eitaa logo
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
808 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1هزار ویدیو
67 فایل
💢امام زمان شناسی💢 ✨نشانه های ظهور✨ ✉️دلنوشته مهدوی✉️ 🔷ختم صلوات🔶 💖دعای عهد💖 🔆سخنرانی استاد رائفی پور🔆 📚 داستان های امام زمان عج 📚
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊                                                                        ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ ⛅️☀️ 🦋🦋 🏳 🏳 ✍در این مدتی که امام در کوفه بودند، هفتاد هزار نفر به لشکر او پیوسته‌اند. هدف اصلی امام برقراری عدالت و امنیت است و برای همین امام تصمیم می‌گیرد تا به جنگ سفیانی برود. این خبر به سفیانی می‌رسد. سفیانی به فکر فرو می‌رود... او به یاد سیصد هزار نفری می‌افتد که در سرزمین «بَیْدا» به دل زمین فرو رفتند. او می‌ترسد که خودش هم به چنین سرنوشتی دچار شود. اکنون، سفیانی تصمیم می‌گیرد توبه کند و جان خویش را نجات دهد. به راستی آیا امام توبه او را می‌پذیرد؟ نگاه کن! این سفیانی است که از لشکر خود جدا شده و تنهایِ تنها به سوی امام می‌آید. چون او تنها آمده و سلاحی همراه خود ندارد، یاران به او اجازه می‌دهند تا نزدیک شود. سفیانی نزد امام می‌رود و با او گفتگو می‌کند... من بی‌صبرانه منتظر می‌مانم ببینم نتیجه چه می‌شود. آیا امام او را می‌پذیرد؟! هیچ کس فراموش نمی‌کند که سفیانی جنایت‌های زیادی کرده است و هزاران نفر از شیعیان را به شهادت رسانده است. آیا درست می‌بینم؟ این سفیانی است که با امام بیعت می‌کند! امام توبه سفیانی را پذیرفته است. جان به فدای تو ای امامِ مهربانی‌ها! تو آن قدر مهربانی که سفیانی را که قاتلِ هزاران نفر است را نیز می‌بخشی! پس چرا عدّه‌ای به دروغ مرا از شمشیر تو ترسانده‌اند؟ برای چه من این سخنان دروغ را باور کرده‌ام؟ چرا؟ اکنون سفیانی که با امام بیعت کرده است، به سوی لشکر خود باز می‌گردد. وقتی سفیانی به لشکر خود می‌رسد، سربازانش به او می‌گویند : ــ جناب فرمانده! سرانجام کار شما چه شد؟ ــ من تسلیم شدم و با امام بیعت کردم. ــ چه کار اشتباهی کردید و ذلّت را برای خود خریدید. ــ منظور شما چیست؟ ــ شما فرمانده لشکری بزرگ بودید و ما همه گوش به فرمان تو بودیم؛ امّا اکنون سربازی بیش نیستی که باید از فرمانده خود اطاعت کنی! آری! سربازان سفیانی از نقطه ضعف او باخبرند و می‌دانند که او تشنه قدرت است. آنها این گونه با احساسات او بازی می‌کنند. سفیانی ساعتی به فکر فرو می‌رود و متأسفانه، سخنان آنان کار خودش را می‌کند و سرانجام سفیانی را از تصمیم خود پشیمان می‌کند. او اکنون بیعت خود را با امام می‌شکند و تصمیم می‌گیرد تا به شهر کوفه یورش ببرد و با امام بجنگد. 📚کتاب داستان ظهور/مهدی خدامیان آرانی(برگرفته از روایات صحیح السند) 💚یاحسین💚 🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊 @yousefezahra
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
در امتــــــــــداد خزان، روزها زمستانی! و در غیــــاب شــما، آفتـــاب زندانــــی! جسارت است ولی یک سؤال می‌پرسم! چقدر در پسِ پرده‌ی حضــــور، پنهانی؟ ببین برای شمـا جمــعه ندبه می‌خوانند نوادگـان زمـیـن خـسـتـه از پریـشــانی! چه وقــت می‌رسد آقا نگـاهـتـان باشـد برای شــب‌زدگـان، آیـت غـزل‌خـوانـی؟ چرا نمی‌رســـی ای منتــقم ببیـن امروز! به نیزه‌ها شده قرآن به دست شیطانی! دوباره پنجره‌ها، زل زدند به غربت شهر! در انتظـــــار شـمـا ای طـلـوع پـایـانـی! @yousefezahra
💌💌 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ ✍اين كرامت كه به حد تواتر رسيده از اين قرار است: كه يكي از خدام حضرت معصومه سلام الله علیها بنام ((ميرزا اسد الله)) به سبب ابتلاي به مرضي انگشتان پايش سياه شده بود;جراحان اتفاق نظر داشتند كه بايد پاي او بريده شود تا مرض به بالاتر از آن سرايت نكند, قرار شد كه فرداي آن روز پاي او را جراحي نمايند. ميرزا اسد الله گفت: حال كه چنين است امشب مرا ببريد حرم مطهر دختر موسي بن جعفر عليه السلام. او را به حرم بردند; شب هنگام خدام در حرم را بستند و او پاي ضريح از درد پا مي ناليد تا نزديك صبح, ناگهان خدام صداي ميرزا را شنيدند كه مي گويد: در حرم را باز كنيد حضرت مرا شفا داده, در را باز كردند ديدند او خوشحال و خندان است. او گفت: درعالم خواب ديدم خانمي مجلله آمد به نزد من و گفت چه مي شود ترا؟ عرض كردم كه اين مرض مرا عاجز نموده و از خداي شفاي دردم يا مرگ را مي خواهم, آن مجلله گوشه مقنعه خود را بر روي پاي من كشيد و فرمود: شفا داديم ترا. عرض كردم شما كيستيد؟ فرمودند: مرا نمي شناسي؟! و حال آنكه نوكري مرا مي كني; من فاطمه دختر موسي بن جعفرم. بعد از بيدار شدن, قدري پنبه در آنجا ديده بود آن را برداشته و به هر مريضي ذره اي از آن را مي دادند و به محل درد مي كشيد,شفا پيدا مي كرد. او مي گويد: آن پنبه در خانه ما بود تا آن وقتي كه سيلابي آمد و آن خانه را خراب كرد و آن پنبه از بين رفت و ديگر پيدا نشد. 📚 انوار المشعشعين، محمدعلي قمي، ص 216 💚 یاحسین 💚 @yousefezahra
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
درخت‌ها اگر در زمستان به خواب می‌روند من اما بیدارم به عشق طلوع خورشید در صبحگاه....🌤 سلام ای همه آرامش و گرمای زندگی اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَياةِ @yousefezahra
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊 ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ ⛅️☀️ 🦋🦋 🏳 🏳 ✍سفیانی بسیار مغرور شده است؛ زیرا تعداد سپاه او دو برابر لشکر امام است. او خبر دارد که آمار یاران امام به این شرح است: 1ــ ده هزار سربازی که از مکّه با امام به کوفه آمده‌اند. 2ــ دوازده هزار سربازی که با سیّدحسنی از خراسان، آمده‌اند. 3ــ هفتاد هزار سربازی که در کوفه به امام ملحق شده‌اند. در سپاه سفیانی، صد و هفتاد هزار سرباز وجود دارد و او با امید پیروزی قطعی به سمت کوفه حرکت می‌کند. او نمی‌داند که هزاران فرشته، در رکاب مولایمان می‌باشند و او را یاری می‌کنند. اکنون به امام خبر می‌رسد که سپاه سفیانی به قصد جنگ به سوی کوفه می‌آید. لشکر امام از شهر کوفه خارج شده و موضع می‌گیرد. اکنون هر دو لشکر روبروی هم قرار گرفته‌اند. امام زمان به سپاه سفیانی نزدیک می‌شود و با آنان سخن می‌گوید و آنها را نصیحت می‌کند. یاران سفیانی به امام می‌گویند: «از همان راهی که آمده‌ای باز گرد». امام به سخن گفتن با آنها ادامه می‌دهد و به آنان می‌گوید: «آیا می‌دانید که من فرزند پیامبر هستم». نمی‌دانم چه می‌شود که سفیانی فعلاً از جنگ منصرف می‌شود، شاید می‌ترسد که اگر امروز جنگ را آغاز کند، سربازانش دیگر آن شجاعت لازم را برای حمله نداشته باشند؛ زیرا آنان سخنان امام را شنیده‌اند و احتمال دارد قلب آنها به امام علاقه پیدا کرده باشد. سفیانی می‌خواهد برای مدّتی جنگ را عقب بیاندازد تا اثر سخنان امام از بین برود. او دستور عقب نشینی می‌دهد. سپاه سفیانی از میدان جنگ عقب نشینی می‌کند و اوضاع آرام می‌شود. خورشید روز جمعه طلوع می‌کند. به امام خبر می‌رسد که سفیانی یکی از یاران امام را به شهادت رسانده است. گویا سفیانی تصمیم دارد به کوفه حمله کند. امام آماده دفاع می‌شود و میان دو لشکر، جنگ سختی در می‌گیرد. سفیانی آغازگر جنگ می‌شود و گروهی از یاران امام به شهادت می‌رسند. خوشا به حال آنها که به آرزویشان رسیدند😭 اکنون دیگر وعده خدا فرا می‌رسد. سفیانی در وسط میدان ایستاده است و از زیادی سربازانش خیلی خوشحال است و مغرور . ناگهان او می‌بیند که سربازان یکی بعد از دیگری برروی زمین می‌افتند! سفیانی نمی‌داند که فرشتگان زیادی به یاری امام آمده‌اند. سفیانی هرگز پیش‌بینی نمی‌کرد که سپاهیان او این‌گونه تار و مار شوند. سفیانی که اوضاع را چنین می‌بیند، می‌فهمد که دیگر مقاومت هیچ فایده‌ای ندارد، او با تنی چند از یاران خود فرار می‌کند. آیا تاکنون اسم «صیاح» را شنیده‌ای؟ او یکی از فرماندهان لشکر امام است. او با گروهی از سربازان خود به دنبال سفیانی می‌روند و سرانجام او را اسیر می‌کنند. هوا تاریک شده است و امام ارواحنا فداه نماز عشا می‌خوانند. اکنون سفیانی را به نزد امام می‌آورند. سفیانی رو به امام می‌کند و می‌گوید: به من مهلت دیگری بده! امام نگاهی به یاران خود می‌کند و می‌فرماید: نظر شما در مورد او چیست؟ من عهد کرده‌ام که هر کاری انجام دهم با نظر و رضایت شما باشد. یاران امام با هم مشورت می‌کنند و سرانجام تصمیم می‌گیرند که سفیانی مجازات شود؛ زیرا او بسیاری از شیعیان را مظلومانه به قتل رسانده و یکبار هم پیمان‌شکنی کرده است. این گونه است که سفیانی به سزای کارهای خود می‌رسد و دنیا برای همیشه از ظلم و ستم او آسوده می‌شود. 📚کتاب داستان ظهور/مهدی خدامیان آرانی(برگرفته از روایات صحیح السند) 💚یاحسین💚 🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊 @yousefezahra
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم