eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
286 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
تا باز در آغوش بگیرد پسرش را یک دست عصا دست دگر هم کمرش را از داغ فراقش شده چشمان و دلش خون ای کاش خدا پاک کند چشم ترش را... @yousof_e_moghavemat
📱 ؛ ویژهٔ ◾️ سلام بر آن اعضای قطعه‌قطعه شده. 📚 زیارت ناحیه مقدسه @yousof_e_moghavemat
امام حسين عليه السلام: اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعاءِ، وَاَبْخَلُ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بالسَّلامِ ناتوان ترين مردم كسى است كه از دعا عاجز باشد و بخيل ترين مردم كسى است كه درسلام بُخل ورزد بحارالانوار جلد93 صفحه294 @yousof_e_moghavemat
24.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 پاسخ حاج قاسم به یک سوال: چرا در سوریه جنگیدیم؟ 🔹جانفشانی‌ها دلیری‌های مدافعان حرم، برگ زرین و ماندگاری در تاریخ انقلاب است؛ مدافعین حرم با رشادتی بی‌مانند، تا پای جان در برابر دشمنان دین و مذهب و کشور ایستادند. حاج قاسم در این بیانات، چرایی حضور مدافعان حرم در سوریه را بازگو کرده و به این سوال مهم پاسخ می‌دهد که «چرا در سوریه جنگیدیم؟» @yousof_e_moghavemat
نامشان در دنیا شهید است و در آخرت شفیع!... @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
‍ 1️⃣سرباز وطن که سر داد؛ اما تسلیم دشمن نشد!!. 🔸 شبان گاه دوم شهریور ۱۳۲۰ در جریان جنگ جهانی دوم قوای روس پس از تسلیم دولت ایران ورود خود را به مرزهای ایران در منطقه نمین به پاسگاه کلوز اطلاع می دهند و حسین علی صدآفرین آن زمان به عنوان معاون پاسگاه انجام وظیفه می کرد او در آن زمان ۱۷ سال سابقه خدمت داشت و با دو پسر و همسرش که مربی قرآن بود در روستا ی خواجه بلاغی زندگی می کردند. 🔹حسین علی پس از شنیدن این خبر بلافاصله پیش فرمانده پاسگاه رفته و او را در جریان قرار می دهد . ایشان تمایلی برای درگیری از خود نشان نمی دهد اما او به خانه خود می رود و با خانواده وداع می کند و به پاسگاه بر می گردد و از اسلحه خانه تعدادی تفنگ برنو بر می دارد کمی دورتر از پاسگاه تفنگ ها را در فاصله های مختلفی قرار می دهد ساعت چهار نصف شب حمله شروع می شود حسین علی شروع به تیراندازی می کند قوای روس انتظار حمله نداشتند و فکر می کردند با عده ی زیادی طرف هستند هر چه می توانند پاسگاه کلوز را گلوله باران می کنند . 🔸او تا ساعت ۸ صبح در برابر قوای روس شجاعانه می جنگد حوالی ساعات ۶ صبح در حالیکه میمنه و میسره لشکر روس از سمت نمین و ارشق با عبور از دهات و قصبه ها وارد اردبیل شده بودند ستون اصلی لشکر روس با مقاومت و یکه تازی جانانه حسین علی در حوالی پاسگاه کلوز زمین گیر شده بود . توپخانه دشمن پاسگاه را ویران کرده بود و مهمات حسینعلی تمام شده بود و برای اینکه اسلحه ها دست دشمن نیافتد اسلحه ها را می شکند چون معتقد بود برای یک سرباز ننگ است که اسلحه اش دست دشمن بیافتد و به جنگ تن به تن روی می آورد و با چنگ و دندان با دشمن مقابله می کند ودر این درگیری به شهادت می رسد سربازان روس وقتی متوجه می شوند فقط یک نفر با آنان می جنگیده است با قساوت هر چه تمام تر سر از تن صدآفرین جدا می کنند، 🔹فرمانده روس وقتی اسم شهید را می پرسد او را حسین علی معرفی می کنند وی از این که صد آفرین را کشته اند نیرو های خود را مؤاخذه می کند و با تحسین شجاعت این سرباز ایرانی به زبان روسی وی را با لقب هزار آفرین خطاب می کند. اهالی روستا در حین جنگ، روستا را خالی کرده بودند در حالی که فقط چراغ یک خانه روشن مانده بود و آن هم خانه صد آفرین بود چرا که زنان روستا نتوانسته بودند همسر و فرزندان او را با خود ببرند. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
‍ 1️⃣سرباز وطن که سر داد؛ اما تسلیم دشمن نشد!!. 🔸 شبان گاه دوم شهریور ۱۳۲۰ در جریان ج
2️⃣سرباز وطن که سر داد؛ اما تسلیم دشمن نشد!!. 🔸بعد از برگشت اهالی به روستا سراغ پاسگاه می روند و ملا مرتضی سید حسینی پیله رود بر پیکر او نماز می خواند و در همان پاسگاه به خاک می سپارند. سال ۷۴ همسر این شهید که در زنجان زندگی می کنند بر سر مزار صد آفرین می آید و از بیست متری مزار سینه خیز می رود و اشک ریزان مزار او را زیارت می کند. چند سال پیش شخصی غیوری از روستای خواجه بلاغی به نام طومار جعفری آرام گاه او را در این پاسگاه بازسازی می کند. 🔹پاسگاه کلوز پس از دلاوری های حسین علی در برابر روس ها به نام پاسگاه صد آفرین تغییر نام یافت. این پاسگاه در ۳۵ کیلومتری شمال غرب شهرستان نمین و در نقطه صفر مرزی ما بین روستای خواجه بلاغی و خوش آباد پیله رود قرار دارد. @yousof_e_moghavemat
عزت دست خداست‌ و بدانید اگر گمنام ترین هم‌ باشید ولی‌ نیت شما یاری مردم‌ باشد، می‌بینید خداوند چقدر با عزت‌ و عظمت شما را در‌ آغوش‌ می‌گیرد! @yousof_e_moghavemat
سال ۶۴ در تهران زندگی می‌کردیم. اسماعیل برای گرفتن برنج کوپنی باید مسیری را طی می‌کرد که جز ماشین های دارای مجوز نمی‌توانستد از آن محدوده عبور کنند. او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافتِ تقریبا یک کیلومتری برایش زجر آور بود. از او خواستم با خودروی سپاه برود اما نپذیرفت. گفتم: حالت خوب نیست و پاهایت درد دارد. گفت: اگر خواستی همین طور پیاده می‌روم وگرنه نمی‌روم! او کیسه ۲۵ کیلویی برنج را روی دوشش نهاد و یک نایلون هم پر از چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد؛ اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند! راوی همسر شهید @yousof_e_moghavemat
یکی از دوستانم تعریف میکرد که سومین روز شهادت حامد بود و داشتم به مراسمی که در مسجد طوبای تبریز برپا بود، می‌رفتم، در مسیر، جوانی را دیدم که او هم در چهارراه طالقانی منتظر ماشین بود تا به سمت خیابان آبرسانی برود، به نظر می‌رسید معلول ذهنی و حرکتی باشد، سوارش کردم و از او پرسیدم: شما کجا می‌روید؟ گفت: به مراسم آقا حامد، پرسیدم: او را از کجا می‌شناسید؟ با گریه گفت: او ماهیانه برای منزل ما روغن و برنج می‌خرید و چون نمی‌توانستم حملش کنم، خودش تا داخل خانه می‌آورد. حامد درآمد چندانی نداشت؛ اما بعد از شهادتش فهمیدیم که پنهانی برای خانواده‌های فقیر برنج و روغن و سایر اقلام ضروری زندگی را تهیه می‌کرده است. 📚بریده‌ای از کتاب «در رکاب علمدار» @yousof_e_moghavemat