.
رفقا امروز میخوام مکالمه بین خودم و
دوستم مرتضی رو تو کانال قرار بدم 🫂
.
.
اینم بگم که شماهم میتونی
خودتو جای مرتضی تصور کنی😊
پس مطالب امروز کانال رو از دست نده 😉
.
۱.
من: داداش، یه چیزی چند وقته ذهنمو
درگیر کرده... حسشو داری بشینیم یه دل
سیر دربارهش حرف بزنیم؟ 🤔
مرتضی: چرا که نه رفیق! بگو ببینم چی
تو فکرت میگذره؟ 🧐
.
۳.
من: راستی، آخرین باری که ترسیدی رو یادته؟
مرتضی: آره… همین چند وقت پیش بود. 😟
میخواستم یه تصمیم مهمی بگیرم، خیلی
ترسیدم. حس کردم یه چیزی تو دلم میگه:
"نرو جلو، همه چی خراب میشه!"
انگار گیر افتاده بودم. 😩
من: دقیقاً! ترس مثل یه سایه میمونه.
یه چیزی که میخواد جلوی تو رو بگیره.
میدونی داستان چیه؟ من فکر میکنم
ترس دشمن ما نیست. به نظرم یه
جورایی مثل یه چراغقوهست. 🔦
.
۴.
مرتضی: چراغقوه؟! یعنی چی؟ 🤨
من: فکر کن وقتی وارد یه اتاق تاریک
میشی، انگار اونجا واست غریبست. 🌌
حالا تصور کن یه چراغقوه دستت باشه.🔦
وقتی روشنش میکنی، نورش میافته روی دیوارها و وسایلی که نمیشناسی.
.
۵.
ترس هم همینه؛ 🌟 میخواد نشونت
بده از چی داری دوری میکنی یا اینکه
چی رو نادیده گرفتی.
ولی خب، اینکه بری جلو یا نه،
دیگه تصمیم با خودته.
.
۶.
مرتضی: اگه اون چیزی که چراغقوه
نشون میده خیلی ترسناک باشه چی؟ 😰
من: خب، آره ممکنه ترسناک باشه. 😬
اگه دقت کنی، هر چیزی که امروز ازش
نمیترسی، یه روزی برات ترسناک بود!!
بچگیهامون یادته ؟
وقتی میخواستیم راه رفتنو یاد بگیریم
چند بار زمین خوردیم؟ 😅
میترسیدیم ، ولی باز بلند میشدیم، درسته ؟
.
۷.
مرتضی: آره، ولی اون موقع نمیفهمیدیم
ترس چیه. 😕
من: دقیقاً همینجوریه. ترسهای الانتم
مثل همون روزاس. فرقش اینه که الان دیگه
ذهنت میخواد تورو تو جای امن نگه داره. 🧠
ولی باور کن، پشت هر ترس،
یه دنیای جدید منتظرته. 😉
.