eitaa logo
یک فنجان تامل
7.6هزار دنبال‌کننده
54 عکس
7 ویدیو
0 فایل
نکات تاملی که ارزش بارها مطالعه را دارد! ادمین: @Hadadpour
مشاهده در ایتا
دانلود
خسته ام مثل میاندار نریمان که شده عاشق دختر پا منبری پویانفر ❤️‍🔥❤️‍🔥
نفس می‌ڪشم با تمام وجود هوا پر شده از بهار و بهشت دو تا سیب بردار و همراه من بیا تا خیابون اردیبهشت ... 😉
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت مصداق همان وای به حال دگران شد حامد عسکری
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم او می رود و هر قدمش لاله و نسرین ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم در حسرت پیراهن او پود به پودیم پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم بر سقف اگر رستن قندیل فراز است ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم یک روز میاید و بماند که چه دیر است روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم حامد عسکری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لکنت گرفته ام که مُقَطع بخوانمت ای کشته ی مقطع الاعضای من حسین... 😭🏴
حس میکنم آخرین سکانس در انتهای شب رو از روی این شعر نزاز قبانی ساختند: "اگر سخن میانِ من و تو پایان یافت و راههایِ وصال قطع شدند و جدا و غریبه گشتیم از نو با من آشنا شو" ‌
یک کلمه عجیبی تو زبان عربی هست به اسم : "النحیط" به معنایِ گریه ای که ظاهر نمیشه اما در سینه وجود داره...
إن ظننت أنني لا أفتقدك فإن بعض الظن إثم اگر گمان می‌بری که دلم برایت تنگ نمی‌شود بدان که بعضی گمان‌ها گناه است...
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی ماه پشتِ ابر پنهان شد، گمان کردم تویی ردِ پایی تازه از پشتِ صنوبرها گذشت چشمِ آهوها هراسان شد گمان کردم تویی...
دلخوش به خنده های من خیره سر نباش دیوانه ها به لطف خدا غالبا خوشند
آنکه در صلح است با خود، با جهان در جنگ نیست کاش می‌آموخت انسان با خودش سازش کند