امیدِ وصلِ تو.. جانم به رقص میآرد
چو بادِصبح که درگردش آورد ریحان
#سعدی
#صبح_بخیر 🌸🌱
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
قول دادم آدمِ خوبی شوم ، حوای من
وعده ی دیدارمان پای درختِ سیب باز
#سعیدجهانی
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
من و تو کنج باغ و بوی هیـــزم
زمستـــــان و اجاق و بوی هیزم
چه حالی میدهد صبحانه در برف
دو فنجان چای داغ و بوی هیزم
صبحتون بخیر و پر برکت 🌸🍃
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی
صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد
لعل است یا لبانت؟! قند است یا دهانت؟!
تا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد
#سعدی
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
🌸🍃🌸🍃
هارون الرشید دل درد شدیدی داشت، بختیشوع که از پزشکان ماهر آن عصر بود برای درمان به بالین او آمد و پس از معاینه، معجونی از دارو درست کرد و به خلیفه داد، او خورد ولی خوب نشد!!
بختیشوع که از درمان او ناامید شده بود گفت: «آنچه مربوط به علم پزشکی بود، همین بود که انجام دادم، بنابراین درد تو با برنامه طبی، درمان نمیابد و ادامه داد مگر شخصی که دعایش به استجابت می رسد و در پیشگاه خدا مقامی دارد، برای تو دعا کند.»
خلیفه به یکی از دربانان گفت: «موسی بن جعفر علیه السلام را به اینجا بیاور.»
او رفت و امام کاظم علیه السلام را آورد، مأمور در مسیر راه، راز و نیاز و دعای امام کاظم علیه السلام را می شنید، همان لحظه درد خلیفه برطرف شد و شفا یافت!!
خلیفه به امام عرض کرد: «به حق جدت صلی الله علیه و آله بگو بدانم برای من چگونه دعا کردی؟»
امام کاظم علیهالسلام فرمود، گفتم:
اَللَّهُمَّ كَمَا أَرَيْتَهُ ذُلَّ مَعْصِيَتِهِ فَأَرِهِ عِزَّ طَاعَتِي .
«خدایا! همان گونه که نتیجه ذلت بار گناه خلیفه را به خلیفه نشان دادی، نتیجه عزت بخش اطاعت مرا به او نشان بده.»
➖➖➖
بحار، ج 48، ص 140.
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
صفحه ۲
[شیعیان خراسان با این آزمون میخواستند امام حقیقی را شناخته و به او یقیین کنند و بدین وسیله فریب مدّعیان دروغین امامت را نخورند] در هنگام حرکت نمایندة نیشابوریان ـ محمّد بن علی نیشابوری ـ بانوی بزرگواری به نام شطیطه که از پارسایان و زاهدان زمان خود بود، به نزد ایشان آمده، مبلغ یک درهم به همراه یک قطعه پارچه به او داد و گفت: «ای اباجعفر! در حالِ من، از حقِّ امام، این مقدار تعلّق گرفته، این را خدمت امام برسان». محمّد بن علی نیشابوری به او گفت: «من خجالت میکشم که این وَجه ناقابل را خدمت امام دهم». شطیطه گفت: «خداوند از حق خجالت نمیکشد» [منظور آنکه حقوق امام را، اگر چه اندک، باید پرداخت] آنچه بر ذمّة من است، همین است. میخواهم در حالی خدا را ملاقات کنم که چیزی از حقِّ امام، در گردن من نباشد».
نمایندة نیشابوریان وجه اندک شطیطه را گرفت و به مدینه رفت. در آنجا پس از امتحانِ «عبدالله اَفْطح»۶ [پسر امام صادق و مدّعی امامت پس از وی] دانست که او شایستگی مقام امامت را ندارد، لذا نومیدانه از خانة او بیرون آمد، در این هنگام کودکی او را به خانة امام کاظم(ع) هدایت کرد. تا چشم حضرت بر او افتاد فرمود: « ای اباجعفر! چرا ناامید هستی… به من روی کن که حجّت و ولّیِ خدا هستم. من سؤالات شما را دیروز جواب دادم، آنها را نزد من بیاور،همچنین درهمِ شطیطه را ـ که وزنش یک درهم و دو دانق میباشد ـ بیاور.
𝄞⃟🖤
@yekjoreyshaer. 🏴
✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾
روزی عده ای از چرچیل خواستند که سیاست را برای آنان تعریف کند. چرچیل از آنها خواست تا خروسی بیاورند. سپس دایره ای کشید و خروس را در آن انداخت و گفت خروس را بدون آنکه از دایره خارج شود بگیرید. هر چه تلاش کردند نتوانستند و خروس از دایره بیرون میرفت. آخر از چرچیل خواستند که این کار را خود انجام دهد.
چرچیل خروسی دیگر کنار خروس اول گذاشت و این دو شروع به جنگیدن کردند!
آنگاه چرچیل دو خروس را از گردن گرفت و بلند کرد ، و در پاسخ گفت این سیاست است. و آن همان سیاستیت که انگلستان قرنهاست از آن بهره میبرد ...
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
به شهلای دو چشمان قشنگت مست و مدهوشم
تو را بر جان جدّت عینــــــــــــک دودی بزن لطفا...(:
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
من عاشق چشمت شدم
شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آنسوی یقین،
شاید کمی هم کیشتر
#افشین_یداللهی
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾