يريد أن يبقى" از آدمیزاد [هیچ] بعید نیست که بگوید «خداحافظ» و بندبند وجودش «می‌خواهم بمانم» باشد ...
با بعضیام میشه حتی در مورد سیمان بین آجرا حرف زد ولی خسته نشد💞 هم صحبتی و هم نشینی با این طور آدما را براتون آرزومندم🙂 @yekfenjantaamol
آخ آخ آخ
«كيف لايشتاقون الا يوجد في مدينتهم ليل؟» چگونه نمی‌شوند مگر شهرشان ندارد؟! @yekfenjantaamol
آن کسی که تورا دوست دارد، به آسانی نمی‌لغزد و به زودی فریب نمی‌خورد و با هر مشکلی و هر محرومیتی که پیش آید ثبات خود را از دست نمی‌دهد! -نامه‌ از علی شریعتی به پوران شریعت رضوی‌
پشتِ نقابِ بزرگسالیِ همه‌ی ما کودکی هست نیازمندِ عاطفه ، گذشت ، عشق ، و ترسیده از تنهایی ...
یک فنجان تامل
"يمكن للمرء أن يقول وداعاً، و كل شيءٍ فيه يريد أن يبقى" از آدمیزاد [هیچ] بعید نیست که بگوید «خداحاف
یکی از مخاطبین محترم در جواب این پست، این شعر را از دورانی که جاهلیت نامیدند ارسال کرده👇 اگر گفتم "خداحافظ" از این بود که ترسیدم زمن رنجیده باشی دلم می خواست محض انتخابت حساب کار را سنجیده باشی اگر گفتم "خداحافظ"از این بود که ترسیدم دلت راضی نباشد که ترسیدم که این تصمیم جدی برایت مثل یک بازی نباشد اگر گفتم "خداحافظ" شنیدم شکایت کرد اعضای وجودم اگر گفتم ، بدان در پشت آن خط زطعم حرف تلخی خسته بودم دلت می خواست در رویای خامت برایم لیلی مغرور باشی ولی در این سکوت و وحشت شهر همان بهتر ز چشمم دور باشی