eitaa logo
یک فنجان تامل
7.8هزار دنبال‌کننده
54 عکس
7 ویدیو
0 فایل
نکات تاملی که ارزش بارها مطالعه را دارد! ادمین: @Hadadpour
مشاهده در ایتا
دانلود
من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم از عدم تا به وجود آمده ام، دل تنگم راز گل کردن من، خون جگرخوردن بود از درآمیختن شادی و غم دل تنگم خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت! من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم گرچه بخشید گناه پدرم آدم را! به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم حال، در خوف و رجا رو به تو بر می گردم دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم نشد از یاد برم خاطره ی دوری را گرچه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!
بی حرمتی ست پا نزدن بر بساط عقل وقتی که عشق این همه اصرار میکند...!
قشنگ‌ترين عكس‌ها وقتی گرفته ميشه كه تو حواست نيست، و برای گرفتن اين عكس‌ها بايد كسی رو داشته باشی، كه حواسش بهت هست…
شاعران را شب کند شاعر وگرنه روزها کاسب و علامـه و معمار و بنّا می‌شوند
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم چون شکست آیینه، حیرت صد برابر می شود بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
من نمی‌دانستم معنی «مرسی» را تو چرا چای نریختی دیگر؟ ☕️☕️☕️☕️☕️
گر چه فارغ زِ تَبِ "خانه‌تِکانی"‌ شده‌ام فَرشِ پاخورده‌ی دل را بِتکانَم، هنَر است . . . .
دیگران در تب و تابِ شبِ عیدند ولی مثل یک سالِ گذشته به تو مشغولم من....
اى آنكه شراب نفست كم شدنى نيست اين شانه به موهاى تو محرم شدنى نيست؟! اصرار نكن بگذرم از داشتن تو وقتى گذر از حقّ مسلّم شدنى نيست يك عُمر تو را خواستم از هركس وناكس! "تقدير" به اين وصل مصمّم شدنى نيست: "مى گفت صلاح ست كمى دور بمانيم مى گفت خودت را بكشى هم شدنى نيست!" ديوانه شدن ساده ترين شكل فراق است من زندگى ام بى تو مجسّم شدنى نيست بگذار تو را مثل خدايم بپرستم "سودازده" را ترس جهنّم شدنى نيست رؤياى من اين ست در آغوش تو باشم رؤياى قشنگى ست كه باهم... ؟!
وای اگر بشکند این بغض که هر شب تا صبح از فراق تو فرو می‌خورم و می‌میرم...
زنان کشته شده در اندوه بسیار بیشتر از مردان کشته شده در جنگ اند...! 🍃
محال است این‌که معشوق از محبت بی‌خبر باشد مگو پروانه تنها سوخت، آتش نیز می‌سوزد..
آرزوهایی هستند، به نام آرزوهای محال! تو، یکی از آن هایی... 👤خاطره کشاورز
‌ ‌ ‌‌ از من فقط خبر داشت همین. مثل مردمی که می‌دانند جایی از جهان جنگ است
قدرت نه دست هیتلر است و نه دست تمام کسانی که جنگ به پا کرده‌اند قدرت دست کسی‌ست که می‌فهمد دوستش داری
اگر زنی در کار نباشد، عشقي هم در کار نیست! شکسپیر و حافظ و رومئو و ژولیت و شیرین و فرهاد ول مُعَطَل اند...! اگر روزي زن ها بخواهند از این جا بروند تقریبا همه ي ادبیات و سینما و هنر دنیا را باید با خودشان ببرند!
ی چیز خاص بگم؟
وا‍ژه در تاب و تب گیسوی تو سردرگم است خاطراتی دارم اما توی بغض آلبوم است بعداز اینجا جای تبعید من ِشاعر كجاست بوسه بر لبهای تو جرمش گناه گندم است زلف وا كردی ندانستی كجی زلف تو با قمر وقتی قرین باشد شبیه كژدم است بعداز عمری آمدم ،حالا بیا من را ببین استخوان بی پلاكم روی دوش مردم است من دلی مجروح و مفقود الاثر دارم كه حال یست و نه سال است در اروند چشمانت گم است خسته ام ، بی ترمزم مثل بسیجی های جنگ فتح آغوشت بگو در كربلای چندم است طاها ابراهیمیار
صبحدم پیک مسيحا دم جانان آمد گفت برخيز كه آرام دل و جان آمد سحر از پرده نشينان حريم خلوت نغمه برخاست كه شاهنشه خوبان آمد عاشقان را رسد اين طرفه بشارت زسروش كه سحرگاه شب نيمه شعبان آمد مى ‏كند مرغ سحر زمزم بر شاخ گل كه ز نرگس ثمرى پاك بدوران آمد وارث تاج نبى اوست كه با دعوت حق بهر افراشتن پرچم قرآن آمد مظهر صلح حسن اوست كه با حلم حسن پى آرامش دلهاى پريشان آمد آنكه اندر رگ او خون حسين بن عليست پى خونخواهى سالار شهيدان آمد در ره زهد و پرستش چو على بن حسين سوى حق قافله راسلسله جنبان آمد علم باقر همه ی در اوست كه با مشعل علم رهبر جامعه بى سر و سامان آمد تا ز ناپاک كند مذهب صادق را پاك مظهر راستى و پاكى و ايمان آمد هم چو كاظم كه بود قبله حاجات و مراد دردمندان جهان را پى درمان آمد چون رضا تا كه كند از رنگ علوم وارث افسر پادشاه خراسان آمد اوست سرچشمه تقوا و فضيلت چو جواد منبع فيض و جوانمردى و احسان آمد هادى وادى حق كز پى ارشاد بشر با چراغ خرد و دانش و عرفان آمد يادگار حسن عسگرى پاك سرشت كه جهان را كند از عدل گلستان آمد قائم آل محمد شه اقليم وجود كه بفرمانده ى عالم امكان آمد طبع خاموش رسا باز چو مرغان چمن پى تبريک چنين شاد و غزلخوان آمد
هوای صید من ناتوان اگر داری کمان ز دست بیفکن که یک نگاهم بس
مرگ ها دو دسته اند: زنی که گریه می‌کند مردی که حرف نمیزند
ای وای اگر از سر تو شال بیفتد در روح مسلمانی ام اشکال بیفتد جادوگری و گوشه ی لب‌های تو خالی ست یک لحظه اگر چشم به آن خال بیفتد لبخند تو یک آلت قتّاله‌ی محض است کافیست که بر گونه‌ی تو چال بیفتد چشمان تو فنجان پر از قهوه‌ی داغ است تصویر من ای کاش که در فال بیفتد من حل شده ام در تو و "من" بی تو کسی نیست محلول اگر داخل حلّال بیفتد باید برسد میوه و شیرین بشود، بعد حیف است اگر میوه‌ی دل کال بیفتد
شیخ با من سخن از عالم عقبی می گفت گفتمش: شیخ به آنجا که روم "او" هم هست؟!