eitaa logo
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
813 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1هزار ویدیو
67 فایل
💢امام زمان شناسی💢 ✨نشانه های ظهور✨ ✉️دلنوشته مهدوی✉️ 🔷ختم صلوات🔶 💖دعای عهد💖 🔆سخنرانی استاد رائفی پور🔆 📚 داستان های امام زمان عج 📚
مشاهده در ایتا
دانلود
کجا برده ای، رفته زکنعان من خسته و وامانده ام، ای سروسامان من رفتی و در قرب حق میوه طوبی شدی پای درت مانده ام، ای گُل پنهان من سوخت دلم در کویر از غم دیدار تو بارشی آغاز کن، ای همه باران من رفت پرستوی عشق، دیده به راهم هنوز تا که کجا بیندت، دیده گریان من لیلامقیمی @yousefezahra
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
#داستان_ظهور @yousefezahra
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊                                                                        ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ ⛅️☀️ 🏳 («سید محمد») امروز، روز بیست و پنجم «ذی الحجّه» است. ما تا زمان ظهور، پانزده روز فرصت داریم. همسفر خوبم! آیا موافقی که با هم به اطراف کوه «ذی‌طُوی» برویم؟ حتما در دعای ندبه، این جمله را بسیار خوانده‌ای: «أبِرَضْوی أم غیرها أم ذی طُوی». اکنون برخیز و با من به کوه «ذی‌طُوی» بیا. وقتی از کعبه به سوی مدینه حرکت کنیم، حدود پنج کیلومتر که برویم به آن کوه می‌رسیم. نگاه کن! ده نفر از یاران امام، در بالای این کوه جمع شده‌اند. شاید بگویی: مگر امام سیصد و سیزده یار ندارد، پس چرا آنها فقط ده نفرند؟ این ده نفر یاران مخصوص او هستند که زودتر از همه خدمت امام رسیده‌اند؛ امّا آن سیصد و سیزده نفر، حدود چهارده روز دیگر به مکّه خواهند آمد. امام زمان بر فراز کوه ذی طُوی ایستاده است و منتظر است تا خدا به او اجازه ظهور بدهد. آیا می‌دانی آن عبایی که بر دوش امام زمان علیه السلام است، عبای پیامبر صلوات الله علیه می‌باشد؟ آن عمامه زرد رنگی را که بر سر دارد، می‌بینی؟ این، همان عمامه رسول خداست. گوش کن! امام به یاران خود می‌گوید: «می‌خواهم یک نفر را به سوی مردم مکّه بفرستم». این یک مأموریّت مهم است. چه کسی به عنوان نماینده امام به سوی مردم مکّه خواهد رفت؟ اکنون امام یکی از پسر عموهای خود را برای این کار مهم انتخاب می‌کند. نام او «سیّد محمّد» است. امام به او دستور می‌دهد که به سوی مردم مکّه برود و پیامی را به آنها برساند. آیا می‌خواهی این پیام را بشنوی؟ گوش کن! پیام امام این است: «من از خاندانی مهربان و از نسل پیامبر هستم و شما را به یاری دین خدا دعوت می‌کنم. ای مردم مکّه، مرا یاری کنید». تو خود می‌دانی که امام زمان، نیازی به کمک مردم مکّه ندارد؛ زیرا روزگار ظهور نزدیک است، و به زودی وعده خدا فرا می‌رسد و هزاران فرشته به یاری او می‌آیند. پس چرا امام از مردم مکّه تقاضای کمک می‌کند؟ امام آنان را دعوت می‌کند تا به راه راست هدایت شوند و در این صورت، در این شهر هیچ خونی ریخته نخواهد شد. آری، او امام مهربانی‌هاست و برای همین با تمام صداقت، مردم مکّه را به یاری دعوت می‌کند. نگاه کن! سیّد محمّد آماده حرکت شده و از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجد؛ زیرا مأموریّتی مهم به او داده شده است. او با مولای خود و دیگر دوستانش خداحافظی می‌کند و به سمت مسجد الحرام رهسپار می‌شود. من کمی نگران هستم، مردم مکّه با این جوان چگونه برخورد خواهند کرد؟ ساعتی می‌گذرد، خبری از سیّد محمّد نمی‌شود، کم‌کم به نگرانی من افزوده می‌شود، خدایا! چرا سیّد محمّد این قدر دیر کرد؟ و لحظاتی بعد یک نفر در حالی که خیلی پریشان است نزد امام می‌آید. او به امام خبر می‌دهد که سیّد محمّد وارد مسجد الحرام شد و پیام شما را به مردم مکّه رساند؛ امّا مردم مکّه به او حمله کردند و او را کنار کعبه شهید کردند. آخر به چه جرمی به قتل رسید؟ مگر این شهر، حرم امن الهی نیست؟ مگر حتّی حیوانات هم اینجا در امن و امان نیستند؟ مگر نماینده امام چه گفت که مردم مکّه چنین خروشیدند و او را مظلومانه کشتند؟ او همان شهیدی است که در احادیث ما به عنوان «نفس زَکیِّه» از او نام برده شده است. حتماً می‌خواهی بدانی معنای آن چیست؟ نفس زَکیِّه یعنی: فردی بی‌گناه و پاک که مظلومانه کشته می‌شود. 📚کتاب داستان ظهور/مهدی خدامیان آرانی(برگرفته از روایات صحیح السند) 💚یاحسین💚 @yousefezahra
🕯 نه همی جایِ‌تو در سامره تنها باشد که به دل‌های محبانِ‌تو جای تو بود دیده‌گریان‌نشود روز جزا در محشر هرکه گریان‌به‌جهان بهر عزایِ‌تو بود 🏴سالروز شهادت مظلومانه ابن‌الجواد، امام هادی سلام‌الله‌علیه تسلیت باد🏴 @yousefezahra
‌ 📜📜 🌪🌪 ✍مردی تصمیم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق(علیه السّلام) که رسید درخواست استخاره ای کرد، استخاره بد آمد، آن مرد نادیده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد امام از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسید و عرض کرد: یابن رسول الله ! یادتان هست چندی قبل  به خدمت شمارسیدم، برایم استخاره کردید و بد آمد، استخاره ام برای سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت. امام صادق(علیه السّلام) تبسمی کرد و به او فرمود: (در سفری که رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی نماز مغرب و عشایت را خواندی شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدارشدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟ عرض کرد آری خب قضایش را خواندم ، حضرت فرمود: اگر خداوند دنیا و آنچه را که در دنیاست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شد. 🗞قال امیر المومنین علیه السلام: لَا یَخْرُجِ الرَّجُلُ فِی سَفَرٍ یَخَافُ مِنْهُ عَلَى دِینِهِ وَ صَلَاتِهِ انسان نباید به سفری برود که ترس آن دارد به دین یا نمازش لطمه وارد شود. 📚جهاد با نفس، جلد ۱ صفحه ۶۶ 📚وسائل الشیعه جلد ۱۱ صفحه ۳۴۴ @yousefezahra
دل را پر از طراوت عطر حضور کن آقا تو را به حضرت زهرا ظهورکن  آخر کجایی ای گل خوشبوی فاطمه(س) برگرد و شهر را پر از امواج نورکن @yousefezahraدل را پر از طراوت عطر حضور کن آقا تو را به حضرت زهرا ظهورکن  آخر کجایی ای گل خوشبوی فاطمه(س) برگرد و شهر را پر از امواج نورکن @yousefezahra
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ 🏡🏡 💞💞 ✍یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالِم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است.   سالها گذشت. باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید. حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا... آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده... در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد. حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم. همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده. و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است... پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد می‌دانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم. حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد.. پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.... احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟! سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند.. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. ناگهان یادم آمد جوان سمت راست را... حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل! با لبخندی به من گفت: برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد. 🔰خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! 🔰می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد.. دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم... یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!! کمی آن طرف‌تر، یک نفر در مورد من  با خدا حرف میزد. جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما او را شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه.. ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت: دیگر برویم.... ... 💚یاحسین💚 🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 @yousefezahra
📌 دلتنگی... 🔸 دلتنگم برای مادرم که خیلی‌وقته ندیدمش، برای پدر‌م که سه‌ساله کنارمون نیست، برای معلمم که خیلی‌چیزا ازش یاد گرفتم، برای خیلی‌ها دلم تنگ شده… 🔹 اما بیشتر از همه، دلم برای صاحب و مولامون تنگ شده... کسی که از همهٔ این آدم‌ها به من نزدیک‌تره و حتی مهربون‌تر… 📎 @yousefezahra
حرفهایی خدایی آوردم  بیتهایی طلایی آوردم حرف من نیست حرف خورشید است سخن از عید نور و امِّید اس گفته ی مصطفی رسول الله برگی از نطق حیدر و زهرا لوپِّ هر مطلب امام کرم اوّل و آخر پیام حرم های و هوی نقاره با ناله واژه ی ناب ِ یا اباصالح سامرا خیره مانده و بی تاب چه عجیب است جلوه ی سرداب نرگس منتخب شده می دید در وجودش تلاطم توحید دور از شور و شرِّ بیگانه پیش چشم حکیمه در خانه وعده ی حق رسید و عرش شنید از فرستاده آیه ی ” وَ نُرید” پایه ی کاخ فتنه ها شد لق روی بازو نوشته جاء الحق وعده های نبی در این مَهد است دم عالم فرازی از عهد است صاحب طلعة ُ الرَّشیده رسید آمده غـُرَّ ة الحمیده پدید طفل گهواره آسمانی شد آسمان صاحب الزّمانی شد مادرش بی قرار و دلواپس نگران از نفاق اهل هوس گفت مولا : گل مرا چیدند انتظار زمانه دزدیدند با سلام خدا و این پیغام وَ کلام امام شد آرام پسرت عشق آسمانیهاست عرش حق زیر پای این آقاست اِنس و جان مات نور قامت اوست نـُه فلک در صف زیارت اوست مُهر تکمیل دین پیغمبر عقده ی تیغ و بیرق حیدر اوج رویای یاس و آن غنچه … که زمین خورده اند در کوچه آرزوی ستاره های به نی بُهت ناموس و بغض مجلس می غیرت الله پای شط ِّ فرات روضه ی مشک پاره در عرفات مادری با نوای لا لا یی  دختر و روزگار زهرایی ناله و ضجِّه های هر مظلوم حاجت ربـّنای هر معصوم روز موعود ندبه است بیا وصل تو عید کعبه است بیا دلبرا  تکیه کن به بیت الله با دم یا علی ولیُّ الله این سکوت مدینه را بشکن گردن اهل کینه را بشکن سوی ایران بیا و با مستان بگذر از زیر سایه ی قرآن با بر و بچّه های هیأتها گریه ای کن به صرف عاشورا قدمی مثل حیدر کرّار به سوی مشهد الرِّضا بردار بــِـنــِشین رو به پنجره فولاد وَ بیا بین صحن گوهرشاد رو به ایوان طلا دعایی کن عاشقان را تو کربلایی کن یاد سقــّــا پیاله ای از آب نوش کن با سلام بر ارباب طالب خون سرخ عاشورا العجل ای مسافر زهرا @yousefezahra
السلام علیک یا بقیةالله الاعظم 💕 دَردِ جانڪاهِ‌ غُروبِ‌ جُمعہ‌هامان‌ یِڪ‌طَرَف روزهاے‌ِ هَفتہ‌ هَم‌ بے‌دیدَنَت‌ دِلگیر‌ شُد اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج بحق زینب🙏 💜 ⃟☔️  @yousefezahra
❤️ 🕯گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر برزمين افكند و گفت خودكرده را تدبير نيست🕯 🕯اشكی به زير مقدمش انداختم رحمی كند گفتا كه اشك بی‌ورع در رتبهٔ تاثير نيست🕯 😔
❤️ ✨ ای کاش شبی ظهور میکرد بهار 🎐 از کوچه دل عبور میکرد بهار ✨ من زردترین قصه عشقم ای کاش 🎐 یک لحظه مرا مرور میکرد بهار 🤍الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🤍 🌙 🤲 💚 ✨💚 @yousefezahra 💚✨