🔹 سفر عشق از آن روز شروع شد که خدا
مهر یک "بی کفن" انداخت میان دل ما
🔸 صلی الله علیک یا اباعبدالله
👉✅: @yousefezahra
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
❣ آقـــــا جـــــان ❣
✨ اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
دعا نما که بمیرم چرا نمیایے !!!😔
❣مولاے من ...
✨ دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم ...
✨ اما نشد ...
✨ خواستم از " دردم " بگویم
دیدم دردِ شما، خودِ "منم "....😢
✨ خواستم از " بـﮯ کسـﮯ " ام حرف بزنم ...
دیدم تنهاتر از شما درعالم نیست !!!😭
✨ خواستم بگویم " دلم از روزگار گرفتـﮧ "
دیدم خودم در خون بـﮧ دل کردنِ شما
😞 کم نگذاشتـﮧ ام ...😞
✨ قلم کم آورد ...
✨ بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت "مظلومیت "
شما قابل اندازه گیرے نیست ...
😔 آقا جان ببخش😔
🕊اللهم عجل لولیک الفرج 🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)
🌍 http://eitaa.com/yousefezahra
🍃🌼
❣قربان لبـان روزه دارت آقا
❣بی یار غریبــانه
کجا میگردی?
❣سردار و امـیر آسمانی آقا
❣تنها و طریـد
در کجا میگردی؟
🌺🍃 @yousefezahra
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
دلم می خواهد برایت عاشقانه بنویسم :
می خواهم از آمدنت بگویم .. از رسیدنت ...
از پایان شب های بلند غیبتت ....
عشق من : آرزو می کنم روزی بیایی و در حضورت
برایت جشن آغاز امامت بگیرم
مولاجان ... بیا ببین : هنوز که نیامده ای ،
بزمی عاشقانه آراسته ام برایت تا قدم بر خانه ام بگزاری و
کلبه ام را به نور وجودت مُنور کنی عزیز ...
در بالای مجلس برایت جایگاهی تدارک دیده ام
که همیشه به یادت خالی می ماند ! راستی چرا نمی آیی ؟
میهمانانم هر سال در جشن امامتت سراغت را از من می گیرند
که آقایم کجاست ؟
چرا دیر کرده ! چرا به میهمانی خودش نرسیده ؟! ...
نمی دانم جانِ مهدی : جوابشان را چه بگویم ؟
اما با لبخندی به یاد آمدنت به آنها می گویم در راه است :....
آقایم در راه مانده ، میرسد .. !
بیا ببین آقاجان : برای هدیه به میهمانان مجلست
از جمکرانت - نقش - خانه ات را آورده ام
تا با دیدن خانه ی آسمانی ات به یادشان بماند
که برای آمدنت دعای فرج بخوانند... ا
گر شد به میهمانی ام بیا مولاجان : قول رسیدنت را داده ام ..
لااقل سَری به بزم عاشقانه ام بزن مولاجان :
شادمانه هایم برایت دلتنگ اند ..
کپی با ذکرصلوات بلا مانع است 🌺
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹✨یــــوســــف زهـــــرا (س)✨🌹
🌺🍃 @yousefezahra
#ملاقات_با_امام_زمان_عج
✨شفای مرجع شیعه✨
✅شیخ حر عاملی صاحب كتاب با عظمت وسائل شیعه كه از علمای برجسته و مراجع عالیقدر شیعه بود و بسال 1104 ه.ق در مشهد رحلت كرد و در مدرسه میرزا جعفر جنب صحن مقدس حضرت رضا (علیه السلام) دفن گردید. در كتاب اتباه الهداه نقل می كند: من هنگامی كه ده ساله بودم ، به بیماری سختی گرفتار شدم ، به گونه ای كه بستگانم یقین كردند كه دیگر خواهم مرد، برایم گریه می كردند، و خود را برای سوگواری من مهیا می نمودند. در بین خواب و بیداری بودم كه ناگهان دیدم پیامبر (صلی الله علیه وآله) و دوازده امام (علیهم السلام) در كنار بسترم حاضرند، سلام كرده و با یك یك آنها مصافحه نمودم و میان من و امام صادق (علیه السلام) سخنی به میان آمد، ولی فراموش كردم جز آن كه یادم هست ، آن حضرت برای من دعا كرد، تا اینكه بر ولی الله اعظم امام زمان (عج) سلام كردم و مصافحه نمودم و گریه كردم ، و عرض كردم : ای مولای من ، می ترسم در این بیماری بمیرم ، ولی هدفی كه در علم و عمل دارم بدست نیاورم . به من فرمود: نترس ، خداوند تو را شفا می بخشد، و عمر طولانی خواهی داشت ، در آنوقت ، كاسه ای كه در دستش بود به من داد، من از آب آن كاسه آشامیدم ، در همان لحظه سلامتی خود را دریافتم ، و بیماری به طور كلی از من دور شد.
📚 داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی
🔶🔸🌺🌸 یوسف زهرا (س) 🌸🌺🔹🔷
🆔 : @yousefezahra