eitaa logo
یک جرعه‌ شعر🖊️
337 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
904 ویدیو
9 فایل
📌اندڪۍ شعࢪ بخوان حالت اگࢪ بهتࢪ نشد دࢪ طبابت حڪم ابطال مࢪا صادࢪ بڪن... باشد که در محضر شما صاحبدلانِ سخن سنج، جمال زیبای شعر و ادب را به تماشا بنشینیم و از چشمه سارِ زلالِ آن، جرعه‌ای نیوش کنیم. در محفل ما، شعر سخن میگوید https://eitaa.com/MOUSAVIMOTLAG
مشاهده در ایتا
دانلود
1_9740777330.mp3
8.28M
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ 🎼گل نیلوفر 🎙علی لهراسبی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
با فلسطین نسبتی دیرینه دارد قلب من چون ازآن روزی که یادم هست در اشغال توست 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
منم مانند اسراییل و یارم چون فلسطین است که باید تا جهان باقیست در اِشغالِ من باشند 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بخیرمولای‌من 🏝سلام ای پرمعناترین نگاشته‌ی هستی سُلاله‌ی آفتاب پدر مهربانم چشم وجودمان خیره به نورِ حضور شماست... السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ ببینید چگونه منتظران در آتش هجرتان می‌سوزند و چگونه در آرزوی دیدارتان آه می‌کشند ببینید چگونه روزهایمان سرشار از چشم به راهی است و شب‌هایمان پر از بی‌قراری ببینید چگونه دل‌های بی‌قرار در حسرت یک لحظه استشمام عطر شما لحظه شماره می‌کنند آه ای آخرین امید ... ای یگانه منجی ... بازآیید و روشن کنید دیدگان بی‌فروغمان را🏝 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌چو از بنفشه بوی صبح برخیزد هزار وسوسه در جانِ من برانگیزد کبوترِ دلـم از شـوق می‌گشاید بـال که چون سپیده به آغوشِ صبح بگریزد 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
شکر گذار باشیم.... - @mer30tv.mp3
6.04M
جمعه 17 فروردین1403 📻 رادیـــو جرعــــ🌿ـــــه 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
دیر می‌آید و جان منتظر مقدم اوست مُردم از شوق، خدایا برسان زودترش 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸آخرین جمعه ی ماه رمضان است بیا شیعه آماده ی بخشیدن جان است بیا... 🔸سعی ما بوده کمی لایق دیدار شویم صاحبا، تشنه وصل تو زمان است بیا... 🔸حسرت دیدن روی تو به دلها مانده ای که دیریست رخت سرِّ نهان است بیا... 🔸کاش این جمعه بود جمعه آخر، مولا این امید همه ی منتظران است بیا... سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات..... 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
دزدی مقادیر زیادی پول دزدید دزد دیگری هم به کاهدان زد و مقداری کاه دزدید ... هر دو را گرفتند و نزد قاضی بردند . قاضی دزد پول را آزاد کرد و دزد کاه را به دو سال حبس با اَعمال شاقه محكوم كرد . كاه دزد به وكیلش گفت : چرا قاضی پول دزد را آزاد كرد و من كه فقط مقداری كاه دزدیدم به دو سال حبس با اَعمال شاقه محكوم شدم ؟! وكیل گفت : آخه قاضی ؛ كاه نمی خورد .! 📚عبید زاكانی 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
ما درون عین و شین و قاف خود را دیده ایم داخلش جز حاء و سین و یا و نون چیزی نبود 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
چشم هايم روزه دارِ چشم هاي مستِ توست ماهِ شيرينِ عسل ؛ بیرون بیا افطار شد 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
مردی در نیمه‌های شب دلش گرفت و از نداری گریه کرد. دفتر و قلم به دست گرفت و شمع را روشن و برای خدا نامه‌ای نوشت. نوشت به نام خدا نامه‌ای بخدا. ازفلانی. خدایا در بازار یک باب مغازه می‌خواهم یک باب خانه در بالا شهر و یک زن خوب و زیبای مؤمن و پولدار و یک باغ بزرگ در فلان جا. دوستش که این نامه را دید گفت: «دیوانه! این نامه را به خدا نوشتی چگونه به خدا می‌خواهی برسانی؟» گفت: «خدا آدرس دارد و آدرسش مسجد است.» نامه را برد و در لای جدار چوبی مسجد گذاشت و گفت خدایا با توکل بر تو نوشتم نامه‌ات را بردار!! نامه را رها کرد و برگشت. صبح روز بعد ناصرالدین‌شاه به شکار می‌رفت که تندباد عظیمی برخاست طوری که بیابان را گرد و خاک گرفت و شاه در میان گرد و خاک گم شد. ملازمان شاه گفتند: «اعلی‌حضرت! برگردیم شکار امروز ممکن نیست. شاه هم برگشت. چون به منزل رسید میان جلیقه خود کاغذی دید و باز کرد و دید همان نامه مرد فقیر است که باد آن را در آسمان رها و در لباس شاه فرود آورده بود. شاه نامه را خواند و اشک ریخت. گفت بروید این مرد را بیاورید. رفتند کاتب نامه را آوردند. کاتب در حالی که از استرس می‌ترسید، تبسم شاه را دید اندکی آرام شد. شاه پرسید: «این نامه توست؟» فقیر گفت: «بلی ولی من به شاه ننوشته‌ام به خدایم نوشته‌ام.» شاه گفت: «خدایت حکمتی داشته که در آغوش من رهایش کرده و مرا مأمور کرده تا تمام خواسته‌هایت را به جای آورم.» شاه وزرا و تجار و بازاریان را جمع کرد و هرچه در نامه بود بجا آورد. در پایان فقیر گفت: «شکر خدا.» شاه گفت: «من دادم شکر خدا می‌کنی؟» فقیر گفت: «اگر خدا نمی‌خواست تو یک ریالم به کسی نمی‌دادی؛ اگر اهل بخششی به دیگرانی بده که نامه نداشتند.» 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عادتم هرشب سوال و درد و دل با عکس توست.. عکس تو داراییِ من ، این منِ مسکین ترین.. پیش چشمانِ شبت، بی‌تاب و لبریزم ز عشق.. روی از من برنگردان، ای نگاهت بهترین.. 🌱 ✨️ 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم✋🌸 دلتنگم‌ و با هیچ ‌کسم‌ میل‌ سخن‌ نیست کس‌ در همه‌ آفاق‌ به‌ دلتنگی‌ من‌ نیست... دلتنگ توام یابن‌الحسن می‌دانم توهم دلتنگ مایی اما تو همه‌ے مارا میبینی! نمی‌شود من هم فقط تورا ببینم...؟ چشمانم فقط براے دیدن روی شماست که نور دارند... مخواه که این نور اندک، بدون دیدن رویت خاموش شود.. 🌷اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🌷 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🍃༻🌹༺‌🍃🍂🍃 ﷽ 🌱 فَكَمْ يَا إِلَهِي مِنْ كُرْبَةٍ قَدْ فَرَّجْتَهَا... خراباتیان، راه میخانه کو؟ حریفان بگوئید، پیمانه کو؟ مرا سوی میخانه راهی دهید سرم را به آن در، پناهی دهید... *میرزا محمد رضی؛ معروف به "میر رضی آرتیمانی" و متخلص به "رضی"، از شاعران و عارفان مشهور قرن دهم هجری است. وی در روستای "آرتیمان" از توابع تویسرکان بدنیا آمد، به همدان رفت و نزد "میر مرشد بروجردی" مشغول تحصیل شد. به علت شایستگی وافری که داشت، مورد توجه شاه عباس صفوی قرار گرفت و در جمع منشیان و میرزایان شاه درآمد و سپس داماد خاندان صفوی شد. از رضی، حدود ۱۲۰۰ بیت شعر به جا مانده که معروف‌ترین آنها ساقی نامهٔ اوست. آرامگاه او در "همینه"؛ محل خانقاهش در تویسرکان قرار دارد. 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
مثبت هدف هاتو دنبال کن... - @MER30TV.mp3
4.76M
📻 رادیــو جرعــــ🌿ــــه 🌤 شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳ 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ای صبحِ فروردین ِ زیبا طلوع ِخوشه ی پروین ِ زیبا بیا روز و شبم را عید گردان بیا خورشیدِ عطر آگینِ زیبا! 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟ عجب گلی زده‌ای باز گوشه‌ی مویت تو ای همیشه برنده! شماره‌ات چند است؟ به توپ گرد دلم باز دست رد نزنی مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است همین که می‌زنی‌اَش مثل بید می‌لرزم کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟ نگاه مست تو تبلیغ آب انگور است لبت نشان تجاری شرکت قند است بِ ... بِ ... ببین که زبانم دوباره بند آمد زی... زی... زی... زیرِ سر برق آن گلوبند است نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو شبیه برف سفیدی که بر دماوند است دوباره شاعر «جغرافیَ»ت شدم، آخر  گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده‌ست چرا اهالی این شهر عاشقت نشوند چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند نگاه تو پی یک صید آبرومند است هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟ نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است اگر چه می‌پرد اما همیشه پابند است نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد و گفت: روزی عشاق با خداوند است رسیدی و غزلم را دوباره دود گرفت نترس؛ آه کسی نیست دود اسفند است 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرد ثروتمندی بود که عاشق جمع کردن جواهرات و سنگ‌های قیمتی بود. یک روز مردی به ملاقات او رفت و درخواست کرد که جواهرات را به او نشان دهد. مرد ثروتمند پذیرفت و پس از اجرای اقدامات شدید امنیتی، جواهرات را آوردند و آن دو با ولع عجیبی مشغول تماشای سنگ‌های فوق‌العاده شدند. هنگام رفتن، مرد بازدیدکننده به مرد ثروتمند گفت: «ممنون که جواهرات را با من شریک شدی.» مرد ثروتمند با تعجب گفت: «من جواهرات را به تو ندادم. آنها به من تعلق دارند.» مرد بازدیدکننده گفت: «بله البته، ما به یک اندازه از تماشای جواهرات لذت بردیم و فقط تفاوت ما در این است که زحمت و هزینه خرید و نگهداری از جواهرات با شماست.» 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
این تعارف را بسیار شنیده ایم، "ایشالا صدو بیست ساله بشی! "حالا چرا بین این همه عدد، صدوبیست؟ در ایران قدیم پیش از حمله اعراب سال کبیسه به شکل امروزی وجود نداشت، یعنی به جای آنکه هر چهار سال یک روز را به تقویم اضافه کنند، تا اینگونه ساعت های اضافه ی سال تنظیم شود. به جای آن، این روزهای اضافه ای روی هم جمع می شدند و پس از گذشت صدوبیست سال به اندازه سی روز، یعنی یک ماه می شد و مردم آن دوران این یک ماه را جدا از سال دانسته و تمام این ماه را به جشن و شادی می پرداختند و به آن جشن های صدوبیست ساله می گفتند، چون به ندرت پیش می آمد، شخصی در طول زندگیش این جشن ها را ببیند، این آرزو را برایش می کردند تا خداوند به شخص مورد نظر طول عمر بدهد تا بتوانند این جشن های یک ماهه را ببیند. 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾