جویند همه هلال و من ابرویت
گیرند همه روزه و من گیسویت
از بین دوازده ماه تمام
یک ماه مبارک است و آنهم رویت
#یک_فنجان_تامل
عشق تو گرفت از تن من تاب و توان را
ترسم که به پایان نرسانم رمضان را
آه ای رطب دورترین شاخه چه می شد؟
شیرین کنم از شهد لبان تو دهان را
باید که به دادم برسد آن که به من داد
لبریز تراز ظرف دلم این هیجان را
تا چند فقط طوطی خوشخوان تو باشم
انکار کنم این غم حاجت به بیان را
یک بار به من گوش کن ای سنگ صبورم!
تا پر کنم از قصه ی تو گوش جهان را
آن وقت تو مال من و من مال تو باشم
با جذبه ی یک اخم برانم همگان را
#شیرین_خسروی
#یک_فنجان_تامل
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم
او می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم
ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
(از غیرتمان بود ، نوشتند حسودیم)
جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیم
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم
بر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم ، فرازیم و فرودیم
یک روز میاید و بماند که چه دیر است
(روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم)
بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم
#یک_فنجان_تامل
🏴وداع امیرالمومنین و حضرت زینب:
فـرق مــرا تــو طــاقـت دیــدن نداشتـی
هجده سـر بـریـده ببینـی چـه می کنی
اینجـا همه بـه گریه ى تـو گریه می کنند
خنده به اشک دیده ببینی چه می کنی
خون ریزد از شکاف سرم خون جگر شدى
جسمى بخون تپیده ببینى چـه مـی کنى
تو یکسره به چشم پدر بوسـه مـی زنـى
تـیـرى درون دیـده ببینـى چـه مـی کنـى
وقتـى کــه می رسد ز شریعه، حسین را
بـا قـامتـى خمیـده ببینـى چـه مـی کنـى
طفـلان در بـــه در بـــه بیـــابـــان کـــربـلا
چون آهوى رمیـده ببینـى چـه مـی کنى
یک ضربـه زد بـه فـرق سـرم راحتـم نمـود
تـو قتـل صبـر، دیـده؟، ببینى چه می کنى
مـن پیـکرم بـه غیـر سـرم لطمـه اى ندید
جسمی گلـو بریـده ببینی چه می کنی ...
😭😭😭😭😭😭
امدی بیرون ز خانه روی ماهت دیده شد
شد معطل عده ای در یک ستادی چند روز
#یک_فنجان_تامل
این چشم تو یا که موشک سجیل است؟!
اینها مژه یا کمان عزرائیل است؟!
قلب من ساده در مصاف چشمت
چون گنبد آهنین اسرائیل است
#ملیحه_رجائی
دیگر به راستی میدانم که درد یعنی چه...
درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود.
بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود.
درد یعنی چیزی که دلِ آدم را در هم میشکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد؛ بدون آنکه بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد،
دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی میگذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد...
📚درخت زیبای من
👤ژوزه مائوروده واسکونسلوس
الزعل على قد المعزّة، مو على قد الغلط
رنجش [از دیگران]، بسته به اندازهی دلبستگیست، نه به اندازهی خطا.
#یک_فنجان_تامل
"يمكن للمرء أن يقول وداعاً، و كل شيءٍ فيه يريد أن يبقى"
از آدمیزاد [هیچ] بعید نیست که بگوید «خداحافظ»
و بندبند وجودش «میخواهم بمانم» باشد ...
#یک_فنجان_تامل
با بعضیام میشه حتی در مورد سیمان بین آجرا حرف زد
ولی خسته نشد💞
هم صحبتی و هم نشینی با این طور آدما را براتون آرزومندم🙂
#یک_فنجان_تامل
@yekfenjantaamol
«كيف لايشتاقون الا يوجد في مدينتهم ليل؟»
چگونه #دلتنگ نمیشوند
مگر شهرشان #شب ندارد؟!
#یک_فنجان_تامل
@yekfenjantaamol
آن کسی که تورا دوست دارد، به آسانی نمیلغزد و به زودی فریب نمیخورد و با هر مشکلی و هر محرومیتی که پیش آید ثبات خود را از دست نمیدهد!
-نامه از علی شریعتی به پوران شریعت رضوی
#یک_فنجان_تامل
پشتِ نقابِ بزرگسالیِ همهی ما
کودکی هست نیازمندِ عاطفه ، گذشت ، عشق ، و ترسیده از تنهایی ...
#یک_فنجان_تامل
یک فنجان تامل
"يمكن للمرء أن يقول وداعاً، و كل شيءٍ فيه يريد أن يبقى" از آدمیزاد [هیچ] بعید نیست که بگوید «خداحاف
یکی از مخاطبین محترم در جواب این پست، این شعر را از دورانی که جاهلیت نامیدند ارسال کرده👇
اگر گفتم "خداحافظ" از این بود
که ترسیدم زمن رنجیده باشی
دلم می خواست محض انتخابت
حساب کار را سنجیده باشی
اگر گفتم "خداحافظ"از این بود
که ترسیدم دلت راضی نباشد
که ترسیدم که این تصمیم جدی
برایت مثل یک بازی نباشد
اگر گفتم "خداحافظ" شنیدم
شکایت کرد اعضای وجودم
اگر گفتم ، بدان در پشت آن خط
زطعم حرف تلخی خسته بودم
دلت می خواست در رویای خامت
برایم لیلی مغرور باشی
ولی در این سکوت و وحشت شهر
همان بهتر ز چشمم دور باشی
دانم که دلت کمی مردد شده بود
بابای تو هم کمی به من بد شده بود
در شورای نگهبانِ فامیلِ شما
احرازِ صلاحیتِ من، رَد شده بود
چشم زیبای تو شورای نگهبان شده است
و صلاحیت من وارد میدان شده است
من به اصلاح خودم در طلبت کوشیدم
و همین کوشش من فتنه دوران شده است
شورای نگهبان نگاهت، تشرم زد
رد کرده صلاحیت مان برکمرم زد
گفتم که منم ذوب نظام بدن تو
گفتا که تو بی هویتی بال و پرم زد
اصلاح طلب بودن من جرم کمی نیست
این رد صلاحیتم از جانب آن است
باعث شده محرز نشود صلح دو #چشمم
شورای نگهبان دلت با دگران است
چشمان تو مردی به خیابان نگذاشت
یعنی که برای شهر ، ایمان نگذاشت
کاندید شدم که بر دلت بِنْشینم
افسوس که شورای نگهبان نگذاشت!
چشمانِ تو شورای نگهبان دارد
مسئولیت حذف بزرگان دارد!
خون دل صد جوان اصلاح طلب
در سرخی لبهای تو جریان دارد
رنگ رژ بیحال تو حالم بد کرد
شاعر شد و دل به شاعری عادت کرد
من نامزد مجلس لبهای توام
شورای نگهبان تو من را رد کرد !!!
#یک_فنجان_تامل
@yekfenjantaamol
کلاغو..
«کلاغو» روی کاجی خسته خسته
سیاه و زشت و لنگ و پا شکسته
به سمت کوه مشهد پر کشیدند
کبوتر های چاهی، دسته دسته
نشست و شست بازم جامه هاشو
گرفت عطر عجیبی شانه هاشو
نشست و هی نوشت و هی نوشت و
کبوترها نبردند نامه هاشو
یه شب آخر هوایی شد «کلاغو»
پر از شوق رهایی شد «کلاغو»
درخت کاج را ول کرد و کوچید
دلش گنبد طلایی شد «کلاغو»
شبی با عطر شب بو، رفت مشهد
رها از هر هیایو، رفت مشهد
صدا پیچید بین کوچه باغا
خبر اومد کلاغو رفت مشهد
به چشمش فرصتی کوتاه نمی دین
به پرهایش یه تیکه ماه ندیدین
آهای آهای کبوترهای خوشبخت
«کلاغو» را به گنبد راه نمی دین
هوا ابری، هوا بارون، «کلاغو»
دلش زخمی، دلش داغون، «کلاغو»
کبوتر های ابری هی می گفتن
برو بیرون، برو بیرون «کلاغو»
شب سرما و باد افتاد برخاک
دلو از دست داد افتاد برخاک
هفت هشت تا چرخ زد بالای گنبد
در باب الجواد افتاد برخاک
فقط یه شاخه بید و یاد داره
هوای صبح عید و یاد داره
میگه چیزی نمی دونه «کلاغو»
فقط دستی سفید و یاد داره
یه چیز دیگری شد در خراسان
سفید پاپری شد در خراسان
همش زیر سر باب الجواده
«کلاغو»، کفتری شد در خراسان
شده حالا سر و سرور «کلاغو»
گرفته لونه بالا سر «کلاغو»
شنیدن کی بود مانند دیدن
شده طوقی، شده پاپر «کلاغو»
شاعر بسیجی ایوب پرنداور
#یک_فنجان_تامل
@yekfenjantaamol
این رازآلودگی، خاصیتِ عشق است.
این بلاتکلیفی، این ابهام...
پیِ این نگرد که آخرش چه میشود!
فقط همان نزدیکیها، همان دور و برِ معشوق بِپّلک، پرسه بزن و نخواه سرمشقهایِ سخت و عجیب را بلد بشوی. پی این نگرد که کجای قصهای.
اگر دیدی آشفتهای و اشکت درِ مشکت بود، بعد دیدی خیالت تخت شده و مرکز آرامیِ جهانی، همانجا روی همان مرز بمان و جنب نخور.
من به تجربهٔ سالها روی مرز مرتعش زندگی کردن قول میدهم
دلپذیرترین نقطه به معشوق همانجاست. طاقت بیاور و ریزْ مشقِ حوصله کن!
#یک_فنجان_تامل
خوش صدا نیستم چه کار کنم!؟
دلخراش و عجول می خوانم
«قار قار» مرا نگاه نکن!
دارم اذن دخول می خوانم...
#وحید_قاسمی
كاش مى شد كه حرف هايم را
روبروى تو ، مو به مو بزنم
تا كه آزرده خاطرت نكنم
باز بايد به شعر رو بزنم
شعر ، دنياى كوچكى كه در آن
تو براى هميشه مال منى
من ، جواب سكوت مبهم تو
و تو زيبا ترين سوال منى
بنشين ، شعر تازه دم كردم
باز هم تشنه ى شنيدن باش
روى يك قله رو به آغوشم
باش و آماده ى پريدن باش
تو در آغوش من ؟ چه رويايى
حيف در شعر واقعيت نيست
عاقبت در مجاز مى ميرم
بودنت حيف بى نهايت نيست
در كنار منى و تصويرت
در دل استكان نمى افتد
چاي خود را بنوش عزيز دلم
حرف من از دهان نمى افتد
عشق يك واژه است بعد از تو
خانه ام از سكوت لبريز است
"تو مبادا به فكر من باشى
فكر كردن به من غم انگيز است"
وهم من ، بيش از اين نمى خواهم
علت بغض و هق هق ات باشم
تو براى خودت كسى هستى
من نبايد كه عاشقت باشم
شاعر: سید تقی سیدی
#یک_فنجان_تامل
لبخند زدن معجزه ی لب رطبی هاست
دنيا به خدا تشنه ی گيلاس لبی هاست
يک شاخه گل سرخ در آغوش گرفتن ....
اين اوج تمنای قوطی حلبی هاست
تشبيه شما به غزل و ماه و ستاره
همسايه ببخشيد اگر بی ادبی هاست
ناخن بجوی بغض کنی قهوه بنوشی
اين عادت هر روزه ی آدم عصبی هاست
گفتی غزلت تازه شده....- دست خودم نيست
از لطف خراميدن چادر عربی هاست
حامد عسکری
ای که دل می بری اینبار سری بامن باش
دل من می بری یا که نبری بامن باش
بخیالی که به یغما ببری هوش سرم
عمر کوتاست بیا مختصری با من باش
بوسه گرم لبت خاطر من شاد کند
شهد شیرین تو یا که شکری بامن باش
تا دم صبح و طلوع فلک آغوشم گیر
بوی آغوش تو ماند اثری بامن باش
عاشقان زمزمه کوه تودارند همه
هر که از عشق تو دارد نظری بامن باش
بر در بسته نشینم زنم حلقه به در
تا به لطف تو گشاید دری بامن باش
تو بیا با هم برویم تا به نزول باران
تا به سر چشمه جاری سفری با من باش
نکنم میل گلستان در این فصل خزان
روی تو گلشن و زیبا تری با من باش
بدر باغ گل و لاله مرو نسرینم
یا مرا خوان به حضور یا گذری بامن باش
اگر عاشق شدی و عشق تو مخفی مانده
مطمعنی ویا در اگری با من باش
تو که سلطان جهانی بگدا اندیشی
تو گل سر سبدو تاج سری بامن باش
من که محروم از آن حسن و جمالت هستم
پس عیان کن به من زود تری با من باش
نکند ناصر تو رخصت دیدار تو نیست
تو که در فکر تمام بشری با من باش